بعضی گفته اند كه این طور نیست؛ اسلام ایدئولوژی خودش را بر اساس جامعه ی واحد جهانی
تأسیس نكرده است. به تعبیرهای امروزی مسئله ی ناسیونالیسم و انترناسیونالیسم است. آیا اسلام از
ناسیونالیسم حمایت می كند یا ناسیونالیسم را نفی می كند و انترناسیونالیسم را تأیید می كند؟ شك
ندارد كه اسلام به دین واحد دعوت می كند. این را كسی انكار نمی كند جز یك اقلیتی. این فكر
بیشتر در میان مسیحیها پیدا شده كه آن معنی آزادی عقیده ای را كه در اسلام هست این گونه تعبیر
می كنند كه اسلام طرفدار این نیست كه حتماً مردم باید دین واحد داشته باشند، بلكه می گوید
بالاخره مردم باید یك دینی داشته باشند اما اینكه آن دین چه دینی باشد، مختار و آزادند و از نظر
اسلام علی السویّه است، كه من در كتاب
عدل الهی [این نظر را] نقل كرده ام. مثلاً جرج جرداق
مسیحی و عده ای از روشنفكرهای عرب طرفدار چنین نظریه ای هستند. جرج جرداق اصرار دارد
كه بگوید حضرت امیر هم چنین نظریه ای داشت، برای علی هم مسلمان و مسیحی و یهودی
علی السویّه بود. در یك جا تحت عنوان «لاتَعَصُّبَ وَ لا اِطْلاق» می گوید علی تعصب نداشت و بر
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 809
افرادْ یك دین معینی را فرض نمی كرد. نمی خواهیم درباره ی این حرف بحث كنیم چون آنقدرها
احتیاج به بحث ندارد.
این كسانی كه مسئله ی ناسیونالیسم را تأیید می كنند طرفدار آن نظر نیستند كه اسلام دین واحدی
در نظر ندارد كه همه ی مردم آن دین را داشته باشند. می گویند نه، اسلام یك دین است و می گوید دینِ
واحد باید باشد [و انسانها باید]
[1]اسلام را به عنوان یك ایدئولوژی واحد بپذیرند. اینها مسئله ی ناسیونالیسم را بر اساس منطقه ی جغرافیایی یا براساس نژادگرایی هم توجیه نمی كنند (چون اینها را
هم قطعاً اسلام نفی كرده) بلكه براساس فرهنگها توجیه می كنند، می گویند كه هر ملتی و هر
جامعه ای (روی همین اساسی كه در اینجا گفتیم) یك فرهنگ مخصوص به خود دارد كه این
فرهنگ در طول تاریخ تكوّن پیدا می كند و این فرهنگ روح این ملت و ملاك شخصیت این ملت
است و «خودِ» این ملت همین روح فرهنگی است كه در طول تاریخ به دست آورده و آن روح به
او ذوق مخصوص، گرایش مخصوص، حساسیت مخصوص و خلاصه احساسات خاصی می دهد
كه ملاك امتیاز این قوم از اقوام دیگر است. ملتی به نام ملت ایران را در نظر بگیرید. چند هزارسال
است كه اینها با هم زندگی كرده اند و تاریخ واحدی داشته اند و در طول تاریخ یك روح در این
مملكت شكل گرفته كه اسمش روح ایرانی است. چند سال پیش كتابی را ترجمه كردند با عنوان
روح ملتهاكه هر ملتی یك روح مخصوص به خود دارد.
آنگاه می گویند پس هر ملتی كه یك تاریخ مخصوص به خود دارد، فرهنگ مخصوص به
خود هم دارد، آداب و عادات مخصوص به خود دارد، ذوق مخصوص به خود دارد، موسیقی
مخصوص به خود دارد، شعر مخصوص به خود دارد و اینها مجموعاً روح این ملت را می سازد و
به این ملت در مقابل ملتهای دیگر شخصیت می دهد. اسلام نیامده است كه روح ملتها را عوض
كند و نباید هم عوض كند؛ عوض كردن روح ملتها مساوی است با بیگانه شدن آنها با خودشان.
مثل این است كه ما از یك فرد انتظار داشته باشیم كه او اصلاً خودش را، روح خودش را عوض
كند، یك روح دیگری در او پیدا بشود. فردها با یكدیگر اختلاف روحی دارند، باید با حفظ آن
اختلافات روحی این عقیده ی ایمانی مشترك را هم داشته باشند و اساساً هیچ ملتی نباید تسلیم
عوض شدن فرهنگ خودش بشود چون تسلیم عوض شدن فرهنگ خود شدن یعنی تسلیم عوض
شدن خود، و فرهنگ دیگری كه غیر از خود اوست در او حلول كند. بعد می گویند خود اسلام هم
همین مطلب را قبول دارد و آیه ی
«یا أَیُّهَا اَلنّاسُ إِنّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثی وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 810
لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اَللّهِ أَتْقاكُمْ» [2]برعكسِ آنچه كه می گویند برای نفی ملیتهاست، برای تثبیت ملیتهاست و برای نفی سوء استفاده هایی كه از اختلاف ملیتها می شود یعنی تفاخرات و تنازعات و
تضادها؛ به این بیان كه آیه می گوید كه ما شما را از مرد و زن آفریدیم، یعنی شما را دو جنس
آفریدیم: مرد و زن. آیه را دو جور می شود معنی كرد: یكی اینكه ما شما را از مردی و زنی
آفریدیم. دیگر اینكه ما شما را آفریدیم اعم از مرد و زن، یعنی ما شما را مرد و زن آفریدیم. پس
اول می خواهد بگوید ما شما را دو جنس آفریدیم نه یك جنس. می خواهد بگوید یك حكمتی در
این دوتا بودن هست.
وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ همین طور كه دو جنس بودنتان یك حكمتی دارد و
اسلام نیامده كه مردها زن بشوند و زنها مرد، بلكه آمده كه مرد مرد باقی بماند و زن هم زن، هم
مردِ مسلمان باشد هم زنِ مسلمان، همین طور شما را شَعبها (یعنی ملتهای مختلف) و قبیله های
مختلف قرار دادیم. «ما شما را مرد و زن خلق كردیم» به این معنی نیست كه باید مردها زن بشوند
یا زنها مرد بشوند و همه یكی بشوند، بلكه به این معنی است كه در متن خلقت، حكمت- یعنی
جریان طبیعت كه عین حكمت است- چنین اقتضا كرده است. جریان طبیعت و حكمت الهی اقتضا
كرده كه انسانها نر و ماده باشند، همین طور اقتضا كرده كه انسانها شَعبها و ملتها و نیز قبیله ها
باشند. حكمت این كار چیست؟ برای اینكه ملتها یكدیگر را بازشناسی كنند و بشناسند. شما را
این گونه آفریدیم؛ حكمت اینكه شما را این گونه آفریدیم این است كه بازشناسی در میان شما
صورت بگیرد؛ یعنی چون شما گروههای مختلف هستید شما آنها را درك كنید آنها شما را درك
كنند و در این دركهای متقابل است كه تكامل هم صورت می گیرد، ولی این شَعب شَعب بودن و
قبیله قبیله بودن برای تفاخر نیست برای تعارف است
إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اَللّهِ أَتْقاكُمْ . كأنه مفهوم
لِتَعارَفُوا
را می گوید: لِتَعارَفوا لا لِتَفاخَروا كه
إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اَللّهِ أَتْقاكُمْ اینها برای تعارف است نه برای تفاخر؛
ملاك تفاخر چیز دیگر است، تقواست. [این افراد می گویند] پس این آیه ملیتها را تثبیت كرده،
همین طور كه جنسیتها را تثبیت كرده است.
- در این صورت «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اَللّهِ أَتْقاكُمْ » جمله ی استینافیه خواهد بود كه هیچ ارتباطی به
جمله ی قبل ندارد. استاد: نه، عرض كردیم تعلیلی است برای مفهوم
لِتَعارَفُوا: لِتَعارَفوا اَیْ لا لِتَفاخَروا. این «لا
لِتَفاخَروا» در تقدیر است و
«إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اَللّهِ أَتْقاكُمْ» علت است برای آن مفهومی كه در اینجا در
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 811
تقدیر است: برای تعارف و بازشناسی نه برای تفاخر، زیرا ملاك تفاخر این نیست، ملاك تفاخر
تقواست. تعلیل می شود ولی نه برای منطوق آیه بلكه برای مفهوم آیه.
این افراد می گویند بنابراین این آیه یعنی تأیید ناسیونالیسم. اگر شَعب شَعب بودن و قبیله قبیله
بودن چیزی است كه اسلام آمده آن را از بین ببرد كه دیگر حكمت برایش ذكر كردن معنی نداشت.
پس وقتی حكمت برایش ذكر می كند معنایش این است كه اصلش را تأیید می كند و می گوید این
باید باشد. چه را از آن نفی می كند؟ آن استفاده ی سوئی را كه از آن می كنند یعنی به جای اینكه آن را
ملاك تعارف و بازشناسی قرار بدهند ملاك تفاخر قرار می دهند. بازشناسی یعنی چه؟ خودشان
می گویند یعنی یك اصل اجتماعی بسیار بزرگ. ملتها وقتی كه به صورت ملتها باشند و در مقابل
یكدیگر قرار بگیرند همدیگر را می شناسند؛ هر ملتی، هم ملتهای دیگر را می شناسد هم خودش
را؛ این اصل دیالكتیكی كه انسان تا یك شی ءِ مقابل نداشته باشد خودش را درك نمی كند (تُعْرَفُ
الْاَشْیاءُ بِاَضْدادِها) ، همین طور كه روان شناسها گفته اند كه انسان «من» خودش را آن وقت درك
می كند كه دیگری را در مقابل خودش ببیند. اگر انسان در مقابل خودش دیگری را هرگز نبیند
«من» اش را هم هرگز درك نمی كند. پس «من» را آن وقت می شناسد كه بتواند دیگری را در مقابل
خودش بشناسد؛ یعنی خودش را به كمك او می شناسد، او را به كمك خودش می شناسد. ملتها هم
به هویت خودشان آن وقت پی می برند كه ملتهای دیگری در مقابل خودشان باشند و همیشه ملتها
در مقابل ملتهای دیگر خودشان را درك می كنند و به اصطلاح غرور ملی پیدا می كنند و شخصیت
خودشان را می یابند و به خود می آیند و روح زنده و جان پیدا می كنند. می گویند پس قرآن هم این
مسئله را در اینجا گفته است.
[1] [افتادگی از نوار است. ]