مسئله ی دیگر این است كه این سؤال قهراً مطرح می شود: آیا اگر ما برای جامعه روح قائل شدیم،
هدف هم برایش قائل هستیم یا نه؟ افراد هدف دارند. آیا جامعه هدف دارد یا هدف ندارد؟ و قهراً
آیا هدف جامعه تكامل است یا نه؟ این خودش یك مسئله ای است. ما هنوز پیدا نكرده ایم ببینیم در
این مسئله چه می گویند ولی ظاهر این است كه نمی خواهند قائل به هدف بشوند چون اساساً اینها
كوشش می كنند كه هدفداری را چه در طبیعت چه در انسان و چه در جامعه انكار كنند یعنی
هدفداری را به اصطلاح یك اصل متافیزیكی می دانند و حتی الامكان كوشش می كنند كه به آن
قائل نباشند؛ ولی از بسیاری حرفها كه می زنند معلوم می شود كه این روح به طور ناآگاهانه هدفدار
است، افراد را به عنوان اعضای خودش برای هدفهای خود استخدام می كند. اما به هرحال این
مسئله مطرح است كه آیا جامعه هدف دارد یا هدف ندارد؟ و این در مسئله ی زمان و روح زمان،
مسئله ی زمان و پیشروی كه ما همیشه تحت عنوان «مقتضیات زمان» مطرح می كنیم مسئله ی قابل
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 797
توجهی خواهد بود. آیا زمان- كه در اینجا مقصود روح زمان یعنی روح جامعه است- همیشه به
طرف تكامل می رود و در نتیجه آنچه كه در دوره ی بعد پیدا می شود و جامعه در دوره ی بعد خلق
می كند از دوره ی قبل كاملتر است، پس همیشه افراد وظیفه شان این است كه خودشان را منطبق كنند
با آنچه كه زمان آورده است؟ هگل هم در
فلسفه ی تاریخخودش چنین نظریه ای دارد كه قائل به
روح زمان است یعنی معتقد است كه روح زمان به طرف تكامل پیش می رود و بنابراین انسان یعنی
فرد باید خودش را با جامعه منطبق كند، یعنی حركت جامعه برای فرد مقیاس و معیار است و
خودش دلیل بر صحت است، فرد باید ببیند كه چه چیز تكامل است، آنچه را كه ذوق زمان
می پسندد و روح زمان انتخاب كرده انجام دهد. پس هركسی كه بخواهد در مقابل زمان ایستادگی
كند كار او غلط است و بالاخره محكوم به فنا و نیستی و نابودی است.
نقطه ی مقابل، نظریه ی دیگری است كه می گوید زمان خطا می كند همچنان كه صواب هم مرتكب
می شود؛ یعنی هرچه كه در زمان واقع می شود الاّ و لابدّ دلیل بر كمال نیست. دلیلش را بعد عرض
می كنیم. در گذشته به یك مناسبت دیگر قضیه را طرح كردیم، اكنون عرض می كنیم كه این طور
نیست؛ زمان انحطاط دارد و اعتلا دارد، زمان انحراف دارد و استقامت دارد؛ با انحرافهای زمان باید
مبارزه كرد، با استقامتها و پیشرفتهای زمان باید هماهنگی كرد. زمان معیار نیست بلكه زمان
خودش با معیار دیگری باید سنجیده بشود، كه نظریه ی اسلامی همین است. و لهذا ما می گوییم دین
مقیاس پیشرفت زمان است نه زمان مقیاس دین. ما دین را نباید تطبیق به زمان بدهیم، زمان را باید
تطبیق به دین بدهیم؛ یعنی به هرحال انسان یك راه و خط مستقیمی دارد كه باید زمان را به آن
خط مستقیم هدایت كند نه اینكه خودش را تابع زمان قرار بدهد كه زمان به هر طرف رفت، خط
مستقیم و راه راست همان است.
اینها كه قائل به روح جمعی هستند، یا قائل به هدفداری جامعه نیستند و یا اگر قائل به
هدفداری جامعه بشوند نتیجه ی هدفداری كه آنها می گویند همین درمی آید كه زمان معصوم است،
زمان اشتباه نمی كند، فرد اشتباه می كند؛ یعنی جامعه اشتباه نمی كند، انسانیت اشتباه نمی كند، افراد
اشتباه می كنند.