ممكن است كسی اشكال كند كه اصلاً معنای نظریه ی شخصیت داشتن و تركیب حقیقی جامعه، وجود
داشتن جامعه است و وجود نداشتن فرد، اصالت جامعه است و اعتباریت فرد، یا در تعبیر دیگر
مجبور بودن افراد است، چون تركیب حقیقی اقتضا می كند كه اجزاء هویت و استقلالشان را بكلی از
دست بدهند. . .
[1]و اگر نظر قرآن جور دیگری است چگونه می شود آن را تفسیر كرد. (بحث خیلی خوبی است. )
جواب این است كه اولاً در تركیبهای حقیقی، همه ی مركبات حقیقی اینچنین نیستند كه هویت و
استقلال افراد بكلی نفی بشود. در اینكه مقداری از استقلال افراد در مركب حقیقی از بین می رود
شكی نیست ولی اینكه همه ی استقلال از بین برود در همه جا این جور نیست. در مركبات، هرچه
مركب سطحش پایین تر است استقلال و هویت اجزاء منتفی تر است. در مركبات جمادی همین قدر
كه یك تركیب صورت گرفت اصلاً دیگر از اجزاء تشكیل دهنده نشانه و اثر و خبری نیست، فقط
وقتی كه آن را تجزیه كنیم تازه می توانیم كشف كنیم كه این از چه بوده. آب تا وقتی كه آب است،
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 791
اگر به ما نگفته بودند، هیچ وقت نمی توانستیم در آن نشانه ای از اكسیژن یا هیدروژن پیدا كنیم. فقط
بعد از آنكه تجزیه می كنیم یا در عمل، می بینیم چنین اجزایی داشته است.
ولی در یك سطح بالاتر وقتی كه تركیب واقع می شود آنجا یك نوع وحدت در كثرت- به
اصطلاح- پیدا می شود یعنی در عین اینكه استقلال و هویت از بین رفته، مقداری هم از هویت
اجزاء باقی است. همه یك واحد واقعی را تشكیل می دهند ولی واحد به یك نوع كثرتی است. مثلاً
در گیاه. هر گیاهی در عین اینكه یك وحدت حقیقی دارد و یك حیات بر آن حاكم است قوای
مختلفی در آن كارهای مختلفی را عهده دارند؛ یعنی اگر در یك گیاه سه نوع قوّه تشخیص داده
می شود: قوّه ی تغذیه و قوّه ی رشد و قوّه ی تولید نسل، سه دستگاه مختلف كارهای مختلف را انجام
می دهند و كارهایشان هم با همدیگر مخلوط نمی شود؛ یعنی قوا یك نوع استقلالی نسبت به
یكدیگر دارندگو اینكه همه ی آنها نسبت به اصل حیات تابع مطلق هستند.
وقتی كه ما می آییم سراغ حیوان، در حیوان می بینیم كه در عین اینكه این تركیب تركیب حقیقی
است و یك حیات حقیقی و به تعبیر حكما یك نفس بر حیوان حكومت می كند ولی جدایی قوای
مختلف از یكدیگر آشكارتر است چون همه ی قوای نباتی در حیوان هست بعلاوه ی یك سلسله قوای
دیگر كه به آن قوای حسی و حركتی (حركت انتقالی) می گویند. حیوان چشم دارد جایش جداست،
گوش دارد جای علیحده ای دارد، لامسه دارد با یك قوای دیگری، شامّه دارد در محل دیگری.
یك تقسیم خیلی زیادی صورت گرفته. ولی تضادی میان اینها وجود ندارد. كثرت در حدی نیست
كه در درون این موجود تضاد هم ایجاد كند. كثرتِ بی تضاد هست ولی كثرتی كه از كثرت نباتات
خیلی بیشتر است.
وقتی كه [تركیب ] در مرحله ی بالاتر و عالیتر كه انسان است پیدا بشود، در انسان مسلّم باز هم
یك حیات واحد است. انسان كه كثرت محض نیست، انسان یك وحدتی است دارای كثرت. یك
حیات واحد، نفس واحد بر انسان حكومت می كند، ولی در درون انسان قوای مختلف مقداری از
استقلالشان در حدی محفوظ است كه گویی دو امر متباین در كنار یكدیگر قرار گرفته اند، كه گاهی
تعبیرات ممكن است سبب اشتباه بشود نه اینكه آنها كه این جور گفته اند اشتباه كرده اند؛ آنهایی كه
گفته اند مقصودشان روشن است.
[1] [نوار چند ثانیه افتادگی دارد. ]