شما مثلاً نظام دموكراسی را فرض كنید. تاریخ نشان می دهد كه گاهی در دو هزار سال پیش یك
دموكراسیهایی در دنیا به وجود آمده كه امروز با این همه پیشرفتها در قسمتهای دیگر، وجود ندارد،
مثل اینكه در دموكراسیهای یونان این حرفها گفته می شود. اگرچه این دموكراسی تا یك حدی
طبقاتی بوده ولی در عین حال در میان آن افراد دموكراسی به معنی واقعی وجود داشته است.
محترم بودن حكومت قانون (نه حكومت افراد) در یونان قدیم به قدری قدرت و قوّت داشته كه
هنوز دنیای امروز به آن نرسیده است. سقراط ظالمانه محكوم می شود ولی وقتی كه محكوم
می شود، به قانون گردن می نهد. به او پیشنهاد فرار می كنند، فرار نمی كند؛ می گوید قاضی از قانون
سوء استفاده كرده یا اشتباه كرده ولی من قانون را نمی شكنم و خرد نمی كنم، بعد از اینكه قانون مرا
محكوم كرده دیگر من فرار نمی كنم و می میرم.
ابوذر- كه شاید این مطلب را خیلی از افراد نمی توانند به این شكل قبول كنند و باورشان نیاید-
یك منتقد بسیار شدیدی از حكومت وقت خودش یعنی حكومت عثمان است به طوری كه علیه او
شعار می دهد، سر چهارراه ها می ایستد و آیه ی قرآن را می خواند:
وَ اَلَّذِینَ یَكْنِزُونَ اَلذَّهَبَ وَ اَلْفِضَّةَ وَ
لا یُنْفِقُونَها فِی سَبِیلِ اَللّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ [1]. این كار را برای چه می كند؟ چون خود همان قانون كه اسلام است نه فقط به او اجازه داده، بلكه امر كرده كه باید تو از این حكومت انتقاد كنی. اما مسئله ی
انتقاد كردن از وضع موجود و حتی از قوانین ظالمانه ی موجود یك مطلب است، هرج و مرج ایجاد
كردن یك مطلب دیگر است. او كوشش می كند حكومتی مثل حكومت عثمان را از بیخ ساقط كند.
آن یك حساب جدا دارد. ولی تا وقتی كه این حكومت وجود دارد، در قوانینی مثل قوانین مدنی كه
انتظام فعلی روزمره ی اجتماع به آن بستگی دارد چطور؟
یك مثال عصری می زنم. فرض كنید یك كسی با حكومت وقت مخالف است و می خواهد آن
را ساقط كند. این یك حساب است، ممكن است حداكثر كوشش را هم بكند. ولی آیا این سبب
می شود كه وقتی رانندگی هم می كند بگوید این قوانین راهنمایی مگر مربوط به همین دستگاه
نیست كه ما با آن مبارزه می كنیم؟ من دیگر از راست نمی روم از چپ می روم، من سر این چهارراه
به این چراغ قرمز اعتنا نمی كنم و عبور می كنم. این، كار غلطی است. این كار بر ضد حكومتی كه
این شخص می خواهد با آن مبارزه كند نیست، بر ضد جامعه است. به تعبیر امیرالمؤمنین علیه السلام: وَ
لابُدَّ لِلنّاسِ مِنْ اَمیرٍ بَرٍّ أو فاجِرٍ
[2]. در این گونه مسائل این [اصل ] باید محفوظ بماند. یا كسی بگوید
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 758
می خواهم روشنایی نباشد، بیمارستانها هم اگر خاموش شد اشكالی ندارد، هرچه به سر مریضها
آمد آمد!
ابوذر با عثمان مبارزه می كند ولی وقتی كه عثمان حكم تبعیدش را صادر می كند، می رود. آدم
می بیند كه ابوذر مثل سقراط كه علیه او حكم صادر كردند، در عین اینكه حكم ظالمانه است و
اعتراض هم دارد ولی اینجا یك جور عمل می كند، امر به معروف و نهی از منكرش را جور دیگر
عمل می كند. اینها در خور هركسی نیست كه اینقدر ظریف در كارهای خودش رفتار كند. ما خیال
می كنیم كه وقتی انسان با یك اساسی مخالف بود، حتی با چیزهایی هم كه به كارها و نظم زندگی
مردم مربوط می شود باید مخالفت كند.
حتی در صدر اسلام، ما به مظاهری از دموكراسی برخورد می كنیم كه در دنیای امروز هم وجود
ندارد، چرا؟ برای اینكه این امر به تكامل بشر وابسته است نه تكامل ابزار تولید. دیدیم كه ابزار
تولید تكامل پیدا كرد و سوسیالیسم پیدا نشد؛ [از طرف دیگر] ابزار تولید در یك مراحلی تكامل
پیدا نكرده و دموكراسی و سوسیالیسم به معنی واقعی و حاكمیت ملی به معنی واقعی در آن مراحل
تحقق پیدا كرده است.
از نظر ماركس سوسیالیسم یك مرحله از تاریخ، آنهم مرحله ای از تكامل ابزار تولیدی تاریخ
است. علمی بودنش به همان اندازه است كه كاپیتالیسم علمی است و قهراً باید از بین برود،
نمی تواند باقی بماند چون هر چیزی كه- روی حساب آنها- لازمه ی تكامل ابزار تولید و حركت
دیالكتیكی تاریخ باشد همان طوری كه تولد جبری دارد مرگ جبری هم دارد.
[2] نهج البلاغه، خطبه ی 40.