حال با این مقدماتی كه عرض كردم كه جامعه یك وجود عینی و حقیقی دارد و این وجود حقیقی
یك وجود متطوّر و متحوّل است یعنی تاریخ جامعه یك تاریخ ساكن نیست یك تاریخ متحوّل و
متطوّر است و سوسیالیسم یك مرحله ای از تاریخ زندگی اجتماعی است، [نتیجه می گیریم كه از
نظر اینها] جامعه جبراً و بدون اختیار خودش یك مراحلی را طی می كند و تاریخ با یك دینامیسم
ذاتی بدون اینكه اراده ی انسانها در آن دخالت داشته باشد از مرحله ای به مرحله ای می رود تا به
سوسیالیسم می رسد. سوسیالیسم نه می تواند در مراحل قبل وجود داشته باشد و نه می تواند در این
مرحله وجود نداشته باشد. می شود جبر تاریخ. پس سوسیالیسم یك پدیده است ولی یك پدیده ی
تاریخی و یك مرحله ی مشخص از تاریخ، نه یك امری كه به اراده ی انسانها بسته بوده است، یك
چیزی كه اگر انسانهای ده هزار سال پیش هم تصمیم گرفته بودند می توانستند جامعه را وارد مرحله ی
سوسیالیستی بكنند و اگر نخواستند نه؛ یا مردم این زمان در وقتی كه تاریخ می رسد به مرحله ای كه
باید سوسیالیسم باشد، به تصمیم آنها مربوط باشد كه اگر بخواهند جامعه را سوسیالیست بكنند
می كنند نخواهند نمی كنند؛ نه، به اراده ی آنها بسته نیست.
در اینجا مسئله ی جبر تاریخ مطرح می شود و جبر تاریخ با آزادی و اختیار انسان منافات پیدا
می كند و بعد انسان یك حالت دست بسته ای در مقابل جبر تاریخ پیدا می كند. این است كه ماركس
و دیگران را به دست و پا انداخته كه پس تكلیف آزادی و اختیار انسان چه می شود؟ آیا انسان،
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 741
دیگر هیچ آزادی در مقابل این [پدیده ] ندارد؟ او می آید از آزادی یك تفسیر خاص می كند،
می گوید آزادی چیزی جز آگاهی به ضرورت تاریخ نیست. انسان همین مقدار می تواند و آزاد است
كه خودش را در این مسیر تاریخ قرار بدهد و از مواهب تاریخ استفاده كند یا خودش را كنار بكشد
و فانی بشود؛ نه اینكه انسان آزاد است كه تاریخ را این جور بكند یا آن جور، جلویش را بگیرد یا
نگیرد. یك چنین آزادی انسان ندارد. تاریخ در هر مرحله ی خودش جبراً به آن مرحله منتهی
می شود. انسانها این مقدار آزادی دارند كه می توانند به ضرورت تاریخ آگاه بشوند و خودشان را
همگام با تاریخ بكنند، پس به خودشان واقعیت بدهند، و می توانند با تاریخ مبارزه كنند و خودشان
را نیست و نابود نمایند.
البته یك مقدار بیشتر آزادی برای انسان قائل می شود كه انسان می تواند تاریخ را ذره ای كُند یا
تند كند اما مسیرش را نمی تواند عوض كند و جلویش را نمی تواند بگیرد. درست مثل یك سیل
مقاومت ناپذیری كه در یك رودخانه حركت می كند. انسان مثل یك فرد شناگری است كه در این
مسیل می افتد. دو كار از او ساخته است: یكی اینكه خودش را با حركت آب منطبق كند، با آب
حركت كند، فقط مراقب باشد سرش به این سنگ و آن سنگ نخورد؛ دیگر اینكه با این آب مبارزه
كند- كه قابل مبارزه نیست- و خودش را فانی كند. بله، می تواند یك كارهایی بكند كه اندكی
حركت این سیل را كُند كند مثل اینكه بیایند یك كیسه گونیهایی جلو آن قرار دهند و موقتاً كمی
جلو سیل را بگیرند. ولی بعد فشار سیل می آید آن كیسه گونیها را می برد. سرنوشت نهایی به دست
انسان نیست، با همان دینامیسم تاریخ و با همان ذات تاریخ است. انسان این مقدار می تواند نقش
داشته باشد.
آنوقت از نظر اینها سوسیالیسم می شود یك پدیده ی تاریخی كه در مرحله ی معینی از تاریخ پدید
می آید و این است معنی سوسیالیسم علمی. آنگاه سوسیالیسم می شود مثل هر پدیده ی دیگر از
پدیده های اجتماعی و مثل عارضه ی سفیدی موی در سر و صورت انسان كه یك مرحله ی معین و
مشخصی از زندگی انسان دارد و انسان فقط می تواند این را بشناسد و قوانینش را درك كند ولی
نمی تواند جلو سفیدی مو را بگیرد و با آن مبارزه كند. بله، در یك حد خیلی كمی می تواند با آن
همگامی داشته باشد یا نه.