نقطه ی مقابل این سوسیالیسم آن نوع سوسیالیسمی است كه مذهبی ها می گویند و از قدیم بیشتر اهل
عرفان به آن تكیه كرده اند. مسئله ی تبدیل شدن «من» ها به «ما» به عنوان یك اصل اخلاقی انسانی
جزء قدیمترین اصلهای تاریخ بشر است. در كتابهای تاریخ ادیان می گویند یك جمله است كه در
تمام ادیان عالم- ادیان بسیار قدیمی و ادیان جدیدتر كه اسلام را جزو ادیان جدیدتر باید حساب
كرد- وجود دارد و آن جمله ای است كه در تعبیرات اسلامی ما به این صورت آمده:
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 728
اَحْبِبْ لِغَیْرِكَ ما تُحِبُّ لِنَفْسِكَ وَ اكْرَهْ لَهُ ما تَكْرَهُ لِنَفْسِكَ
[1]برای دیگری آن را بپسند كه برای خود می پسندی و برای دیگران آن را مپسند و ناپسند بشمار كه برای خود ناپسند می شماری.
معلوم است كه وقتی می گوییم: «برای دیگری آن را دوست بدار» دوست داشتن امر اختیاری
نیست، چون اموری در اختیار انسان است و هرگاه بخواهد عملی می شود كه یك عمل عضلانی
باشد. به من بگویند این ضبط صوت را بردار، فوراً برمی دارم. اما یك چیزهایی هست كه در
اختیار عضلات كه تابع اعصاب حركتی است نمی باشد. آن اگر در وجود انسان بخواهد عمل بشود
یك مقدمات دوری دارد كه از راه آن مقدمات دور باید وارد شد. مثل همین مسئله ی دوست داشتن.
به انسان بگویند فلان كس را دوست داشته باش. آیا مثل اینكه آدم آب برمی دارد و می خورد،
می تواند بگوید چَشم، از این ساعت دیگر تصمیم گرفتم دوست داشته باشم! مگر با تصمیم می شود
انسان دوست داشته باشد؟ ! یا بگویند فلان چیز را دشمن داشته باش. مگر اینكه انسان از یك
مقدماتی وارد بشود كه مقدمات دوست داشتن یا دشمن داشتن است. می دانید با مقدماتی ملتی را
دوستدار یك چیز یا یك شخص می كنند و گاهی موفق نمی شوند. با یك مقدماتی تخم دشمنی
یك شخص یا یك چیز را در دل مردمی می كارند؛ راه دارد.
معنای «برای دیگران دوست داشته باش آنچه را كه برای خود دوست داری» این است كه
دیگری را آنچنان دوست داشته باش كه خودت را دوست داری. می گویند سوسیالیسم هم معنایش
این است كه من و ما از میان برخیزد. می گویند این جور نیست كه تعلق اشیاء به انسان یعنی
مالكیت سبب تجزیه ی انسان شده باشد. معنای مالكیت تعلق اشیاء به انسان یا اضافه ی اشیاء به انسان
است. می گویم ضبط صوت من؛ یعنی این مضاف است من مضافٌ الیه، تعلق این به من. می گویم
خانه ی من، لباس من، كتاب من، پُست من. آن نظریه مدعی بود كه مالكیت سبب تجزیه می شود؛
یعنی تعلق اشیاء به انسان، انسان را تجزیه می كند. به هر نسبت كه اشیاء به انسان تعلق داشته باشند
انسان به همان نسبت تجزیه شده. اینها برعكس می گویند كه تعلق انسان به اشیاء انسان را تجزیه
می كند نه تعلق اشیاء به انسان. انسان را باید ساخت به طوری كه تعلقاتش و وابستگی اش [به
اشیاء در او اثر نداشته باشد. ] وابستگی انسان را به اشیاء باید معالجه كرد نه وابستگی اشیاء را به
انسان. ممكن است كه اشیاء به انسان وابستگی داشته باشند ولی انسان به اشیاء وابستگی نداشته
باشد:
غلام همت آنم كه زیر چرخ كبود
ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
آزادی را در درون جستجو می كند نه از بیرون. این به چه وسیله [عملی ] می شود؟ می گوید كه باید
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 729
برای انسان تعلقات برتر و بالاتر كه تعلقات معنوی و روحانی است، معشوقهای برتر و بالاتر،
معشوقهایی كه برای همه علی السویه است
(تَعالَوْا إِلی كَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَكُمْ) [2]به وجود آورد تا انسان تعلقش از اشیاء سلب بشود. باید برای انسان تعلقاتی به وجود آورد كه آن تعلقات می تواند
همه را در یك جا جمع كند، چون تعلق به بعضی از اشیاء منشأ جنگ و تنازع می شود ولی تعلق به
بعضی اشیاء سبب وحدت می شود. مثلاً این غذایی كه اینجا جلو من و جلو یك فرد دیگر
گذاشته اند، من هم به این دل بسته ام دیگری هم به این دل بسته، سبب جنگ می شود. همان می شود
كه گفته اند حُطام دنیا منشأ تكالب می گردد. اما من یك تعلق و علاقه ای به پدرم دارم، برادرم هم
همان علاقه را به همین پدر دارد. اینجا چطور؟ آیا این سبب می شود كه ما سر این پدر با یكدیگر
دعوا كنیم؟ یا بیشتر سبب جمع شدن ما با یكدیگر می شود. یا همزبان بودن. من به یك زبان
بالخصوص- فرض كنید زبان فارسی- علاقه مندم، شما هم علاقه مند هستید. طبیعت زبان یك
طبیعت عامّی است كه هرچه افراد مختلف و متعدد به آن علاقه مند بشوند منشأ وحدت آنها
می شود. دین، مذهب، ایمان، خدا، آنها كه دیگر به طریق اولی [این طور هستند. ]
بنابراین «من» ها را باید تبدیل به «ما» كرد ولی نه راهش این است كه تعلقات اشیاء به انسان را
از انسان برید بلكه راهش این است كه تعلق انسان به اشیاء را باید برید. وابستگی اشیاء به انسان،
انسان را تجزیه نمی كند؛ وابستگی انسان به اشیاء انسان را تجزیه می كند چون اسارت از اینجا پیدا
می شود نه از آنجا.
می دانیم كه معمولاً آنهایی كه تكیه شان روی مسائل معنوی بیشتر است- مثل عرفا- توصیه ها
و تأكیدهایشان روی همین جهت است. مثل این اشعار مولوی كه:
جان گرگان و سگان از هم جداست
متحد جانهای شیران خداست
می گوید جانها را شما جان شیر خدا بكنید اینها با همدیگر متحد می شوند. وقتی كه جانها جان
سگها بود، این می خواهد او را بدرد او می خواهد این را بدرد.
[1] نهج البلاغه، نامه ی 31 [با اندكی اختلاف ]