ولی شرط سومی هست كه این شرط را- آن طور كه من از سابق یادم هست- خیلی ها ذكر
نكرده اند در صورتی كه خیلی مهم است. شرط سوم این است كه قابل اختصاص باشد یعنی قابل
مالكیت اختصاصی باشد. ممكن است كه یك شی ء ارزش استعمال داشته باشد، رایگان هم نباشد
ولی قابلِ در قید و بند كردن نباشد؛ نمی شود آن را در ملك اختصاصی درآورد؛ اگر می شد، مثل
اشیاء دیگر می شد. مثل نسیم خنك. نسیم خنك ارزش استعمال دارد، انسان خیلی هم به آن
احتیاج دارد، می بینید كه چند فرسخ حركت می كند برای اینكه خودش را به یك نسیم خنك
برساند. رایگان هم نیست كه همه داشته باشند بلكه انسان در انتظارش است، می رود یك جایی كه
یك نسیمی گاهی می آید گاهی نمی آید. فراوان نیست ولی قابل اختصاص هم نیست، نمی شود یك
كسی مقداری نسیم را در اختیار خودش قرار بدهد و بعد آن را به دیگران بفروشد، بگوید آقا ما
پنج دقیقه نسیم به شما می فروشیم. نسیم قابل خرید و فروش نیست؛ اگرچه آن قدیمها می گفتند
برخی قاریها چنین كاری می كردند! در مشهد- و فقط در مشهد- معمول بود كه در ایام برات یعنی
سیزدهم، چهاردهم و پانزدهم ماه [رجب ] مردم رسم قرآن خواندن برای [اموات خود داشتند. ]
یك حسابی بود كه در این سه شبانه روز هركس برای مرده ی خودش یك دوره قرآن بخواند. این
افراد كه خودشان اغلب اهل قرآن نبودند، یك عده قاریهای معینی را می فرستادند بروند سر خاكها
و این سه شبانه روز یك قرآن یا دو قرآن یا سه قرآن بخوانند. آنوقت این موقع كه می شد، قانون
اقتصادی عرضه و تقاضا حاكم بود. عرضه كم و تقاضا بسیار زیاد بود، قیمتها خیلی بالا می رفت.
آنگاه بعضی از قاریها اینجا یك تعبیه ای و یك فكری كرده بودند و آن این بود كه در تمام ایام سال
می آمدند چند دوره قرآن می خواندند و در یك خیك فوت می كردند (خنده ی استاد و حضار) تا
خیك باد می شد. بعد موقع برات كه می شد این خیك را می برد سر قبر، سرش را باز می كرد، یك
فِسّی می كرد، می گفت این یك دوره شد! حالا از این جور تعبیه ها، اختراعها و ابتكارهای ایرانی
كسی بخواهد بكند مطلب دیگری است.
پس شرط سوم برای «ارزش مبادله» قابلیت اختصاص است؛ باید شی ء قابل اختصاص
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 703
باشد. از اینجا معلوم می شود كه اگر ما شرط سوم را در نظر بگیریم شرط دوم اهمیتی ندارد و باید
آن را اسقاط كنیم یعنی مسئله ی رایگان بودن و نبودن [در ارزش مبادله ] دخالت ندارد، مسئله ی
قابلیت اختصاص دخالت دارد. اگر مثلاً هوا را هم می شد افرادی در حوزه ی مالكیت خودشان قرار
بدهند هوا هم خرید و فروش می شد. اگر اشیائی مثل هوا خرید و فروش نمی شود، به این علت
است كه قابل اختصاص نیست نه به علت وفور. دلیلش هم این است كه زمینها هنوز هم وفور دارند
(و در گذشته به طریق اولی وفور داشته اند) یا لااقل در بعضی ممالك مثل ایران زمین بیش از میزان
احتیاج مردم وجود دارد ولی چون قابل تملك است [ارزش مبادله ای دارد. ] یك نفر می تواند
میلیونها متر زمین را تصاحب كند، دورش دیوار بكشد، به نام خودش به ثبت بدهد، نتیجه این
می شود كه عده ای دیگر در مضیقه قرار می گیرند، آنوقت مجبورند كه زمین را خرید و فروش كنند.
پس صرف وفور نداشتن (رایگان كه آنجا می گوییم به معنی وفور است) كافی نیست، عمده مسئله ی
قابلیت اختصاص است. اگر یك شی ء قابل اختصاص باشد ولو صد برابر احتیاجات مردم باشد،
آن را به شكلی احتكار می كنند و بعد كم كم به مردم می فروشند؛ و اگر قابل اختصاص نباشد
نمی توانند چنین كنند.
تا اینجا ما عجالتاً فهمیدیم اینكه برخی اشیاء ارزش مبادله دارند شرایط ارزش مبادله این سه
چیز است: مفید بودن یا مطلوب بودن، رایگان نبودن (اگر آن را هم ذكر كنیم) و سوم قابل
اختصاص بودن؛ و ظاهراً كسی راجع به اصل ارزش حرفی ندارد كه اگر این دو یا سه عامل نباشد
ارزشی وجود ندارد. مثلاً اگر در درجه ی اول همان ارزش استعمال (مفید بودن و مطلوب بودن) نباشد
[ارزش مبادله وجود ندارد. ] ریگهای بیابان چرا [ارزش مبادله ندارد؟ ] چون انسان به آنها نیاز
ندارد.
حالا عمده این است كه آن مسئله ی دوم را بتوانیم حل كنیم كه ریشه ی تفاوت ارزشها چیست؟ چرا
یك منِ این برابر دو منِ آن است، یك متر این برابر ده مترِ آن است، یك مترِ این برابر ده منِ آن
است؟ شاخصه ی این امر چیست؟