حال از اینجا وارد یكی از دو بحث اساسی این فصل می شویم كه مسئله ی دولت است. یكی از اصول
ماركسیسم انكار دولت است؛ معتقد است كه در دوره ی اشتراك اولیه چون مالكیت وجود نداشته،
دولت و حكومت وجود نداشته نظام قبایلی حكمفرما بوده، همه ی مردم به همان رأی و نظر
ریش سفیدها و به سنتها احترام می گذاشتند و همانها [اختلافات را] فیصله می دادند، دیگر یك
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 620
نیرویی آنهم یك نیروی متكی به زور و جبر به عنوان قوّه ی مجریه وجود نداشته است. ما الآن
می گوییم كه سه نیرو- لااقل در مشروطیت- وجود دارد: قوّه ی مقننه، قوّه ی اجرائیه كه همان دولت
است و دیگر قوّه ی قضائیه. كار قوّه ی مقننه این است كه قوانین كلی وضع می كند و در واقع راه برای
جامعه مشخص و معین می كند. كار قوّه ی قضائیه این است كه اختلافات افراد را با معیار قوانینی كه
به وسیله ی قوّه ی مقننه تعیین و به اصطلاح تشریع و تقنین شده است، حل و رفع می كند. و كار قوّه ی
مجریه این است كه این قوانین را به مرحله ی اجرا درمی آورد، اعم از آنكه در مورد مسائل قضایی و
اختلافات افراد باشد یا در غیر این مورد باشد، مثل اینكه نظام اجباری در كار باشد یا مالیاتهایی
كه بخواهند بگیرند و امثال اینها.
اینها می گویند كه در دوره ی اشتراك اولیه قوّه ی مقننه به یك معنا وجود نداشته و به یك معنا وجود
داشته كه قانونها عبارت بوده از یك سلسله سنتها كه در اثر آراء ریش سفیدها و پیرمردهای مورد
احترام، به آنها قائل بودند. قوّه ی قضائیه ای هم وجود نداشته، همان پیرمردها كار قوّه ی قضائیه را هم
انجام می دادند. و قوّه ی مجریه ای هم وجود نداشته كه دستگاه ارعابی با یك زور و اسلحه ای در كار
باشد برای اینكه مردم را اجبار كنند. احتیاجی هم به چنین چیزی نبوده و اصلاً بشر بالذات به
دولت احتیاج ندارد. دولت زاییده ی مالكیت و زور است. چون می خواهند در جامعه ظلم باشد، چون
قوانینْ ظالمانه است و چون نظامْ ظالمانه است و نظام ظالمانه به صورت خود به خود نمی تواند
پایدار بماند، یك نیروی جبری باید این را نگهداری كند.