بنابراین، تنها داشتن ابزار بدون اینكه استعداد ذاتی این حیوان كاملتر شده باشد كافی نیست؛ یعنی
ابزار شرط لازم برای كار هست ولی شرط كافی نیست. كما اینكه زبان شرط لازم برای بیان است،
شرط كافی نیست. آیا انسان كه حرف می زند و حیوان حرف نمی زند، در ساختمان دهان انسان
چیزی ساخته اند كه این می تواند تكلم كند و او نه؛ مثلاً این می تواند حروف الفبا را تلفظ كند (ب
بگوید، جیم بگوید) حیوانات نمی توانند؟ یا نه، قضیه این است كه آن اصل مطلب باید وجود داشته
باشد، اول باید معنا بیاید، یعنی قدرت به كار بردن باید در كار باشد. حیوان قدرت به كار بردنش را
ندارد نه اینكه ابزارش را ندارد. و لهذا بعضی حیوانات مثل طوطی، شما حرف را به او می زنید
همان را تكرار می كند ولی مثل یك كوه است كه حرف را تكرار می كند؛ قدرت اینكه معنا را در
ذهنش بیاورد و از این ابزار استفاده كند ندارد.
یك جمله ی خیلی عالی در
نهج البلاغهراجع به فرق انسانهای خطیب و بلیغ با انسانهای
غیربلیغ هست كه عین همان فرقی است كه میان انسان و غیر انسان است ولی در مرحله ی بالاتر.
می فرماید: ألا وَ اِنَّ اللِّسانَ بَضْعَةٌ مِنَ الْاِنْسانِ زبان یك عضو انسان است. تكیه روی كلمه ی «انسان»
است. انسان یعنی آن معنای انسان، روح انسان، فكر انسان، علم انسان. یعنی اینكه می گویید زبان،
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 563
هنر مال این عضو نیست، هنر مال انسان است. فلا یُسْعِدُهُ الْقَوْلُ اِذَا امْتَنَعَ اگر انسان (یعنی درون) از
گفتن امتناع كند (خودداری كند و حرفی نداشته باشد) امكان گفتن ندارد. وَ لایُمْهِلُهُ النُّطْقُ اِذَا اتَّسَعَ و
برعكس، اگر او گشایش پیدا كند (یعنی اگر معنا در ذهن باشد و بجوشد) دیگر سخن گفتن مهلت
نمی دهد، پشت سر هم باید حرف بزند و بگوید. بعد می فرماید: وَ اِنّا لاَُمَراءُ الْكَلامِ وَ فینا تَنَشَّبَتْ
عُروقُهُ وَ عَلَیْنا تَهَدَّلَتْ غُصونُهُ
[1]و ما فرماندهان سخن هستیم و ریشه های سخن در میان ما نشو و نما كرده و درخت سخن روی سر ما سایه گسترده و میوه های خودش را پهن كرده است.
اینكه بگویید فلان كس خیلی خوش زبان است، زبانِ چنینی دارد، این به زبانش مربوط نیست،
به فكرش مربوط است، به روحش مربوط است. اگر انسان حرف داشته باشد به زبان می آید، حرف
نداشته باشد به زبان نمی آید؛ زبان كاره ای نیست.
[1] نهج البلاغه، خطبه ی 231.