حال كه این اصل كلی را دانستید كه هر نوعی، از انواع دیگر مابه الاختلاف های متعدد می تواند
داشته باشد ولی یكی از مابه الاختلاف ها ذاتیِ آن شی ء است و همان یك مابه الاختلاف است كه
ملاك نوعیت این نوع است و به آن «فصل» می گویند و به باقی مابه الاختلاف ها مابه الاختلاف های
عرضی می گویند، می گوییم در باب انسان این مسئله همیشه مطرح بوده است كه این انسان كه یك
نوع از انواع حیوان است- چون گفتیم در این جهت هیچ اختلافی نیست كه انسان خودش یكی از
انواع حیوانات است- آنچه كه این حیوان را از حیوانهای دیگر جدا می سازد و فصل ممیّز اوست
چیست؟
قدما آن را قوّه ی عاقله می دانستند، می گفتند آن چیزی كه انسان را از حیوانات متمایز می سازد و
منوّع انسان است قوّه ی عاقله است و مقصود قوّه ی تفكر یعنی قوّه ی استدلال، قوّه ی اكتشاف قوانین كلی
است (اسمش را هرچه می خواهید بگذارید) . یك قوّه ای به نام قوّه ی عاقله قائل بودند كه انسان با آن
می تواند بیندیشد (اندیشیدن علمی و استدلالی)
[1]و یك سلسله قوانین و اصول كلی كشف كند. همین را با كلمه ی «ناطق» بیان می كردند. لغت «ناطق» اگرچه به معنی سخنگوست ولی در واقع
- چون منطق را كه منطق می گویند از همین جا می گویند- مقصود حیوانی است كه می تواند منطق به
كار ببرد، استدلال كند، فكر كند و بیندیشد.
این یك نظریه ای بوده كه قدما داشتند. قدما هم قبول داشتند كه انسان خیلی چیزهای دیگر
دارد كه با حیوانات فرق می كند. انسان می خندد، حیوان دیگری ما سراغ نداریم بخندد. انسان
می گرید، حیوان دیگری ما سراغ نداریم بگرید (اگرچه اخیراً ادعا می كنند كه داروین در بعضی
حیوانات ادعا كرده است كه گریه مشاهده شده است) . از نظر اندام، انسان روی دو پا و مستقیم راه
می رود، هیچ حیوانی نداریم كه مثل انسان مستقیم القامه راه برود. بعضی حیوانها دو شكلی راه
می روند مثل خرس كه احیاناً روی دوپا هم راه می رود، ولی راه رفتن عادی اش روی چهارپا (دو
دست و دو پا) است. یا پهن ناخن بودن؛ در میان حیوانات شاید حیوان دیگری نداشته باشیم كه
انگشتان و ناخنهایی شبیه ناخنهای انسان داشته باشد. اینها همه یك چیزهایی است كه انسان را از
حیوانات جدا می كند، اما اینها ملاك اصلی نیست.
بعضی ها هم این مطلب را ممكن است بگویند- البته هیچ عالمی این حرف را نزده ولی ممكن
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 553
است كسی بگوید- كه انسان حیوانی است كه اجتماعی زندگی می كند. البته اگر این را به این نحو
كلی بگوییم درست نیست چون حیوانی كه اجتماعی زندگی كند منحصر به انسان نیست، حیوانات
دیگر هم هستند، مگر اینكه بگوییم انسان حیوانی است كه اجتماعی زندگی می كند به معنی اینكه
زندگی اجتماعی اش دارای یك سلسله قوانین قراردادی است و تقسیم كار در آنجا به نحو
قراردادی و به شكل خاص صورت می گیرد، كه البته از مختصات انسان است.
ممكن است كسی بگوید انسان حیوانی است مسئول، یعنی قابلیت تكلیف و مسئولیت دارد،
حیوانی است كه می توان او را مكلّف ساخت و وظیفه ای بر عهده ی او گذاشت. این هم حرف درستی
است.
بالاتر از این، می شود گفت كه انسان موجودی است آزاد و مختار، چون قابلیت مسئولیت فرع
بر آزادی و اختیار است.
اما می دانیم كه مسئولیت فرع بر آزادی و اختیار است و آن نوع آزادی و اختیاری كه در انسان
هست فرع بر عقل و اندیشه داشتن یعنی یك نوع بلوغ فكری است؛ چون انسان به یك حدی از
بلوغ فكری رسیده است می تواند اراده داشته باشد. قبلاً هم گفته ایم كه اراده با میل فرق می كند.
انسان دارای اراده ای است كه حاكم بر میلهای خودش است و به این دلیل مسئول است. ریشه ها
همه به همان قوّه ی عاقله برمی گردد.
[1] این اندیشیدن شامل اندیشیدن قیاسی و اندیشیدن تجربی می شود.