در
کتابخانه
بازدید : 1648492تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
مقدّمه
Expand عوامل محرك تاریخ عوامل محرك تاریخ
Expand ارزش تاریخ ارزش تاریخ
Expand جامعه و فردجامعه و فرد
Expand تاریخ و علم، تاریخ و مذهب، تاریخ و اخلاق تاریخ و علم، تاریخ و مذهب، تاریخ و اخلاق
Expand علیت در تاریخ علیت در تاریخ
Expand تكامل تاریخ تكامل تاریخ
Expand پیش بینی آینده پیش بینی آینده
Expand ریشه های فكری فلسفه ی ماركس ریشه های فكری فلسفه ی ماركس
Expand مادیگرایی تاریخی مادیگرایی تاریخی
Expand پركسیس یا فلسفه ی عمل پركسیس یا فلسفه ی عمل
Expand بررسی نظریه تكامل تاریخی بررسی نظریه تكامل تاریخی
Collapse تولیدتولید
Expand دوره ی اشتراك اولیه، دوره ی برده داری، دوره ی فئودالیسم دوره ی اشتراك اولیه، دوره ی برده داری، دوره ی فئودالیسم
Expand سرمایه داری سرمایه داری
Expand سوسیالیسم سوسیالیسم
Expand فلسفه ی تاریخ در قرآن (جامعه در قرآن) فلسفه ی تاریخ در قرآن (جامعه در قرآن)
Expand تاریخ در قرآن تاریخ در قرآن
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
- در همین مسئله ی تكامل انسان، این تكامل در یك نسل رخ داده، در نسل بعد باز هم جایگزینی می شود.
استاد: حالا عرض می كنیم. این یك بحثی بود كه نمی خواستم الآن طرح بكنم. قبلاً این را عرض كرده ایم، از آقای طباطبایی هم از تفسیرالمیزاننقل كردیم كه آیا وحدت جامعه ی انسانی یك وحدت اعتباری است یا یك وحدت حقیقی؟ كه گفتیم امروز هم این مسئله مطرح است. ایشان- البته نه بر مبنای اصولی كه در جامعه شناسی امروز مطرح است بلكه حتی بی اطلاع از این اصول و فقط روی آنچه كه از قرآن استنباط كرده اند- به این نتیجه می رسند كه جامعه ها یك وحدت واقعی دارند، یعنی مجموع انسانها حكم یك مركب طبیعی را دارد با تفاوتی كه با مركبهای طبیعی دارد چون در مركبهای طبیعی اجزاء تركیب كننده در «مجموع» و «كل» بكلی مستحیل می شوند، چنانكه دو عنصری كه از آنها آب تشكیل می شود در حالت آب بودن خاصیت و استقلال خودشان را بكلی از دست می دهند، این آب است كه وجود دارد، دیگر اكسیژن ماهیت اكسیژنی خودش را از دست می دهد، ئیدروژن هم همین طور، ولی در جامعه ی انسان با اینكه تركیبِ واقعی است و جامعه به صورت یك واقعیت وجود دارد نه امر اعتباری، افراد شخصیت و استقلال خودشان را از دست نمی دهند.
این است كه در اینجا اگر ما گاهی می گوییم انسان تكامل پیدا كرده، چنانچه در نوع انسان بگوییم باز امر حقیقی گفته ایم و مجازی نگفته ایم. این در صنعت درست نیست، آن یك ملاكی در
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 526
انسان دارد كه آن ملاك در صنعت وجود ندارد. وحدت جامعه ی انسانی وحدت فرهنگی است، در اثر تبادل فرهنگ واقعاً یك شخصیت واحد واقعی به وجود می آید، ولی در باب امور صناعی چنین چیزی در كار نیست. اگر ما گاهی می گوییم در مجموع انسانها، گاهی می گوییم در واحد انسان، برای این است كه اكنون نمی خواهیم به طور صریح این مسئله را طرح كرده باشیم. حالا گیرم كسی آمد گفت جامعه هم واحد اعتباری است، فقط نسلی می رود نسل دیگری سر جای او می نشیند؛ بسیار خوب، مثال ما اختصاص پیدا می كند به فرد، یعنی تكامل واقعی در فرد است و در جامعه نیست.
پس حالا كه این مسئله طرح شد، برای اینكه در نوشته ها مضبوط شود، به دنبال بحث تكامل واقعی و تكامل اعتباری، این مسئله را ما عجالتاً طرح بكنیم كه آیا تكامل اجتماعی انسان (نه تكامل ابزار) یك تكامل واقعی است و یا یك تكامل اعتباری؟ آیا تكامل فرهنگی و تكامل معنوی انسان یك تكامل واقعی و فلسفی است به تمام معنی دقت؟ واقعاً یك واحدی است كه این واحد در تكاپوست و از نقص به كمال می رود؟ یا نه، در اینجا هم معنایش این است كه یك نسل ناقص می رود نسل كاملتر به جای او می نشیند، نه این است كه آن تبدیل شده به این؟ این بستگی دارد به آن نظریه ای كه ما قبلاً طرح كرده ایم كه آیا وحدت جامعه وحدت واقعی است؟ آیا این حقیقت است كه جامعه دارای یك روح است و انسانها به منزله ی اندام و هیچ مجازی در این نیست؟ كه ما خودمان تا حدی به این مطلب قائل هستیم. اگر این مطلب را در جای خودش قبول كردیم تكامل فرهنگی جامعه یك تكامل واقعی است نه مجازی، و اگر آن نظریه ی دیگر را قبول كردیم كه اصالت مال فرد است و جامعه امر اعتباری است (همان مسئله ی اصالت فرد و اصالت اجتماع) بنابراین تكامل اجتماعی هم نظیر تكامل ابزاری است یعنی جانشین شدن كامل به جای ناقص است نه تبدیل شدن ناقص به كامل. پس این مطلب را همین قدر علی المبنا اینجا می گذاریم و از آن رد می شویم چون در جای خودش بحث كرده ایم.
- در مورد تكامل حقیقی فرد انسان هم كسی می تواند تردید بكند با توجه به جمله ی «من در یك رودخانه دو بار وارد نشدم» یاكُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ [1]، كه حتی در انسان در همه ی مواد هم تكاملی نیست بلكه عدم هست و وجود.
استاد: این نظریه نظریه ی انكار حركت است. سؤال خوبی است كه شما می كنید ولی جای طرح آن
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 527
اینجا نیست. هراكلیت گفته است در یك رودخانه دو بار نمی شود شستشو كرد. چون در آن زمانها این مسائل مشخص نبوده، حرف او را توجیه به حركت كرده اند. اگر ما فرض كنیم هراكلیت هم خواسته بگوید عالم در حال شدن است، مفهوم حرف او غیر از آن چیزی است كه شما می گویید.

اجمالاً عرض بكنم. آن نظریه ای را كه می گوید عالم دائماً در تغییر است، به دو گونه می شود تعبیر كرد. یك گونه به شكل حركت. در شكل حركت، لازمه ی حركت وحدت اتصالی است، یعنی یك واقعیت است كه این مراحل را طی می كند، یعنی در حركت امر مشترك لازم است، باید یك چیز باشد كه این مراتب را طی می كند. این است كه می گویند حركت موضوع واحد باقی لازم دارد كه بحث بسیار دقیقِ عالیِ شریفِ لطیفی است در فلسفه در مسئله ی حركت. اگر حركت باشد، در حركت نمی تواند یك چیز معدوم شود بالكلیه، یك چیز دیگر موجود شود، یعنی بین موجود و معدوم در عین حال یك وحدت اتصالی برقرار است؛ یعنی در حركت، یك كششی و یك امتداد واحدی وجود دارد، امتداد واحد به طول زمان، كه مسئله ی بُعد بودن زمان هم از همین جا درمی آید.
نظریه ی دیگر نظریه ای است كه متكلمین در باب اعراض و عرفا در باب كل عالم داشته اند و آن این است كه اصلاً همه چیز آناً فآناً معدوم می شود و از نو شی ء دیگر به وجود می آید، یعنی رابطه ای میان آن معدوم و موجود نیست. از این جهت مثل نور است. ما الآن كه اینجا نشسته ایم فكر می كنیم از یك ساعت پیش كه این لامپها روشن شده یك شی ء واحدی وجود دارد به نام نور، ولی علم می گوید اینجا دائماً خاموش شدن و روشن شدن است، یعنی دائماً دارد قسمتی از نور پخش می شود، آن معدوم می شود قسمت دیگری به جای آن می آید. ولی چشم ما اینها را درك نمی كند. چون در كمتر از دهم ثانیه نور بعدی می آید چشم ما این را به صورت امر واحدی می بیند، مثل فیلمبرداری كه امور منفصل را اینقدر سریع [عكس ] برمی دارند كه انسان به صورت یك امر باقی می بیند ولی در واقع این جور نیست.
آنها می گویند عالَم هم كارش این است، بنابراین یك «منِ» باقی یعنی یك امر باقی در مراتبْ وجود ندارد. اگر كسی آن نظریه را گفت كه عالم «عدم گردد و لایبقی زمانین» (شعر شبستری) كه همان نظریه ی عرفا را منعكس می كند (عرفا اسم خوبی روی آن گذاشته اند؛ متكلمین تجدد امثال می گویند) در این صورت تكامل واقعی اصلاً در عالم وجود ندارد. آنوقت حرف شما درست است كه همیشه در عالم جانشین شدن كامل به جای ناقص است، یعنی این بچه هم كه شما می گویید بزرگ می شود، شما این جور حس می كنید و خیال می كنید كه این یك شی ء است كه از اول موجود شده و رشد كرده و به كمال رسیده است؛ نه، او هر «آن» معدوم شده و یك چیز دیگر به جای آن آمده، ولی چون همیشه اینها شبیه یكدیگر و نزدیك به یكدیگر بوده اند انسان خیال می كند كه شی ء واحد است. این شعر مولوی: «هر زمان نو می شود دنیا و ما- بی خبر از نو شدن
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 528
اندر بقا» همین نظریه را می گوید. البته این نظریه از نظر فلسفی هیچ قابل قبول نیست. از این بگذریم.

[1] الرحمن/29.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است