ممكن است شما بپرسید نقطه ی مقابل این نظریه چیست؟ نقطه ی مقابل این نظریه این است كه اساساً
چه لزومی دارد كه ما برای جامعه مجموعاً یك روح و یك حیات قائل باشیم و باقی دیگر را به
منزله ی آثار و اعمال و طفیلی بدانیم؟ نه، این یك تشبیه كافی نیست كه چون موجود زنده چنین
است، هر موجود زنده یك حیات و یك ماهیت دارد و باقی دیگر همه آثارش است جامعه هم
اینچنین است. ممكن است اصلاً ما جامعه را یك حقیقت چندماهیتی بدانیم چون نحوه ی وجود
جامعه با وجود یك موجود زیستی متفاوت است؛ یعنی بر جامعه چندین روح در آنِ واحد حاكم
بدانیم. این بدنِ موجود زنده است كه فقط یك روح بیشتر نمی پذیرد. البته این یك مسئله ی زیستی
است. در زیست شناسی هر موجود زنده ای یك حیات بیشتر ندارد، دو حیات ندارد كه [نیمی از
آن ] مثلاً اراده كند از این طرف برود، نیم دیگرش اراده كند از آن طرف برود. تمامش دارای یك
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 401
حیات و یك اراده و یك خواست و یك دستگاه و یك نیروی مدبر است. چه مانعی دارد كه ما
بگوییم جامعه در عین اینكه یك موجود زنده و فعال است دارای روحهای متعدد است، یعنی هر
عضوی و به قول امروزیها هر نهادی از آن دارای یك روح و یك حیات باشد. از كجا كه این طور
نباشد؟ مثلاً جامعه به ارگانهای مختلف تقسیم می شود، می گوییم ارگان دینی و مذهبی، ارگان
فرهنگی، ارگان هنری، ارگان دادگستری، ارگان تجارت و سرمایه داری و امثال اینها. چه مانعی دارد
كه بر هر كدام از اینها یك روح حاكم باشد و تضادهایی هم كه در درون جامعه پیدا می شود از
همین جهت است كه نهادها با یكدیگر به تنازع برمی خیزند، در صورتی كه در بدن یك موجود
زنده نهادها با همدیگر در تلائم هستند نه در تنازع، یعنی این طور نیست كه قلب با كبد در حال
جنگ باشد یا دستگاه تنفس با دستگاه هاضمه در حال جنگ باشد یا دستگاه گردش خون با
دستگاه اعصاب؛ نه، چون حیات واحد حكمفرماست همه تابع یك حیات هستند. ولی در مورد
جامعه مانعی ندارد كه كسی ادعا كند كه هر نهادش دارای یك روح بالخصوص است و مجموع
یك جامعه یعنی یك حقیقت مركبِ دارای چند روح. این خودش یك فرضیه است، قابل رد هم
نیست، خیلی هم فرضیه ی قرص و محكمی است.