تكیه گاه دیگرشان مسئله ی تكامل است. این هم تقریباً به همین جا برمی گردد، با این تفاوت: یك
وقت هست كه ما می گوییم به دلیل این كه انسان باقی است پس اخلاق فلسفه پیدا می كند، پس
پوچی گرایی از بین می رود. یك وقت می گوییم نه، علاوه بر این كه باقی است رو به كمال است، رو
به صعود است، قدم به قدم هرچه می رویم، بالاتر می رویم؛ یعنی هر قدمی كه برمی داریم درجازدن
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 333
نیست، فقط برای حفظ وضع موجود نیست. نظام طبیعت و نظام ماده نظام تكاملی است؛ یعنی هر
مرحله ای را كه پشت سر بگذاریم به یك مرحله ی بالاتر می رسیم. این است كه تلاش ما یك تلاش
خوش بینانه و یك تلاشی است مثل تلاش كسانی كه از كوه بالا می روند كه هرچه بالا می روند،
هر قدم كه برمی دارند بر نشاطشان افزوده می شود. بنابراین به این تعبیر، رونده فانی است ولی راه
باقی است. پس باز هم پوچی گرایی [نیست. ]
حال شما می گویید «تكامل» چگونه پیدا می شود؟ صرف حركت كه تكامل نیست. آیا اگر كسی
از این سر اتاق برود به آن سر اتاق، در جهتی تكامل پیدا كرده؟ نه. پس این تكامل از كجا پیدا
می شود؟ اینجا آمده اند این تكامل را ابتدا با فلسفه ی داروین ولی بیشتر با همان فلسفه ی خود هگل
[توجیه كرده اند] و مخصوصاً توجیهی در میان نئوداروینیست ها برای تكامل پیدا شد. هگل
خودش یك حرفی دارد و آن این است كه طبیعت- یعنی جهان، هستی، حالا هرچه می خواهید
اسمش را بگذارید- این طور است كه در سیر دیالكتیكی خود همیشه از كمیت به كیفیت گذر
می كند؛ یعنی این سیر دیالكتیكی، این حركتِ ناشی از تضاد همیشه یكنواخت نیست، اول به
صورت یكنواختْ تدریجی بالا می رود، بعد به یك مرحله ای كه می رسد دیگر آن سیر تدریجی
تبدیل می شود به یك تغییر دفعی كه از آن چنین تعبیر می شود: «كمیت تبدیل به كیفیت شد» .