در
کتابخانه
بازدید : 1648588تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
مقدّمه
Expand عوامل محرك تاریخ عوامل محرك تاریخ
Expand ارزش تاریخ ارزش تاریخ
Expand جامعه و فردجامعه و فرد
Expand تاریخ و علم، تاریخ و مذهب، تاریخ و اخلاق تاریخ و علم، تاریخ و مذهب، تاریخ و اخلاق
Expand علیت در تاریخ علیت در تاریخ
Expand تكامل تاریخ تكامل تاریخ
Expand پیش بینی آینده پیش بینی آینده
Collapse ریشه های فكری فلسفه ی ماركس ریشه های فكری فلسفه ی ماركس
Expand ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (1) ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (1)
Expand ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (2) ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (2)
Expand ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (3) ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (3)
Expand ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (4) ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (4)
Collapse ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (5) ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (5)
Expand ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (6) ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (6)
Expand ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (7) ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (7)
Expand مادیگرایی تاریخی مادیگرایی تاریخی
Expand پركسیس یا فلسفه ی عمل پركسیس یا فلسفه ی عمل
Expand بررسی نظریه تكامل تاریخی بررسی نظریه تكامل تاریخی
Expand تولیدتولید
Expand دوره ی اشتراك اولیه، دوره ی برده داری، دوره ی فئودالیسم دوره ی اشتراك اولیه، دوره ی برده داری، دوره ی فئودالیسم
Expand سرمایه داری سرمایه داری
Expand سوسیالیسم سوسیالیسم
Expand فلسفه ی تاریخ در قرآن (جامعه در قرآن) فلسفه ی تاریخ در قرآن (جامعه در قرآن)
Expand تاریخ در قرآن تاریخ در قرآن
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
اما آن ریشه ای كه در انسان گرایی دارد- كه این دیگر امروز یك حرف رایجی شده و حتی در این مقالاتی هم كه عده ای در جراید و مجلات می نویسند خیلی روی این قضیه تكیه می كنند- این است كه درست است كه فرد فانی است ولی نوع باقی است. فرد فانی است، من فانی هستم، من نیست می شوم، ولی نوع انسان كه باقی است. چه مانعی دارد كه غایت فعالیتهای انسان نوع باشد بدون این كه كوچكترین تماسی با فرد داشته باشد. [اینكه غایت فعالیتهای انسان ] نوع باشد معنایش این است كه صد در صد دیگری باشد. اینكه «وقتی من خودم نباشم مجموع افراد دیگر
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 331
هستند» معنایش این است كه من نباشم، افراد دیگر، منتها وقتی بگوییم كل افراد دیگر، این می شود نوع. راجع به این كه اصلاً برای بشر چنین چیزی امكان دارد كه با توجه به نیستی مطلق خودش، با توجه به این كه از این كارش به هیچ نحو چیزی به او برنمی گردد، [كاری را انجام دهد؟ ] آیا چنین چیزی ممكن است؟ یعنی آیا امكان دارد انسان از دایره ی من، ولو منِ عالی خودش، منِ متعالی خودش، پا بیرون بگذارد؟ انسان عاشق چیزی باشد كه آن چیز به هیچ نحو به او ارتباط پیدا نمی كند؛ چنین چیزی اصلاً امكان دارد یا نه؟ عده ای این امر را ممكن دانسته اند و عده ای غیرممكن ولی بعد برای آن توجیهی ساخته اند.
توجیهش هم در واقع یك توجیه مضحك است اگرچه مورد قبول این روشنفكرهای زمان ما هست، و آن این است كه می گویند درست است، انسان نمی تواند نسبت به كاری كه پای «من» در آن كار نباشد شور و نشاطی داشته باشد، ولی هركس دو من دارد: منِ فردی و منِ كلی و فرهنگی.

الآن من كه در اینجا هستم دو من در اینجا وجود دارد: یكی من به عنوان یك فرد، یعنی زید پسر عمرو با این مشخصات: قد چند سانتیمتر، رنگ چنین، پدر فلان كس، مادر فلان شخص. اینها البته فانی است. ولی در عین حال با وجود من، انسان هم كه این كلی است در من وجود پیدا كرده. آیا نمی گویند كلی طبیعی در خارج وجود دارد؟ من ضمن این كه یك فرد هستم، انسان به عنوان آن انسان كلی هم هستم. پس من واقعاً دو وجدان دارم، دو من دارم: یك من فردی و یك من انسانی.

حال، اخلاق یا تعالی انسانیت و تسفل انسانیت دایر مدار این است: هر كاری كه من برای منِ فردی بكنم آن كار ضداخلاقی است یا لااقل غیراخلاقی، و هر كاری كه من برای من كلی خودم بكنم آن كار اخلاقی است. می گویند ما نگفتیم تو كار برای من نكن. آنچه مذهب از طریق خدا وارد می شد و می گفت كار را برای خدا بكن نه برای من، كار را برای خدا بكن تا انسانی باشد، این آمده كانالی درست كرده، می گوید نه، كار را برای من بكن، باز می شود انسانی؛ اما برای كدام من؟ منِ كلی نه منِ فردی. تو دو من داری، دو وجدان داری: یك وجدان فردی و یك وجدان كلی انسانی. تو كار را برای آن منی كه در وجدان كلی انسانی تو هست انجام بده. انسان متعالی، انسان مترقی كارها را برای انسان می كند نه برای فرد، و در واقع برای من انسانی اش می كند نه برای من فردی. این، یك راه و یك توجیه است كه مخصوصاً بعضی از این اگزیستانسیالیست ها مثل هایدگر آمده اند برای توجیه انسان گرایی پیدا كرده اند بدون آن كه از طریق مذهب و خدا وارد شده باشند.
این حرف با این شكل و با این بیان البته یك حرف نامربوطی است. در بحث فلسفه راجع به رابطه ی كلی طبیعی با انسان، هر فرد در خارج دو وجود و دو من ندارد: یك وجود، وجود فردی و یك وجود، وجود كلی، [كه ] بعد بگوییم وجود فردی من نابود می شود، وجود كلی من باقی است، پس من برای وجود باقی خودم كه همان انسان كلی است كار انجام می دهم؛ كه این، بحثِ خیلی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 332
دقیق و لطیفی است كه كلی طبیعی به اصطلاح متعدد است به تعدد افراد، و واحد است به وحدت فرد، و فانی است به فنای فرد، باقی است به بقای فرد؛ در همه چیز خودش تابع فرد است. این یك راهی است كه اینها برای توجیه اخلاق از یك طرف (چون یك بن بستی است) و فرار از پوچی گرایی از طرف دیگر [پیدا كرده اند؛ گفته اند] ما الآن دو مشكل داریم. یك مشكل این است كه یك موج پوچی گرایی در میان نسل جوان پیدا شده است. بعد از ضعیف شدن دین و مذهب این موج پوچی گرایی پیدا شده، آیا می شود فلسفه ای به وجود آورد كه بدون بازگشت به مذهب بتواند با پوچی گرایی مبارزه كند؟ این یك راه حلی است كه برای خودشان فكر كرده اند. گذشته از مسئله ی پوچی گرایی برای جوانهای روگردانده از مذهب، خود جامعه به هر حال نیازمند به یك توجیه برای اخلاق است یعنی نیازمند به یك فلسفه برای اخلاق است. مذهب، خود فلسفه ای دارد برای اخلاق، نه خود مذهب به آن معنایی كه اغلب اینها می گویند كه مثلاً امید به ثواب و ترس از عقاب، فلسفه ی اخلاق است. امید به ثواب و ترس از عقاب فلسفه ی اخلاق نیست، بلكه اساساً اعتقاد به وجود متعالی خداوند و اعتقاد به وجود متعالی انسان و «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» [1]ملاك فلسفه ی اخلاق است.
اینها می خواهند بدون آن كه رجوع به مذهب كرده باشند و بدون این كه به مسئله ی پوچی گرایی جوانها كاری داشته باشند [فلسفه ای برای اخلاق بسازند. ] به هر حال جامعه نیازمند به یك فلسفه ی اخلاق است، یك اخلاقی كه بتوان برایش فلسفه ای درست كرد كه وقتی به فرد می گوییم راستی، ولو این كه نفع تو در دروغ باشد، بتواند به آن پایبند باشد. امانت، ولو نفعت در خیانت باشد، بتواند وجدانش به آن پایبند باشد. شجاعت، ولو منجر به كشته شدن بشود، بتواند به آن پایبند باشد.

عفت، ولو بر خلاف شهوت شكم و دامن و امثال اینهاست، بتواند به آن پایبند باشد. همین طور ایثار، ازخودگذشتگی، فداكاری، همه ی اینها. فكر كردند با این فلسفه می توانند برای اخلاق هم یك توجیه و یك تكیه گاهی درست كرده باشند. این یكی، كه راه انسان گرایی [بود. ]

[1] حجر/29.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است