هگل پنداره گرا بود (یعنی ایده آلیست بود) زیرا از نظر او «تاریخ» و «پندار» از هم متمایز
نبودند و توسعه ی هر كدام به منزله ی شكفتگی دیگری می بود. بر اساس این سیستم، «پندار» كه
مظهر وحدت خدا با عالم وجود است از روز ازل به عنوان روح عالم (برنهاده) وجود
می داشته است و سپس در لحظه ای معین «از خود بی خود» و «از خود بیگانه» شده است تا به
شكل «طبیعت» تجلی كند (برابرنهاده) ، آنگاه خود را در شعور انسان «باز یافته» است كه
مرحله ی «هم نهاده» است و این امر ابتدا به خودی خود (تاریخ) و سپس با تفكر (فلسفه ی تاریخ)
صورت گرفته است [1].
اینها اولاً هگل را «ایده آلیست» می نامند و می دانند، و گفتیم كه هگل فلسفه ای دارد كه به حسب
تعریفی كه اینها می كنند او نه ایده آلیست است و نه ماتریالیست، برای اینكه مسئله ی ایده آلیسم و
ماتریالیسم- آن طور كه اینها تعریف می كنند- بر اساس اصالت یكی از ایندو است كه آیا ماده
اصیل است یا ایده؟ به قول اینها بعضی قائل به اصالت عین هستند و بعضی قائل به اصالت ذهن.
ولی فلسفه ی هگل بر اساس نوعی وحدت ذهن و عین است، یعنی اصلاً او قائل به جدایی میان ایندو
نیست. حتی به آن شكلی كه الآن ما می گوییم وجود ذهنی و وجود عینی، كه باز قائل به دو وجود
هستیم، می گوییم یك شی ء وجودی در عین دارد و وجودی در ذهن، او به آن شكل نمی گوید و
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 314
ذهن و عین برای او دو چهره ی مختلف از یك واقعیت است. لهذا به این معنا او را نمی شود
«ایده آلیست» نامید و «ماتریالیست» هم البته نمی شود نامید.
[1] ماركس و ماركسیسم، ص 24.