در
کتابخانه
بازدید : 1649049تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
مقدّمه
Expand عوامل محرك تاریخ عوامل محرك تاریخ
Expand ارزش تاریخ ارزش تاریخ
Expand جامعه و فردجامعه و فرد
Expand تاریخ و علم، تاریخ و مذهب، تاریخ و اخلاق تاریخ و علم، تاریخ و مذهب، تاریخ و اخلاق
Expand علیت در تاریخ علیت در تاریخ
Expand تكامل تاریخ تكامل تاریخ
Collapse پیش بینی آینده پیش بینی آینده
Expand ریشه های فكری فلسفه ی ماركس ریشه های فكری فلسفه ی ماركس
Expand مادیگرایی تاریخی مادیگرایی تاریخی
Expand پركسیس یا فلسفه ی عمل پركسیس یا فلسفه ی عمل
Expand بررسی نظریه تكامل تاریخی بررسی نظریه تكامل تاریخی
Expand تولیدتولید
Expand دوره ی اشتراك اولیه، دوره ی برده داری، دوره ی فئودالیسم دوره ی اشتراك اولیه، دوره ی برده داری، دوره ی فئودالیسم
Expand سرمایه داری سرمایه داری
Expand سوسیالیسم سوسیالیسم
Expand فلسفه ی تاریخ در قرآن (جامعه در قرآن) فلسفه ی تاریخ در قرآن (جامعه در قرآن)
Expand تاریخ در قرآن تاریخ در قرآن
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
هگل قائل به «روح جهانی» است. این روح جهانی هگل- كه «روح معقول» هم می گوید- معنی خاصی در فلسفه ی او دارد. در واقع این روح جهانی یك «مطلقی» است كه او قائل است و معتقد است كه همین حركت دیالكتیكی جهان منتهی به روح جهانی می شود، آن كه همه ی مقولات را در بر دارد، و از نظر او خدا همان است ولی این با خدایی كه سایر فلاسفه می گویند در خیلی جهات فرق می كند كه اكنون به آن كار نداریم. می گوید:
وی (یعنی هگل) طنین آدام اسمیت را باز می تابد. (او چنین گفته است) افراد تمایلات خود را اقناع می كنند اما در این رهگذر چیزی فزونتر كه از آن بی خبرند ولی در عمل آنان نهان است تحقق می یابد.
بعد می گوید:
(هگل) درباره ی غایت معقول روح جهانی می نویسد (آن جمله ای است كه طنین سخن آدام اسمیت را دارد) : افراد بشر در حین تحقق بخشیدن این مقصود، امیال خود را كه دارای مفهومی دگرگونه است نیز برمی آورند. این به عبارت ساده همان هماهنگی علائق است كه به زبان فلسفیِ «آرمان» برگردانده شده است. مترادف دست غیبی آدام اسمیت، در فلسفه ی هگل «نیرنگ عقل» مشهور اوست كه افراد را وادار به انجام مقاصدی می كند كه خود از آن ناآگاهند.
حرف آدام اسمیت و حرف هگل، مطلبی عالی است و این در فلسفه ی ما هم هست كه انسان در شعور آگاه خودش یعنی در مرحله ی شعور خودش میلهای خود را برمی آورد و غیر از این چیزی نیست. به هر كسی اگر بگویند تو با این فكر و اراده ات چه می كنی؟ هركاری را كه بگوید، چنانچه به او بگویند چرا آن كار را می كنی؟ برمی گردد به یك میل؛ یعنی انسانها در كارهای خود تمایلات
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 255
خویش را ارضاء می كنند ولی خود انسانها ناآگاهند كه وقتی به حساب خودشان با اراده و اختیار خود امیال خویش را ارضاء می كنند، در واقع آن طبیعت عینی اینهاست كه در زیر این دستگاهِ شعوری و فكری دارد به سوی هدف خود حركت می كند و این میلها را استخدام كرده است. انسان خیال می كند كه دارد برای میلش كار می كند ولی در واقع آن مرحله ی شعوری و فرهنگی دارد طبیعت خودش را خدمت می كند [1].
مثالی عرض می كنم: شما یك انسان متوجه یعنی عالم و تحصیل كرده را در نظر نگیرید، از یك بچه شروع می كنیم. یك بچه گرسنه می شود، داد می كشد كه من غذا می خواهم. تشنه می شود، فریاد می كند كه من آب می خواهم. میل به بازی پیدا می كند، می گوید من اسباب بازی می خواهم.

این بچه از نظر فهم خودش همین است كه من این را می خواهم، چون می خواهم باید برای من تهیه شود. این غذا را می خواهم، باید بخورم. این آب را می خواهم، باید بنوشم. این اسباب بازی را می خواهم، باید داشته باشم. ولی آیا این بچه آگاه است كه در ماورای شعور او یك طبیعتی در جریان است و این طبیعت احتیاج به آن شی ء دارد؟ یعنی آیا می داند معده ای دارد، روده ای دارد، كبدی دارد، جهاز هاضمه ای دارد، جهاز تنفسی دارد و او كه احساس گرسنگی می كند آن را به صورت یك میل درك می كند ولی در واقع آن دستگاه دارد اعلام می كند كه من احتیاج به غذا دارم، بدل مایتحلّل می خواهم؟ اگر او میل ایجاد نمی كرد و می گفت بدل مایتحلّل می خواهم، این دنبال غذا نمی رفت. ولی وقتی كه میل است و لذت، او دنبال لذت خودش می رود اما نمی داند كه دنبال لذت رفتنش كار كردن برای آن طبیعتی است كه او اكنون آگاه از آن طبیعت نیست. آب كه می خواهد، اصل مطلب آن است كه طبیعت است كه دنبال آب می گردد. ولی این مثل یك گیاه نیست كه آبش را از رطوبت زمین استفاده كند، آب را از خارج باید بروند بیاورند. تا دستگاه شعور و اراده، میلی و لذتی در كام او نریزد او برنمی خیزد برود آب بنوشد. او می رود آب می نوشد - به خیال خودش- فقط برای اینكه لذت ببرد ولی طبیعت او را وادار به این كار می كند برای اینكه مایحتاج خودش را برآورد.
این است كه در زیر این دستگاه ظاهری یك دستگاه دیگری است. معمولاً ما می گوییم كه انسان در شعور خودش هدف دارد ولی طبیعت مثلاً قلب یا معده ی من هدف ندارد. اتفاقاً آنها از ما بیشتر هدف دارند. ما در استخدام هدفهای آنها هستیم، یعنی شعور انسان در استخدام هدفهای طبیعت است.
این حرف آدام اسمیت حرف بسیار خوبی است: «افراد تمایلات خود را اقناع می كنند (یعنی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 256
آنچه كه آنها پیش خودشان درك می كنند این است) اما در این رهگذر چیزی فزونتر كه از آن بی خبرند ولی در عمل آنان نهان است تحقق می یابد. » هگل هم عین همین مطلب را گفته است كه «افراد بشر در حین تحقق بخشیدن این مقصود، امیال خود را كه دارای مفهوم دگرگونه است نیز برمی آورند. » یعنی طبیعت مقصود خودش را دارد عمل می كند ولی افراد هم ضمناً به میلهای خودشان پاسخ مثبت داده اند. نویسنده می گوید: «این به عبارت ساده همان هماهنگی علائق است. » ولی هماهنگی علائق غیر از این مطلب است بلكه این، هماهنگی تمایلات است با طبیعت نه هماهنگی علائق با یكدیگر، چون علائق مربوط به مرتبه ی شعور انسان است. اینها خواسته اند هماهنگی علائق را با طبیعت بیان كنند نه هماهنگی علائق را با یكدیگر. این است آن جهتی كه او درست درك نكرده است.
این مسئله اصلاً طرح نویسنده بود كه جهت اصلی رشد، آگاهی است؛ یعنی دیدیم او قدرت را انتخاب نكرد، آزادی را هم حتی در قلمرو آگاهی انتخاب كرد نه در جهت آزادی، یعنی آزادی را از باب اینكه خودش نوعی آگاهی است انتخاب كرد. در این زمینه مولوی شعرهایی دارد كه واقعاً ناب و عجیب است:

جان چه باشد جز خبر در آزمون
هركه را افزون خبر جانش فزون
می گوید اصلاً جان یعنی خبر و آگاهی. پس هركه بیشتر خبر دارد جانش بیشتر است. مگر جان جز این چیز دیگری است؟ ! منتها او در این مرحله نمی ماند، بالاتر می رود و می گوید: تو خیال می كنی كه این خبر در نهایت خبر از خودت است و این من، من توست؛ در زیر این من تو من بزرگتری هست و آن ذات حق تعالی است كه این آگاهیها همه در نهایت بر می گردد به آگاهی خود به ذات خودش، كه اینها دیگر در اینجاها لنگ هستند. هگل در این مسئله كه حقیقت رشد عبارت است از رشد آگاهی- همین راهی كه این شخص طی كرد- تعبیر خیلی شیرینی دارد. مؤلف می گوید:
هگل فیلسوف انقلاب فرانسه [2]اولین فیلسوفی بود كه جوهر حقیقت را در تغییر تاریخی و در رشد خودآگاهی انسان دید.
[می گوید هگل ] گفت جوهر حقیقت همین رشد خودآگاهی انسان است. بعد می گوید:

مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 257
در این زمان [3]رشد در تاریخ به معنای رشد در جهت مفهوم آزادی بود.
و آنگاه می گوید: پس از 1815 در اثر اینكه خاندان بوربون مسلط شدند، الهامات انقلاب فرانسه بر باد رفت ولی دومرتبه هگل اینها را زنده كرد؛ و نقشهای هگل را بازگو می كند:
هگل از لحاظ سیاسی زیاد محدود و در سالهای آخر عمر چنان دربند حكومت وقت بود كه نتوانست مفهوم مشخصی به معتقدات ماوراء الطبیعه ی خود دهد (چون نهایت تكامل را همان حكومت پادشاه زمان خودش می گرفت. ) توصیف هِرزِن از آیین هگل به منزله ی «جبر و مقابله ی انقلاب» بسیار مناسب است. هگل نمادها را ارائه كرد اما محتوی عملی بدانها نداد. این ماركس بود كه حساب معادلات جبر هگل را روی كاغذ آورد.
می خواهد بگوید كه او طرحهای خود را به مرحله ی عمل در نیاورد ولی ماركس همان طرحهای هگل را تقریباً جنبه ی عملی داد.
- در مورد ارضای امیال كه فرمودید از یك طبیعت درونی سرچشمه می گیرد و برای آن است، پس همیشه ارضای امیال باید به نفع آن طبیعت باشد.
استاد: درست است ولی انسان- همان رشد آگاهی انسان، عقل انسان- این حسابها را بهم می زند.

در حیوان تقریباً می توان گفت صد درصد مطلب از همین قبیل است، یعنی میل حیوان با طبیعت او هماهنگی دارد. در انسان به حكم اینكه از نظر میل داشتن مانند حیوانات است ولی از جنبه ی عقل كه یك آگاهی وسیعتری دارد این خطا از عقل پیدا می شود و اشتباهات از ناحیه ی عقل رخ می دهد و بعلاوه زندگی اجتماعی، زندگی طبیعی را از حالت اولیه ی خود خارج كرده و در نتیجه تا حد زیادی این هماهنگی دستگاه میل با دستگاه طبیعت در زندگیهای اجتماعی از بین می رود در اثر عادات زیاد، كه عاداتْ طبیعت ثانوی برای انسان می شود، یعنی انسان دو طبیعت پیدا می كند: طبیعت اوّلی و طبیعت ثانوی، و طبیعت دوم بر ضد طبیعت اول است. بعد انسان میلهایی را كه ناشی از طبیعت دوم است ارضاء می كند بر ضد میل طبیعت اول. مثلاً انسان وقتی به سیگار كشیدن عادت كرد، میل بسیار شدید به سیگار پیدا می كند. این میل یك طبیعت دوم و عرَضی است و با آن طبیعت اوّلی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 258
هماهنگی ندارد. این انسان است كه این طور برای خودش طبیعتهای ثانوی ایجاد می كند. در حیوانات این چیزها نیست مگر اینكه انسان به زور خودش حیوان را معتاد به عادتهایی كند، مثل مارهایی به نام «عوامر» در عراق كه به وسیله ی انسان، تریاكی می شوند.
انسان موجود عجیبی است؛ قادر است استثنائاتی در طبیعت خود به وجود آورد. انسانهای ابتدایی تر كمتر این گونه ناهماهنگی در تمایلات و طبایعشان هست. انسان هرچه متمدن تر می شود از طبیعت خودش دورتر می شود. به عنوان مثال می توان از عادت كردن به غذاهای غیرطبیعی نام برد. در حیوانات مسئله ی پرخوری معنی ندارد ولی انسان گاهی بیش از ظرفیت خود می خورد، چون با وسایل مصنوعی اشتهای كاذب برای خودش به وجود می آورد و اتّساع معده ایجاد می كند و بعد از تكمیل ظرفیت و رفع احتیاج واقعاً گرسنه است ولی این گرسنگی كاذب است، می خورد و ناراحت می شود؛ و اگر عقل و اراده و اختیار نداشت نمی توانست از مسیر اصلی منحرف شود.
- آگاهی انسان به آگاهی خودش به معنای صرف آگاهی است یا نقد و امضای آن؟
استاد: صرف آگاهی است، و وقتی انسان آگاه به آگاهی خود شد مرحله ی بعد می رسد كه ببیند آن آگاهی درست است یا نه، كه همان مسئله ی «منطق» است؛ یعنی این حرف مفت كه این شخص می زند كه این آگاهی از دكارت شروع شد، باید در جواب او گفت: از زمانی كه منطق به وجود آمده است این آگاهی بوده است، چون معنای منطق این است كه انسان كه به جهان خارج آگاه است آیا این آگاهی صحیح است یا نه؟ منطق را وضع كرده اند به عنوان یك معیار برای سنجش آگاهی خود.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 259
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 260

[1] در مقاله ی ششم اصول فلسفه آقای طباطبایی این مطلب را خیلی خوب بیان كرده اند.
[2] ظاهراً مقصودش فیلسوف ناشی از انقلاب فرانسه است كه از آن الهام گرفته است.
[3] اشاره به دوره ی انقلاب فرانسه قبل از هگل است.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است