ما در میان آزادیها یك آزادی را نگفتیم كه اتفاقاً او بر همین یكی بیشتر تكیه كرده است و آن
آزادی از سنتهاو قوانین موجود و به دست گرفتن قوانین است كه انسان خود واضع قوانین باشد
[1]، كه این هم خودش مطلبی است. اقسام دیگر آزادی را ذكر نكرده: آزادی در برابر طبیعت، آزادی در
مقابل تمایلات نفسانی خود، آزادی انسان در مقابل انسانهای دیگر. یكی دیگر آزادی از قیود و
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 253
سنتهاست. بشر قبل از دوره ی قرن هجدهم این آزادی را نداشت، یعنی این آگاهی را نداشت كه
می شود در مقابل سنتها قیام كرد و انسان آگاهانه خود واضع قانون باشد. فكر می كرد هرچه كه
سنت است لازم الاتباع است؛ همین چیزی كه ما در اكثر مردم می بینیم و در قرآن از آن تعبیر به
تبعیت آباء شده است و ما به آن «تقلید»
[2]می گوییم (تقلیدِ به این معنا) .
إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ وَ إِنّا عَلی آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ [3]. گذشتگان چنین می كردند ما هم باید چنین كنیم، مگر می شود چنین نكرد؟ ! رسم است. در طبقات ضعیف [از نظر فكری ] این حرفها هست. تا می گویی فلان كار را نكن،
می گوید: آقا رسم است دیگر. مثلاً در عروسی یا عزایشان تا یك چیزی می گویی، می گوید: آقا
رسم است دیگر، رسم را كه نمی شود كاری كرد. در طبقه ی متجدد نیز «مد» یعنی رسم جدید مطرح
است. او هم تابع رسم و سنت است، این هم تابع رسم و سنت. در این كه هر دو اسیر سنتها هستند
فرقی نیست منتها او به سنت كهن چسبیده، این به سنت جدید، و هر دو اسارت است.
می گوید: «این مرحله ی آزادی به آنجا رسید كه انسان سنتهای كهن را برای خودش كافی ندید و
تصمیم گرفت كه خود، آگاهانه برای خود وضع قانون كند. » یعنی با به كار بستن عقل ببیند این
سنتهایی كه وجود دارد درست است یا درست نیست. بعد قوانین را براساس آنچه كه عقل
تشخیص می دهد و می پذیرد، قرار بدهد. این هم یك مرحله از آگاهی. بعد می گوید:
انتقال از قرن هجدهم به دنیای كنونی، طولانی و تدریجی بود. فیلسوفان مبرّز این تحول،
هگل و ماركس بودند و عقاید هركدام، از یكی از مكاتب فكری دوگانه ی الهی و عقلی
سرچشمه می گرفت. ریشه ی افكار هگل در قوانین آسمانی متمدن و قوانین عقلی استوار بود. روح جهانی هگل با یك دست پروردگار و با دست دیگر عقل را محكم چسبیده است. می گوید فیلسوفان مبرّز اینها این دو نفر هستند كه استاد و شاگرد می باشند: هگل و ماركس.
می خواهد بگوید كه گرایش هردوی اینها به قوانین عقلی است؛ یعنی اینها گرایش به عقل پیدا
كردند، گرایششان هرچه بیشتر به عقل شد و قهراً این گرایش به سوی آگاهی بود با این تفاوت كه
گرایش هگل گرایش الهی و عقلی است [و گرایش ماركس گرایش صرفاً عقلی. ] در مسیحیت،
الهی بودن و عقلی بودن دو امر متضاد است، یعنی عقل و ایمان دو قطب مخالف یكدیگر و غیر قابل
جمع اند. می گوید هگل در یك دست پروردگار را داشت و در دست دیگر عقل را، می خواست
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 254
ایندو را با یكدیگر جمع كند. بعد یك سخن بسیار عالی از آدام اسمیت اقتصاددان معروف جهان
نقل می كند و می گوید هگل در سخن خود طنین سخن آدام اسمیت را منعكس كرده است؛ و آن
سخن، سخن بسیار عالی ای است كه این آقای مؤلف آن را نفهمیده است. حال من این سخن را
می گویم و بعد معنی می كنم و سپس حرف مؤلف را می گویم.
[1] مرحله ی دیگر خودآگاهی، خودآگاهی در برابر سنتها و قوانین حاكم بر اجتماع و آزادی از اسارت آنها و به دست گرفتن ابتكار وضع قانون برای خود است.
[2] خودآگاهی در مقابل سنتها همان است كه قرآن از آن به طرد تقلید تعبیر می كند.