می گوید: آگاهی انسان به خودش در برابر طبیعت، ابتدای تاریخ انسان است. بعد می گوید: مرحله ی
دوم آگاهی انسان، از دكارت شروع می شود و آن آگاهی انسان نسبت به خود است، چطور؟ انسان
آگاه است نسبت به طبیعت و حتی آگاه است نسبت به خود؛ علم به خود دارد، علم به طبیعت دارد،
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 246
ولی ممكن است كه علم به علم خودش نداشته باشد. به طبیعت آگاه است اما به آگاهی خودش به
طبیعت آگاه نیست. حتی به خودش آگاه است ولی به آگاهی خودش به خودش آگاه نیست كه این
را در اصطلاح قدما «علم بسیط» می گویند
[1]. قدما می گفتند «علم بسیط و جهل بسیط» ، «علم مركّب و جهل مركّب» . می گفتند یكی جاهل است به جهل بسیط، یعنی نمی داند ولی می داند كه
نمی داند. مثل اینكه من ریاضیات نمی دانم ولی می دانم كه ریاضیات نمی دانم. ولی یكی دیگر
جهلش مركّب است، نمی داند و نمی داند هم كه نمی داند. اولی یك آگاهی آمیخته به ناآگاهی است.
ریاضیات نمی دانم، ناآگاهم، ولی می دانم كه نمی دانم، یعنی آگاهم به ناآگاهی خود. آگاهی به
ناآگاهی هم به اندازه ی آگاهی به آگاهی ارزش دارد.
آن كس كه نداند و بداند كه نداند
لنگان خرك خویش به منزل برساند
ولی یك كسی نمی داند، آگاه نیست، و نمی داند هم كه نمی داند بلكه خیال می كند كه می داند.
نمی داند ولی خیال می كند كه می داند، یعنی یك موهومی در مغزش آمده است. این را «جهل
مركّب» می گویند.
آن كس كه نداند و نداند كه نداند
در جهل مركّب ابدالدهر بماند
اما یكی می داند ولی نمی داند كه می داند. اغلب، انسانهای بسیط از این قبیل هستند. یك بچه چیزی
را می داند ولی خودش نمی داند كه می داند. ولی انسان وقتی كه رشد پیدا می كند- در
اصول فلسفه
ما این مطلب را به این شكل گفته ایم- ذهن او به سوی خودش انعطاف پیدا می كند. تا مراحلی از
رشد انسان، ذهن مثل نورافكنی است كه فقط بیرون را می بیند، دستگاه عكسبرداری است كه فقط
بیرون را عكسبرداری می كند ولی دیگر نمی تواند برگردد خودش را و دستگاه عكسبرداری
خودش را هم عكسبرداری كند. بعد ذهن به مرحله ای از رشد می رسد كه به خودش منعطف
می شود، یعنی نورافكنش متوجه خودش می شود به گونه ای كه حتی متوجه خود نورافكن هم
می شود، كه این در مسئله ی «اندیشه» یكی از مسائل فوق العاده عجیب است و اكنون جای بحثش
نیست. یك وقت در بحث «خدا در اندیشه ی انسان» ما بحثی [در این باب ] كردیم كه یادداشتهایش
را دارم، یك وقتی باید [تنظیم نمایم. ] غرض این است كه آنگاه انسان می داند و همچنین می داند
كه می داند، یعنی نورافكنش متوجه خودش هم می شود.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 247
پس دو حالت است: انسان ابتدایی یا انسان جاهل بسیطِ تعلیم و تربیت ندیده یا یك كودك
خیلی چیزها را می داند. این كودك به پدرش آگاه است، به مادرش آگاه است، به اندام خودش آگاه
است، به لباسش آگاه است اما به اینكه آگاه است آگاه نیست. نویسنده نام این مرحله را «آگاهی از
آگاهی» می گذارد. اینها دلشان می خواهد كه این را به خودشان نسبت بدهند. می گوید «آگاهی از
آگاهی» از دكارت شروع شده. چون دكارت گفته است: من می اندیشم پس هستم، یعنی توجه پیدا
كرده به اندیشه ی خود (توجه به اندیشه یعنی اندیشه كردن اندیشه) و اندیشه كرده است درباره ی اندیشه ی
خود و از این خواسته است استدلال كند كه من هستم، پس این آگاهیِ مركّب یعنی آگاهی به خود
از دكارت شروع شده.
این، حرف مهملی است. مسئله ی «آگاهی از آگاهی» اقلاً هزارسال و شاید چندهزارسال قبل از
دكارت بوده است، زیرا همین برهان دكارت را دیگران ذكر و رد كرده اند.
[1] به عقیده ی مؤلف، مرحله ی دوم آگاهی از دكارت شروع شد و آن آگاهی از آگاهی است (من می اندیشم پس هستم) چه آگاهی از آگاهی خودش به طبیعت و چه آگاهی از آگاهی خودش به خودش (مرحله ی علم مركّب) . ولی این مرحله ی دوم از زمانی شروع شد كه منطق پدید آمد. منطق، قوانین خوب اندیشیدن است كه البته فرع بر آگاهی از آگاهی و آگاهی بر امكان خطای ذهن و آگاهی بر ضرورت كشف مقیاسهایی برای سنجش خطاهای ذهن است.