در
کتابخانه
بازدید : 1648475تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
مقدّمه
Expand عوامل محرك تاریخ عوامل محرك تاریخ
Expand ارزش تاریخ ارزش تاریخ
Expand جامعه و فردجامعه و فرد
Expand تاریخ و علم، تاریخ و مذهب، تاریخ و اخلاق تاریخ و علم، تاریخ و مذهب، تاریخ و اخلاق
Expand علیت در تاریخ علیت در تاریخ
Collapse تكامل تاریخ تكامل تاریخ
Expand پیش بینی آینده پیش بینی آینده
Expand ریشه های فكری فلسفه ی ماركس ریشه های فكری فلسفه ی ماركس
Expand مادیگرایی تاریخی مادیگرایی تاریخی
Expand پركسیس یا فلسفه ی عمل پركسیس یا فلسفه ی عمل
Expand بررسی نظریه تكامل تاریخی بررسی نظریه تكامل تاریخی
Expand تولیدتولید
Expand دوره ی اشتراك اولیه، دوره ی برده داری، دوره ی فئودالیسم دوره ی اشتراك اولیه، دوره ی برده داری، دوره ی فئودالیسم
Expand سرمایه داری سرمایه داری
Expand سوسیالیسم سوسیالیسم
Expand فلسفه ی تاریخ در قرآن (جامعه در قرآن) فلسفه ی تاریخ در قرآن (جامعه در قرآن)
Expand تاریخ در قرآن تاریخ در قرآن
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
به این معنا نمی توانیم بگوییم كه جامعه ی امروز به كمال رسیده. بسا هست در بعضی یا بسیاری از قسمتها جامعه های گذشته ی دویست سال پیش و سیصدسال پیش و هزار سال پیش خیلی بیشتر از جامعه های امروز از این مواهب بهره مند بوده اند؛ یعنی محدودیتهایی كه امروز از نظر اجتماعی به وجود آمده در گذشته نبوده است، مخصوصاً مسئله ی آزادی فكری. این خودش یك مسئله ی خیلی مهمی است: آزادی انتخاب و آزادی فكری. مقصودم این است كه یكی از مواهب برای انسان این است كه شرایط برایش فراهم باشد ولی هیچ چیز برای او تحمیلی نباشد. گاهی فكر هم برای انسان تحمیلی است، ذوق هم تحمیلی است، عاطفه هم تحمیلی است و این مصیبت تمدن جدید است.

شما ببینید امروز این وسایل ارتباط جمعی- و به قول اینها رسانه های عمومی- دارد انسانها را مسخ می كند، یعنی انسانها را آن طور می سازند كه دل خودشان بخواهد نه آن طور كه مصلحت واقعی آنهاست یا مطابق آنچه كه انسانها خودشان برای خودشان انتخاب كرده اند. وقتی چیزی را بخواهند، دائماً به گوش آدم می خوانند، جلو چشم او می آورند، آنقدر می آورند كه اصلاً روح انسان را مسخ می كنند و انسان نمی تواند غیر از آن فكر كند.
این مسئله ی مسخ انسان كه در تمدن امروز وجود دارد هیچ زمانی مشابهش وجود نداشته. الآن به شكلی است كه هیچ كس در انتخاب هیچ چیزی نمی تواند آزادی داشته باشد، با اینكه انسان امروز در یك حد بالاتری از دانش و معرفت قرار دارد. مثلاً انسان می خواهد یك لباس انتخاب
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 223
كند، هزار و یك لِم و كلك و فن است كه آن لباسی را كه فلان كارخانه تولید كرده به تن او بپوشانند. آنقدر تبلیغات می كنند، آنقدر تلویزیون نشان می دهد كه وقتی شخص از كنار خیابان رد می شود و یك مانكن با هزاران طنّازی در یك فروشگاه است، این بدبخت بی جهت به آنجا كشیده می شود. نمی خواهد آن لباس را بخرد ولی روی این جهت اغفال می شود. می رود به خیال خودش دو سه كلمه با او حرف بزند، ده دقیقه حرف می زند. یك وقت به خود می آید می بیند كه چند تكه لباس هم زیر بغلش است و دارد خارج می شود. مجبور است آن را بپوشد. این امر به او تحمیل می شود. تازه اینها تحمیلهای خیلی ساده است والاّ همه جور فكر و ذوق و سلیقه و عاطفه و همه چیز به مردم به زور تحمیل می شود.
این چه كمالی است برای انسان؟ ! همان چیزی است كه خودشان آن را «از خود بیگانگی» نامیده اند. نهایت از خود بیگانگی در تمدن امروز وجود دارد؛ یعنی در عین اینكه انسان به طور كلی از اسارت طبیعت آزاد شده است ولی همین امر سبب اسارت انسان برای انسان شده به شكل دیگری و به نوعی بردگی منجر شده است به شكل دیگری.
این است كه ما در این جهات نمی توانیم بگوییم [جامعه ی انسانها تكامل یافته است. ] حتی اگر بگوییم كمال در برابری است، عملاً برابری در هیچ جای دنیا وجود ندارد. در دنیای امروز نابرابری بیش از گذشته است. اگر بگوییم كمال در آزادی است، آزادی در هیچ جای دنیا وجود ندارد. اگر آن كمالاتی را كه حكما و عرفا می گفتند در نظر بگیریم كه كمال انسان در حكمت و در وصول به حق است، آن جور مسائل كه دیگر هیچ چیزش برای انسان نیست.
این است كه در این بحثهایی كه اینها می كنند ابتدا باید خود كمال و استعدادهای انسان را تعریف كنند و بعد كمال جامعه را كه همان كمال انسان است مشخص كنند كه جامعه در چه نظامی می تواند انسان را به نهایت استعدادهای خودش، به كمال فرهنگی خودش، به كمال اخلاقی خودش، به كمال معنوی خودش برساند. گذشته از اینكه برای پیشرفت و كمال هیچ تعریفی ندارند، «پیشرفت» برای اینها مثل یك امر كوركورانه است كه تدریجاً بشر [به نقطه ای ] می رسد. یك وقت هست كه انسان از اینجا كه حركت می كند یك هدف مشخص و یك مسیر مشخصی دارد و می رود. و یك وقت انسان همین قدر جلویش یك مقدار باز است. می گویید: كجا می روی؟ می گوید: عجالتاً به آنجا بروم تا بعد ببینم كجا بروم. آنجا كه رفت تصمیم می گیرد بعد كجا برود، و همین طور.
لهذا مؤلف می گوید هدفها تدریجاً متغیر است. هدف كه متغیر است راه مشخص نیست. حال از كجا كه این پیشرفت باشد؟ ! آیا به دلیل اینكه ما به آنجا كه رسیدیم آنجا تصمیم می گیریم؟ ! اگر پیشرفت را یك امر جبری می دانست آنچنان كه ماركسیستها دانسته اند- كه این قبول ندارد- یعنی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 224
می گفت هر مرحله ی بعدی جبراً نسبت به مرحله ی قبلی پیشرفت است و نمی تواند پیشرفت نباشد، آن طور كه آنها برایش فرمول درست كرده اند، اگر چنین می بود نوعی برهان فلسفی بود بر پیشرفت، بدون آنكه خود پیشرفت محسوس و ملموس باشد یا آثارش مشاهده شود. می گفتیم بسیار خوب، به دلیل اینكه آن مرحله بعد از این مرحله است حتماً پیشرفت است. در آن صورت مسئله ی زمان (زمان تقویمی) به این شكل بود كه همیشه ما تاریخ را باید در نظر بگیریم، هرچه برحسب تقویم دیرتر پیدا شده نسبت به آنچه كه تقویماً مقدم است كاملتر است؛ و این اولاً حرف مفتی است و ثانیاً خود این شخص قبول ندارد. در آن صورت انحطاط نباید در عالم وجود داشته باشد [1]و حال آنكه خود مؤلف انحطاط را قبول دارد، می گوید جامعه ها به یك مرحله ای كه می رسند به انحطاط كشیده می شوند و بعد در جای دیگری می بینید كه تكامل شروع می شود.
بنابراین صرف اینكه آن زماناً بعد از این است نمی تواند مقیاس باشد. پس مقیاس دیگری باید داشته باشیم. مثلاً بگوییم از این نقطه رفتیم به آن نقطه، دیدیم قدرتمان بیشتر شد. حالا كه قدرتمان بیشتر شد، چون ملاك قدرت است پس ما به كمال رسیدیم. بعد می رویم نقطه ی دیگر، اگر دیدیم به قدرت بیشتری رسیدیم به كمال بیشتری رسیده ایم. در این صورت یك معیار در دست داریم. یك وقت ما معیاری در دست داریم به نام قدرت، معیاری داریم به نام حكمت، معیاری داریم به نام آزادی، معیاری داریم به نام برابری. در این صورت می توانیم قضاوت كنیم، و الاّ همین طور بگوییم هدفها تدریجاً [مشخص می شود] و وقتی بپرسند جامعه به كدام سو می رود، بگوییم به «نمی دانم كجا» و به «ناكجا آباد» می رود- كه خود اینها می گویند و اصطلاحی است كه یكی از فرنگیها دارد - ولی این كمال است، در این صورت این سؤال مطرح می شود كه به چه دلیل كمال است؟ ! اینها می خواهند تكامل را نسبت به آینده قبول كنند بدون اینكه راه و مقصد، خط سیر و هدف را نشان بدهند، و این نمی شود.
اگر ما بخواهیم قبول كنیم كه در آینده تكامل هست، اول باید كمال و تكامل را تعریف كنیم، راه و مقصد را مشخص كنیم. بعد هم دلیل بیاوریم كه جامعه در این مسیر و به سوی این مقصد می رود تا قبول كنیم كمال است. پس ما نمی توانیم مطمئن باشیم كه جامعه در آینده رو به كمال می رود مگر آنكه قبلاً كمال را كاملاً تعریف كرده و راه رسیدن به آن را مشخص كرده باشیم و بعد بگوییم جامعه در آینده در این راه و به سوی این هدف می رود، پس جامعه متكامل است. اما هیچ معیاری برای كمال به دست ندهیم، همین قدر بگوییم جامعه رو به پیشرفت است [صرفاً یك ادعاست. ] این است كه به نظر من یك ابهام اینچنینی در سخنان اینها هست.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 225
- این مسئله كه گفتید ماركسیستها می گویند هر مرحله نسبت به مرحله ی قبل پیش رفته است ایرادهایش چیست؟
استاد: اولاً این حرف دلیلی ندارد. آنها این سخن را بر مقیاس اصل تضاد می گویند و اصل تضاد این است كه هرچیزی جبراً در درون خودش ضد خودش را می پرورد و بعد كشمكش اضداد پیدا می شود و این تضاد براساس تكامل ابزار تولید است و ابزار تولید جبراً تكامل پیدا می كند. (بحث ماركسیسم را الآن مطرح نمی كنیم، در آینده داریم. ) همه ی این مقدمات مخدوش است و خود نویسنده هم با اینكه تمایل ماركسیستی دارد، این را قبول ندارد و اساساً براساس حرف اینها باید هیچ جامعه ای از درون خودش به انحطاط كشیده نشود. اولین دلیل بطلانش این است كه با واقعیت تاریخ جور در نمی آید. بنا بر نظریه ی ماركسیستها باید هیچ جامعه ای از درون خودش به فساد و انحطاط و اضمحلال كشیده نشود، فقط از بیرون چنین شود؛ نیرویی از بیرون دخالت كند، مانند موجود زنده ای كه قدرتی از بیرون می آید و او را می كشد. مثلاً گیاهی كه در حال روییدن است شما ریشه اش را می كَنید، این امر به طبیعت آن گیاه مربوط نیست. به حساب اینها هیچ گاه یك جامعه نباید از درون خودش فاسد و منحط بشود و كارش به انقراض بكشد، بلكه هر جامعه ای اگر از یك جنبه به انحطاط كشیده می شود از جنبه ی دیگر به تكامل می رسد، بعد كم كم آن نیروهای نو و متكاملش پیروزی پیدا می كنند و جامعه تولد جدید پیدا می كند.
ولی تاریخ عالم این جور نشان نمی دهد. تاریخ عالم نشان می دهد كه تمدنها پیدا شدند، اعتلا پیدا كردند، بعد به انحطاط كشیده شدند و بعد به انقراض و اضمحلال. به هر حال در این باره در آینده بحث خواهیم كرد. خود مؤلف، مسئله ی انحطاط را قبول دارد و از این جهت است كه نظریه ی ماركسیستها را قبول ندارد.
- راجع به این مسئله كه فرمودید انسان در رابطه اش با طبیعت تكامل پیدا كرده، اگر ما یك بُعدی در نظر نگیریم و بگوییم اگر ما از این جهت تكامل پیدا كرده ایم لازمه ی این تكامل یك چشم پوشی هایی از آزادیهای این طرف است. . .
استاد: نه، بحث ما این بود كه آیا این تكامل همه جانبه است یا نه؟ ما كه نگفتیم هیچ جانبه است. ما گفتیم اگر جنبه های مختلف تكامل را در نظر بگیریم، در حالی كه از آن جنبه تكامل پیدا كرده، از این جنبه كمال خودش را از دست داده است.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 226
- در مجموع تكامل پیدا كرده.
استاد: صحبت مجموع نیست كه جمع و تفریق كنیم ببینیم آیا در مجموع تكامل پیدا كرده یا تكامل پیدا نكرده. اتفاقاً در مجموع هم این طور نیست. یك وقت هست كه ما می گوییم جامعه رو به تكامل است، یعنی دائماً در همه ی جنبه ها سود می برد. و یك وقت شما می گویید نه، از یك جنبه سود می برد و از جنبه ی دیگر زیان، بعد مجموع سود و زیانها را حساب كنیم ببینیم سود بیشتر بوده یا زیان. حال اگر ما برسیم به همین مسئله ی سود و زیان، چنانچه انسان در آنچه كه به جنبه های انسانی و ماهیت انسانی اش مربوط است انحطاط پیدا كند و در اموری كه به ماهیت انسانی اش مربوط نیست بلكه به یك امر عارضی و خارج از انسانیتش مربوط است پیشرفت كند، آیا كدامیك كمال است؟ آزادی جوهر انسان است، واقعیت انسان است، خود واقعی انسان است. مثلاً آدم بخیل و ممسك دائماً پول جمع می كند ولی برای او یك حالت خودفراموشی پیدا شده و پول برای او هدف شده است، به جای اینكه برای خود كار كند برای پول كار می كند، به جای اینكه پول را وسیله ی خودش قرار دهد خودش را وسیله ی پول قرار می دهد. دائماً بر پول می افزاید و از خودش كاسته می شود. حال به نظر شما یك انسان فقیر منیع الطبع و بی اعتنا به پول ارزش بیشتری دارد یا یك انسان میلیونر پولداری كه می تواند مثل این تهران را بخرد ولی یك چنین حالتی دارد، یعنی انسانیتش را از دست داده ولی پول جمع كرده؟ گفت:

آن كه از دونان به منت خواستی
بر تن افزودی و از جان كاستی
حال اگر انسان بر تن بیفزاید و از جان بكاهد چگونه است؟ این كه سود و زیان پولی نیست كه بخواهیم به عدد حساب كنیم بگوییم اگر از تجارت ضرر كردم از ملاّكی استفاده كردم، حسابش روشن است، جمع و تفریق می كنم، می گویم اینجا یك میلیون تومان ضرر كردم، آنجا یك میلیون و پانصدهزارتومان درآمد داشتم پس پانصدهزارتومان استفاده كردم. اینجا امور كیفی است، با اینها نمی شود قیاس كرد. سعدی خوب حرفی می زند: انسان زیر بار منّت می رود و از كسی پولی می گیرد؛ بعد خودش را چاق می كند در حالی كه روح خودش را خوار و ذلیل كرده است. اینجا ما مقیاس واحدی نداریم كه ایندو را در ترازو بگذاریم. ولی آیا وجدان بشر چه می گوید؟ می گوید بهتر است از جان كاسته شود و بر تن افزوده گردد؟ یا می گوید اگر امر دائر میان ایندو شد بگذار انسان، فقیر و ضعیف و لاغر بماند ولی مناعت و شخصیتش را حفظ كند؟
اگر بنا باشد انسان در تكنولوژی پیش برود ولی انسانیتش را از دست بدهد- و جوهر انسانیت هم به قول اینها همان آزادی و انتخاب باشد، یا به حساب ما همان معنویت و عواطف انسانی باشد- [نه تنها تكامل پیدا نكرده بلكه رو به انحطاط هم رفته است. ] بشر تكنولوژی اش
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 227
پیش می رود، هواپیما می سازد، قدرتش زیاد می شود، شهری را با یك بمب خراب می كند، ولی عاطفه ی انسانی، آزادمنشی و گوهر انسانیت را از دست می دهد.
پس اولاً بحث ما روی مجموع نبود؛ بحث ما این بود كه تكامل را یكجانبه نمی شود در نظر گرفت، همه جانبه باید در نظر گرفت. و ثانیاً نمی توانیم بگوییم در مجموع [بشر تكامل پیدا كرده است. ]
شما یك ابوذری را در نظر بگیرید. می بینید انسانی با لباسهای بسیار ژنده، مشك كهنه ای به دوش انداخته و روی شتر لاغری سوار است و بقچه ای هم دارد كه كمی نان خشك در آن است.

اما این آدم موج می زند از انسانیت. معاویه ی زمان نمی تواند روح او را خاضع كند. اگر آسمان به زمین بیاید برای اینكه یك كلمه دروغ به زبان این آدم بیاید، نمی آید. یك پارچه صداقت، امانت و معنویت است، یك پارچه شخصیت و حریت است اما با یك چنین زندگی: او هست و یك كوزه ی آب و یك دستمال نان و یك كوخی كه ارزش نشستن ندارد. اما بیایید یك انسان خیلی عالی مقام غبغب انداخته ی امروزی را در نظر بگیرید كه می آید پشت یك فرستنده به عنوان گوینده ی رادیو دائماً دروغ پراكنی می كند، یعنی یك دستگاه چندین میلیون تومانی در اختیار اوست اما با این دستگاه چه می كند؟ جز مسخ كردن و منحرف كردن فكر مردم كاری ندارد. حال كدامیك بهتر است؟ آدم خوب است ابوذرِ آن گونه باشد، همان شتر لاغر و همان كوزه ی سفالین را داشته باشد، یا همین آدم باشد با ماشین آخرین سیستم و با عالیترین لباسها و آخرین مدها و گرانترین عطرها و یك دستگاه چندمیلیون تومانی هم در اختیارش باشد؟ كدامیك كامل است؟
نمی شود كمال را در علم، آنهم علم طبیعی و در فن و تكنولوژی [خلاصه كرد] و دائم گفت:

پیشرفت. یكی از گمراه كننده ترین حرفها همین مسئله ی «پیشرفت» و «ملتهای پیشرفته» است، و پیشرفتگی را هم ما در ابزار خلاصه می كنیم. روی این حساب، انسان خودش دیگر وجود ندارد، فقط مسئله ی ابزار مطرح است [2].
- از نظر آزادی در انتخاب، می توانیم بگوییم كه در قدیم آزادی در انتخاب بوده منتها موارد انتخاب خیلی كم بوده و از آن نظر محدودیت بوده است. مثلاً در قدیم شخص هر شغلی را كه می خواسته انتخاب كند آزاد بوده، منتها در دسترسش نبوده.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 228
استاد: درست است ولی آن كه جوهر انسان است انتخاب است. اما اینكه انسان سر دوراهی باشد یا سر ده راهی، از دو راه یكی را انتخاب كند یا از ده راه، این در جوهر انسان كه انتخاب و آزادی است تأثیری ندارد.
- منظورم این است كه در قدیم مثلاً اگر كسی می خواست درس بخواند، در این كار آزاد بود ولی نمی توانست.
استاد: امكانات برایش نبود. قبول داریم. آن جنبه ی دیگر قضیه است. برمی گردد به مسئله ی قدرت و توانایی. شما بگویید «آزادی در حیطه ی قدرت و توانایی» ، بگویید در قدیم حیطه ی قدرت و توانایی محدود بود ولی در آن حیطه آزادی بود، امروز حیطه ی قدرت و توانایی خیلی وسیع شده ولی در همان حیطه، حتی كمتر از آن حیطه ی قدیم، آزادی نیست. بسیار خوب، دو مسئله ی مقابل یكدیگر است. ما كه نگفتیم آزادی یگانه ملاك است و به قدرت كاری ندارد. شك ندارد كه بشر امروز از این نظر متكاملتر است. نمی شود كمال ناشی از قدرت را ندیده گرفت و گفت كمال ناشی از قدرت كمال نیست. خیر، كمال است ولی در ارزشیابی- و به قول اینها در نظام ارزشها- اگر بخواهیم حساب كنیم ببینیم آیا تسلط بر طبیعت ارزش بیشتری برای انسان دارد یا آزادی، و از این دو ارزش كدام یك ارزش بیشتری است، اینجا بود كه گفتیم اگر امر دائر باشد كه بشر از این دو ارزش یكی را انتخاب كند باید آزادی را انتخاب كند نه تسلط بر طبیعت را.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 229

[1] اگر تقویم ملاك باشد، انحطاط مفهوم ندارد.
[2] پیشرفت انسان یا ابزار انسان؟ ممكن است گفته شود كه دو نوع پیشرفت داریم: پیشرفت تمدن و پیشرفت فرهنگ. آنچه ملاك پیشرفت واقعی است، پیشرفت فرهنگ است نه تمدن.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است