در
کتابخانه
بازدید : 1649114تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
مقدّمه
Expand عوامل محرك تاریخ عوامل محرك تاریخ
Expand ارزش تاریخ ارزش تاریخ
Expand جامعه و فردجامعه و فرد
Expand تاریخ و علم، تاریخ و مذهب، تاریخ و اخلاق تاریخ و علم، تاریخ و مذهب، تاریخ و اخلاق
Expand علیت در تاریخ علیت در تاریخ
Expand تكامل تاریخ تكامل تاریخ
Expand پیش بینی آینده پیش بینی آینده
Collapse ریشه های فكری فلسفه ی ماركس ریشه های فكری فلسفه ی ماركس
Expand ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (1) ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (1)
Collapse ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (2) ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (2)
Expand ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (3) ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (3)
Expand ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (4) ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (4)
Expand ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (5) ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (5)
Expand ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (6) ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (6)
Expand ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (7) ریشه های فكری فلسفه ی ماركس (7)
Expand مادیگرایی تاریخی مادیگرایی تاریخی
Expand پركسیس یا فلسفه ی عمل پركسیس یا فلسفه ی عمل
Expand بررسی نظریه تكامل تاریخی بررسی نظریه تكامل تاریخی
Expand تولیدتولید
Expand دوره ی اشتراك اولیه، دوره ی برده داری، دوره ی فئودالیسم دوره ی اشتراك اولیه، دوره ی برده داری، دوره ی فئودالیسم
Expand سرمایه داری سرمایه داری
Expand سوسیالیسم سوسیالیسم
Expand فلسفه ی تاریخ در قرآن (جامعه در قرآن) فلسفه ی تاریخ در قرآن (جامعه در قرآن)
Expand تاریخ در قرآن تاریخ در قرآن
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
به این شكل آمده ماركسیسم را به سه جزء: جزء فلسفی، جزء اقتصادی و جزء اجتماعی به اصطلاح تقسیم كرده. ما بعد درباره ی این تقسیم بحث خواهیم كرد- چون به تفصیل خودش وارد خواهد شد- كه ببینیم آیا این تقسیم به همین شكل درست است؟ یعنی واقعاً مكتب ماركس را اگر بخواهیم تقسیم كنیم باید به این سه جزء تقسیم كنیم: جزء فلسفی، جزء اقتصادی، جزء اجتماعی؟ یا نه، به گونه ی دیگری باید تقسیم بندی كرد؟ آنچه كه به نظر ما همیشه می رسیده است این است كه اجزاء اصلی مكتب ماركس سه چیز است: یكی فلسفی، كه البته مقصود فلسفه ی تاریخ است؛ یعنی ماركس در غیر فلسفه ی تاریخ، در فلسفه ی جهانی نظریه ای ندارد، بازگوكننده ی حرفهای دیگران است، گو اینكه در همین فلسفه ی تاریخ هم از دیگران استفاده كرده، ولی به هرحال این را می شود به خود ماركس نسبت داد، همین كه به آن می گویند «ماتریالیسم تاریخی» یعنی تفسیر تاریخ بر اساس ابزارگرایی و بر اساس جنبه های اقتصادی و مادی، و همین كه می گوید اقتصاد و جنبه های مادی زیربنای همه ی حركات و همه ی جنبه های زندگی اجتماعی است. دیگر، اقتصاد ماركسی است، یعنی در اقتصاد طرفدار نظریه ی مالكیت اشتراكی است. و سوم در منطق است، كه مؤلف در بعضی موارد تعبیر می كند به یك طریقت فكری، روش فكری.
در این سه جزء، دو جزئش [از دیگران است. ] منطق بدون شك همان منطق هگل است، یعنی منطق مال ماركس نیست، مال هگل است، چون منطق همان منطق دیالكتیك است كه پایه گذار دیالكتیك جدید هگل است. اقتصاد هم كه مالكیت اشتراكی یا به عبارت دیگر سوسیالیسم است.

سوسیالیسم اساساً فكر حاكم بر قرن نوزدهم بوده و قبل از ماركس سوسیالیستهای دیگری وجود داشته اند. منتها اینها معتقدند كه سوسیالیسم آنها سوسیالیسم رؤیایی و تخیلی است، سوسیالیسم ما علمی است. دلیلش را هم عرض می كنم. تنها چیزی كه برای ماركس و انگلس می ماند همان ماتریالیسم تاریخی است، توجیه تاریخ بر اساس مادیت، یعنی بر اساس اقتصاد. سوسیالیسم اینها هم كه به حساب خودشان سوسیالیسم علمی می شود، چون مبتنی بر ماتریالیسم تاریخی و بر اساس این است كه تحولات عینی اجتماعی جبراً منتهی به سوسیالیسم می شود و هر دوره ای نتیجه ی جبری دوره ی قبلی خودش است تا رسیده است به دوره ی كنونی كه دوره ی سرمایه داری است و این هم جبراً منتهی به سوسیالیسم خواهد شد. از این جهت این سوسیالیسم را
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 277
می گویند «علمی» ، یعنی بر اساس یك سلسله قوانین عینی و علمی است.
به نظر می رسد كه این گونه تقسیم بهتر از تقسیمی است كه این شخص كرده است. از این جهت بهتر است كه- همان طور كه عرض كردیم- ما الآن سه چیز را از همدیگر كاملاً مجزا كردیم: فلسفه ی تاریخ حساب جدایی دارد، منطق كه به طرز تفكر مربوط است حساب جدایی دارد، اقتصاد هم كه خودش حساب جدایی دارد. اما مؤلف، اول آمده روی فلسفه ی ماركس. در فلسفه ی ماركسی ناچار شده كه مسئله ی منطق را كه همان- به قول اینها- منطق جدلی یا منطق دیالكتیكی باشد طرح كند.

آن وقت جبراً باید مسئله ی ماتریالیسم تاریخی هم در ضمن بحث منطق بیاید، در صورتی كه بحث فلسفه ی تاریخ و منطق از همدیگر جدا هستند. اگر بنا باشد ما اجزاء را از یكدیگر جدا و تجزیه كنیم دلیلی ندارد كه ماتریالیسم تاریخی را با منطق جزء یك قسمت بشماریم. این را فعلاً شما در نظر داشته باشید تا بعد كه ما به تفصیل دنبال قسمت بندی این شخص می رویم ببینیم [چگونه است. ] بعلاوه، این مسئله ی انقلاب اجتماعی كه اینجا ذكر می كند و آن را جزء علیحده قرار داده، پركسیس كه در آینده خواهد آمد، این انقلاب اجتماعی اتفاقاً جزء اساسی نیست كه جدا ذكر كنیم، به جهت اینكه لازمه ی همان منطق و لازمه ی ماتریالیسم تاریخی، همین انقلاب اجتماعی هست، یعنی این خودش جزء مستقل و جداگانه ای نیست. این است كه ما از این جهت به این كتاب از نظر تقسیم بندی اش فعلاً ایراد داریم. حالا بعد به تفصیل كه وارد شدیم، ببینیم آیا جهات بهتری بوده است كه او این طور تقسیم كرده یا نبوده است؟
مطلب دیگری كه ما از حالا باید خیلی رویش دقت كنیم همین مسئله ی ریشه یابی ماركسیسم است كه قبلاً خود مؤلف مطلبی در این مورد در پاورقی گفت، ما هم شرح دادیم كه [ماركس ] مثلاً نظریه ی تضاد در سرمایه داری را از چه كسی گرفته است و نظریه ی جبر اجتماعی را از چه كسی و اصل فكر سوسیالیسم را از چه كسی گرفته است؟ این یك كار خیلی لازمی است كه باید بكنیم، یعنی ریشه یابی نظریات. از این سه جزئی كه خود ما بیان كردیم تنها ماتریالیسم تاریخی بود كه آن را از خود ماركس دانستیم، ولی در این دو ورق پیش مؤلف مدعی بود كه [ماركس ] جبر اجتماعی را از سن سیمون دانشمند فرانسوی معروف گرفته است. اگر جبر اجتماعی سن سیمون همان جبر اقتصادی باشد، یعنی اگر جبر اجتماعی را بر اساس اقتصاد توجیه می كرده است بنابراین اصل نظریه ی ماتریالیسم تاریخی هم مال سن سیمون است. نتیجه این می شود كه تلفیق و تركیب همه ی اینها، چیزی را از هگل گرفتن، چیزی را از سوسیالیستهای قرن 19 گرفتن، چیزی را مثلاً از سن سیمون گرفتن، یك مكتب تلفیقی است. خود آنها درباره ی ماتریالیسم دیالكتیك می گویند ما ماتریالیسم را از فلاسفه ی قرن 18 گرفتیم و دیالكتیك را از هگل، ایندو را با یكدیگر تلفیق كردیم. آن وقت مكتب ماركس می شود یك مكتب تلفیقی، منتها حداكثر این است كه بگوییم اینها یك حسن انتخابی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 278
داشتند كه از هر مكتبی آن عنصر خوبش را گرفتند. استالین می گوید ما هسته اش را گرفتیم و پوسته اش را دور انداختیم. اگر بتوانند ادعا كنند حداكثر این است كه از هر مكتبی هسته ی آن مكتب را گرفته اند و پوسته ی آن را دور ریخته اند ولی به هر حال خودشان هیچ جزئی را ابتكار نكرده اند.

این مسئله ای است كه باید بعد از این رویش بیشتر فكر كنیم. حالا شما روی این حساب وارد فلسفه ی ماركسی بشوید.
- در زمینه ی این قسمتی كه فرمودید یعنی مبادی فكر ماركس، ما درس اصول علم سیاست را كه داشتیم، سه قسمت را ذكر كرد، گفت فلسفه ی هگل را گرفته بود، یعنی فلسفه ی آلمانی، همان منطقش مورد نظرش بود، جامعه شناسی فرانسه را گرفته بود و اقتصاد كلاسیك انگلیس را؛ یعنی مبادی فكری اش از این سه قسمت بوده.
استاد: حالا شما روی همین كمی بیشتر تحقیق كنید. فلسفه را از آلمان گرفته بود درست، اینكه جامعه شناسی را از فرانسه گرفته بود، باید بیشتر درباره ی آن تحقیق كرد، مثلاً از مكتب چه كسانی.
- شاید از سن سیمون.
استاد: این به همان سن سیمون می خورد، چون جامعه شناسی به مسئله ی فلسفه ی تاریخ برمی گردد.

پس مؤلف نظرش همان است كه ماركس فلسفه ی تاریخ را از سن سیمون گرفته است.
- اقتصاد كلاسیك انگلیس هم یك مبدأ فكری برایش بوده.
استاد: كه همان افكار سوسیالیسم است. به هر حال روی اینها باید دقیقتر [كار كرد، ] مخصوصاً از نظر سوسیالیسم، كه این افكار سوسیالیستی در اروپا بذرش در چه زمانی و به وسیله ی چه كسانی كاشته شد و چه تحولاتی پیدا كرد، یعنی تاریخچه ی سوسیالیسم را ما حتماً باید دقیقاً به دست بیاوریم و شما بگردید به هر مطلبی در ارتباط با این موضوع برخورد می كنید آن را یادداشت كنید.
- در این قسمت، قبل از اینكه جدل و منطق دیالكتیك را تشریح كند مقداری درباره ی هگل صحبت می كند و می گوید از حق نباید گذشت كه هگل تحولی در فلسفه ایجاد كرد. بعد می گوید از ابتدای فلسفه تا به حال می توان تمام شیوه های فلسفی را به دو نوع فلسفه تقسیم
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 279
كرد، یكی فلسفه ای كه تكیه بر هستی می كرد و دوم فلسفه ای كه تكیه بر شدن می كرد.

طرفداران نوع اول مانند دكارت و كانت، و طرفداران فلسفه ی شدن در دوره ی جدید هگل و قبل از میلاد هم هراكلیت طرفدار همین حكمت بوده. می گوید:
«فلسفه ی نوع اول كه از حكمت ارسطو و مكتب حقوقی روم و همچنین حكمت علمای دینی مسیحی (حداقل علمای دینی مسیحی كشورهای لاتین) ریشه می گیرد قرنها فلسفه ی كلاسیك غرب و فلسفه ی طلاب دینی مسیحی به شمار می رفت و همچنین فلسفه ی دكارت بود. این فلسفه به ابدیت تغییرناپذیر روح، حقیقت و اصول اخلاقی معتقد است: آنچه در گذشته حقیقت داشته است امروز نیز حقیقت دارد و همیشه حقیقت خواهد داشت. راستی، زیبایی و درستی، تمام انعكاسی از وجود یزدانی است كه جاودانی است یعنی خارج از زمان قرار دارد، زیرا زمان به معنای تغییرات است و خدا كه یكباره به كمال رسیده است تغییر پذیر نیست. » [1]
پس فلسفه ای كه بر مبنای هستی پیش می رود معتقد به یك سلسله حقایق ثابت و تغییرناپذیر است كه از جمله روح و حقیقت و اصول اخلاقی است. اما این فلسفه ی نوع دوم كه فلسفه ی شدن است، به این صورت درباره اش شرح می دهد:
«فلسفه ی نوع دوم كه حكمت شدن است و دو قرن پیش از ارسطو توسط نخستین فیلسوفهای یونانی بیان شده بود برخلاف فلسفه ی قبل با زمان درآمیخته است.

هراكلیت می گفت: «همه چیز جاری است؛ هرگز نمی توان در یك رودخانه دو بار آبتنی كرد. » حكمتی است مبتنی بر تحول كه به طور مستقیم به فلسفه ی تاریخ منجر می شود، در صورتی كه فلسفه ی پیشین به منطق می انجامید. فلسفه ای ساكن نیست بلكه دارای تحرك است. هگل می گوید: شدن، نخستین اندیشه ی قابل لمس است و لذا نخستین شناخت ذهنی است در حالی كه هستی و نیستی مفاهیم انتزاعی توخالی هستند. » [2]

[1] همان، ص 16 و 17.
[2] همان، ص 17.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است