در
کتابخانه
بازدید : 447945تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Expand بخش اول: اسلام از نظر ملیّت ایران بخش اول: اسلام از نظر ملیّت ایران
Collapse بخش دوم: خدمات اسلام به ایران بخش دوم: خدمات اسلام به ایران
Expand بخش سوم: خدمات ایران به اسلام بخش سوم: خدمات ایران به اسلام
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
آقای دكتر محمد معین، عفی اللّه عنه و عافاه [1]، كتابی به همین نام و عنوان
مجموعه آثار شهید مطهری . ج14، ص: 237
نوشته اند و ما در بحثهای خود زیاد از آن استفاده و نقل كرده ایم. هدف این كتاب آنچنان كه نام كتاب و مقدمه ی نویسنده ی كتاب حكایت می كند یك امر ساده ی علمی است: نشان دادن انعكاس لغات مزدیسنایی و اندیشه های مزدیسنایی در ادبیات فارسی. از نظر كارهای علمی و ادبی، این كار، كار بسیار مفید بلكه ضروری است، ولی هدف اصلی كتاب را آقای ابراهیم پورداود كه استاد راهنمای ایشان بوده و در آن وقت آقای دكتر معین تحت نفوذ شدید مشارٌالیه بوده اند، در مقدمه ی كتاب بیان كرده است و آن اینكه روح ایرانی در طول تاریخ چند هزار ساله ی خود حتی در دوره ی اسلام همان روح مزدیسنایی است و هیچ عاملی نتوانسته است این روح را تحت تأثیر نفوذ خود قرار دهد. بر عكس، این روح آن را تحت تأثیر و نفوذ خود قرار داده است. مثلاً:

«دینی كه از فاتحین عرب به ایرانیان رسید، در اینجا رنگ و روی ایرانی گرفته، تشیع خوانده شد و از مذاهب اهل سنت (كه به عقیده ی پورداود، اسلام واقعی همان است) امتیاز یافت. » [2] از نظر پورداود عامل اصلی مؤثر در روحیه ها اقلیم و نژاد و زبان است، و فلسفه ی خود را مبنی بر اینكه روح ایرانی روح مزدیسنایی است بر همین اساس قرار می دهد. ولی همه می دانیم كه امروز دیگر نژادی باقی نمانده كه بتوان دم از نژاد زد.

اختلاط اقوام ترك و مغول و عرب و حتی یونانی و هندی و غیره با اقوام قدیم ایرانی آنقدر زیاد است و امتزاجها به سبب ازدواجها به قدری فراوان است كه احدی نمی تواند ادعا كند من از نظر نژاد ایرانی ام. مثلاً معلوم نیست خود پورداود واقعاً از نظر نژاد و تخمه به كجا وابسته است، شاید از طرف پدر فی المثل عرب اموی و از طرف مادر مغول چنگیزی باشد، جز خدا كسی نمی داند.

زبان نیز مانند نژاد است؛ بگذریم از اختلاط لغتها. زبان فارسی امروز ایران زبان قسمتی از مردم ایران قدیم است نه همه ی مردم ایران، و با زبان قدیم ایران خصوصاً زبان اوستا از زمین تا آسمان متفاوت است.

باقی می ماند فقط اقلیم و منطقه كه آن هم به قول خود پورداود: سرزمین كنونی ما پاره ای است از سرزمین بزرگ اصلی.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج14، ص: 238
نتیجه اینكه مطابق فلسفه ی پورداود، همه ی معجزه ها در آب و خاك نهفته است و جنس و فصل روح ایرانی عبارت است از آب و خاك و هوای ایران و نه چیز دیگر.

اینكه روح ایرانی را تعلیمات مزدیسنایی تشكیل می دهد از آن جهت است كه مزدیسنا با همه ی خرافات و اوهام كه نمونه اش را دیدیم، معلول و مولود همین آب و خاك است.

پورداود مدعی است:

«زندگی و طرز فكر، مانند نژاد و زبان ما دنباله ی زندگی و اندیشه و نژاد و زبان مردمانی است كه خود نیاكان ما در چند هزار سال پیش به شمارند. » [3] من می گویم زندگی و طرز فكر ما، مانند نژاد و زبان ما و خیلی بیشتر از نژاد و زبان ما بكلی دگرگون شده و تحول یافته است. استعداد و هوش خداداد ایرانی، خرافات ثنوی، آتش پرستی، هومه پرستی، آفتاب پرستی، انسان پرستی و هزاران چیز دیگر از این قبیل را در پرتو تعلیمات اسلامی به دور افكنده است.

پورداود از باب «الغریق یتشبّث بكلّ حشیش» به شاعران و سرایندگان ایرانی كه با زبان مخصوص عرفان سخن می گفته اند و قرنهاست كه خود را از خرافات نژادی و آب و خاكی نجات بخشیده و به جهان وطنی اسلامی خو گرفته و به تساوی نژادها ایمان آورده اند، خیانت می كند و تعبیرات عرفانی آنها را در باب می و مغ و آتش و آتشكده به عنوان اظهار تمایل آنها به خرافات گذشته و منسوخ شده توجیه می نماید، لهذا می گوید:

«دل یك گوینده ی ایرانی پس از خاموش شدن آتشكده ها باز آتشكده ی عشق است و درمان دردش در دست پیر مغانی است كه دیرگاهی است از دیار دیرین خود رخت بربسته، دیگر دست كسی به دامن وی نمی رسد. » من هم می گویم دل یك گوینده ی اصیل و بامعرفت ایرانی مانند حافظ و سعدی و مولوی و جامی و صدها گوینده ی دیگر از طراز اینها و یا در درجه ی بعد از اینها آتشكده ی عشق است و درمان دردش در دست پیر مغان است، ولی آتشكده ی عشق آن، چهاردیواری كه در آنجا یك عنصر طبیعی پرستش می شود و برسم و برسمدان و برسمچین و طشت نه سوراخه آلات و ابزارش را تشكیل می دهد نیست؛ آتشكده ی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج14، ص: 239
عشق «جایی است كان را نام نیست» ، و پیر مغان كه گوینده ی ایرانی درمان دردش را در دست او می داند، آن سفیدپوشان پنام بند و برسم به دستِ آتش زیرورو كن كه وقت خود را در بیهوده ترین و خرافه ترین كارهای جهان تلف می كنند نمی باشد؛ آن پیر مغان همان سالك راه و ولیّ ارشادكننده است كه ایرانی در دوره ی اسلامی پس از آشنا شدن با مفاهیم عالیه ی انسانی و عرفانی اسلامی با آن آشنا شده است.

اما آنها كه پورداود از آنها به پیر مغان تعبیر می كند، قرنهاست كه ایرانی به آنها تیپا زده و از محیط ایران بیرونشان افكنده است. اشتباه است كه بگوییم دست كسی به دامان آنها نمی رسد؛ دست آنها به دامن ایران و ایرانی نمی رسد و اگر دست هیچ كس به دامان آنها نمی رسد، دست آقای پورداود كه خوب به دامان آنها رسید؛ سالیان دراز با پول سرشار آنها كه از جیب ملت ستمدیده ی هند در اثر سازش با استعمار انگلستان به دست آورده اند متنعم بود، از پشت به ملت نجیب و شریف ایران خنجر می زد و می خواست از نو دست و پای این ملت را به زنجیرهای پوسیده ی آتشدان و برسم و برسمچین و هومه و غیره ببندد.

متأسفانه آقای دكتر معین- كه مورد علاقه و احترام ما هستند و در سالهای آخر سلامت ایشان كه احیاناً توفیق مصاحبت دست می داد، ایشان را مرد دور از انصافی نمی دیدیم و به اصول و شعائر اسلامی علاقه مند می یافتیم- در این كتاب تا حدود زیادی تحت تأثیر پورداود قرار گرفته اند و هدف او را تعقیب كرده اند و احیاناً در دفاع از زردشتیگری از اسلام مایه می گذارند.

مثلاً در صفحه ی 76 كتاب كه راجع به تاریخی یا موهوم بودن زردشت بحث می كنند می گویند:

«بعضی از دانشمندان مانند هوسینك فرضیه ای اظهار كرده اند مبنی بر اینكه زردشت كاملاً وجودی موهوم است (نظیر رستم و زال و اسفندیار. » بعد ایشان می گویند:

«باید دانست كه موهوم بودن شخصیت فرد فرد پیامبران و پیشوایان دین از طرف اشخاص مختلف اظهار شده. » و در پارقی می گویند:

«حتی راجع به عیسی و محمد صلی الله علیه و آله. » خیلی عجیب است كه كسی واقعیت تاریخی زردشت را با رسول اكرم صلی الله علیه و آله
مجموعه آثار شهید مطهری . ج14، ص: 240
مقایسه كند، یا فرضیه ی علمی یك دانشمند را درباره ی زردشت به سخنی كه احیاناً یك فردی (اگر چنین فردی وجود داشته است) به عنوان دشنام به مسلمین درباره ی رسول اكرم صلی الله علیه و آله گفته باشد مقایسه نماید.

در صفحه ی 273 كه درباره ی احترام و قداست آتش بحث می كنند، می گویند:

«در ادیان آریایی مثل برهمنی و زردشتی و همچنین در كیشهای سامی مانند یهودی و عیسوی و اسلام و حتی در میان بت پرستان افریقا آتش دارای اهمیتی خاص است. » من نمی دانم ایشان كه در یك خانواده ی اصیل مسلمان بزرگ شده اند و خود اهل كتاب و مطالعه بوده اند، در كجای اسلام احترام به آتش را پیدا كرده اند؟ آنچه در قرآن است این است كه جن و شیطان از آتش آفریده شده اند و آدم از خاك؛ آدم خاكی به درگاه قرب الهی بار یافت و شیطان آتشی از درگاه رانده شد.

در صفحه ی 415 پس از بحث زیاد درباره ی فر ایزدی می گویند:

«طبق مندرجات «زامیادیشت» ، «فر» فروغی است ایزدی، به دل هر كه بتابد از همگنان برتری یابد. از پرتو این فروغ است كه شخص به پادشاهی رسد، شایسته ی تاج و تخت گردد، آسایش گستر و دادگر شود و همواره كامیاب و پیروزمند باشد، و نیز از نیروی این نور است كه كسی در كمالات نفسانی و روحانی كامل گردد و از سوی خداوند به پیامبری برگزیده شود. » در صفحه ی 420 می گویند:

«طبق مندرجات اوستا (زامیادیشت، بندهای 33، 40) «فر» را به صورت مرغ و عقاب تصور می كردند. » و در ذیل همین صفحه داستانی را كه قبلاً نقل كردیم كه چگونه فر ایزدی را در شكل یك «بره» به دنبال اردشیر می دواندند نقل كرده اند.

در عین حال در صفحه ی 415 برای اینكه این خرافه را معقول جلوه دهند كوشش می كنند كه مفهوم آن را با مفهوم كلمه ی «سلطان» در قرآن مجید تطبیق دهند و حال آنكه كلمه ی سلطان به هیچ وجه با این مفهوم خرافی منطبق نیست. سلطان در قرآن یا به معنی «قدرت و تسلط» استعمال شده است یا به معنی «دلیل و حجت» كه منشأ غلبه و قدرت و تسلط است، و حتی در مورد تسلط شیطان بر انسان نیز به كار
مجموعه آثار شهید مطهری . ج14، ص: 241
رفته است: «إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَی اَلَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ» [4]، و همچنین در مورد تسلط قانونی یك انسان بر یك عمل خاص نیز به كار رفته است: «وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً» [5]. كوچكترین ارتباطی میان این مفهوم و مفهوم «فره ی ایزدی» - كه گاهی می گویند فروغی است ایزدی كه بر دل شخص بتابد و در پرتو آن به پادشاهی یا پیامبری رسد، و گاهی آن را به صورت عقاب یا گوسفند مجسم می كنند- وجود ندارد.

آیا بهتر نبود جناب آقای دكتر معین به همان «مزدیسنا و ادب پارسی» قناعت می كردند و به «مزدیسنا و ادب قرآنی» نمی پرداختند؟ .

آقای دكتر معین اصرار می ورزند كه ثابت كنند آنچه زردشتیان كرده و می كنند آتش پرستی نیست، تنها قبله قراردادن آتش است، آنچنانكه مسلمین كعبه را قبله قرار می دهند، در صورتی كه خود ایشان و هركس دیگر می داند كه هیچ مسلمانی در وقتی كه رو به قبله می ایستد و نماز می خواند نمی خواهد به كعبه تعظیم كند و نمی خواهد از كعبه استمداد كند و استعانت بجوید و برای كعبه روحانیت و قدرت ماوراء الطبیعی قائل نیست. اساساً یك نفر مسلمان در حال نماز رو به قبله هست ولی توجهش به قبله نیست، یك نفر مسلمان در نماز مستقیماً با خدای خودش سخن می گوید كه: «إِیّاكَ نَعْبُدُ وَ إِیّاكَ نَسْتَعِینُ» . برای مسلمان رو به كعبه ایستادن نظیر با جامه ی پاك بودن و با وضو بودن و مستورالعورة بودن است، یعنی از آداب نماز است نه هدف نماز، و حال آنكه همه ی آداب زردشتی تقدیس و تعظیم خود آتش است با اعتقاد به تأثیرات ماوراء الطبیعی آن.

از همه اسف انگیزتر این است كه آقای دكتر معین در فصلی كه تحت عنوان «می مغانه» ترتیب داده اند، به پیروی پورداود چنین وانمود می كنند كه تعبیرات «می» ، «مغ» و غیره همه كنایه است از علاقه ی شاعران ایرانی به رسوم و آداب زردشتی. در آخر این فصل، قسمتی از ترجیع بند معروف هاتف اصفهانی را كه در توحید و وحدت وجود سروده است آورده اند. آن ترجیع بند با این بیت آغاز می شود:

مجموعه آثار شهید مطهری . ج14، ص: 242
ای فدای تو هم دل و هم جان
وی نثار رهت هم این و هم آن
آقای دكتر معین كلمات مورد نظر خودشان را كه از نظر ایشان نشانه ی علاقه ی شاعر به رسوم قدیم است با حروف سیاه نشان می دهند، از آن جمله این مصراع را: «من شرمنده از مسلمانی» .

آقای دكتر معین خود بهتر می دانند كه شاعران مسلمان عرفان مسلك، در مقابل متظاهران به مسلمانی و ریاكاران، اصطلاحات و تعبیرات خاصی دارند؛ هرجا كه زهد و احیاناً مسلمانی را تخطئه می كنند نظرشان به زاهدمآبی ها و مسلمان مآبی های دروغین است كه در همه ی عصرها وجود داشته و دارد و همواره سد راه اسلام و مسلمین بوده و هست. حتی شاعرانی كه خود در لباس روحانیت بوده اند و به عالیترین مقامات اجتهاد رسیده و در مسند شرع نشسته بوده اند مانند شیخ بهایی [6](كه علاوه بر این جهت، یك مهاجر عرب است كه به ایران آمده) و حاج ملا احمد نراقی [7]و میرزا محمدتقی شیرازی و حاج میرزاحبیب رضوی خراسانی و
مجموعه آثار شهید مطهری . ج14، ص: 243
حاج شیخ محمدحسین اصفهانی و علامه ی طباطبایی از این گونه تعبیرات دارند. این مطلب كجا و مدعای پورداود و آقای دكتر معین كجا! .

بعلاوه، هاتف اصفهانی كه به شعرش تمسك شده، در همان ترجیع بند صریحاً می گوید كه مقصود عارفان از این تعبیرات یك سلسله معانی دیگر است و این تعبیرات را نباید به مفهوم ظاهری آنها حمل كرد. می گوید:

هاتف، ارباب معرفت كه گهی
مست خوانندشان و گه هشیار
از دف و چنگ و مطرب و ساقی
وز می و جام و ساقی و زنّار
قصد ایشان نهفته اسراری است
كه به ایما كنند گاه اظهار
با این تصریح چگونه ممكن است تعبیرات شاعر را حمل به مفهوم ظاهری اش بنماییم؟ .

گذشته از این، این تعبیرات مجازی و این اصطلاحات منحصر به می و مغ و آتشكده كه از اصطلاحات زرتشتیان است نیست؛ اگر منحصر به اینها بود جای این تردید بود كه چرا گویندگان ایرانی فارسی زبان برای معانی عرفانی خود این كلمات را انتخاب كرده اند؟ آیا این كار نشانه ی علائق آنها به رسوم و سنن كهن این سرزمین است؟ .

این گویندگان كلماتی از قبیل: بت، ترسا، دیر، چلیپا (صلیب) ، شطرنج، نرد و غیره نیز در اصطلاحات خویش فراوان آورده اند؛ پس لازم است این كلمات را نشانه ی علائق این گویندگان به بت پرستی و مسیحیت و قماربازی بدانیم! ! .

در چند سال پیش یكی از نویسندگانی كه گرفتار چنین اندیشه هایی بوده است، استدلال كرده بود كه غزل معروف حافظ كه با این بیت آغاز می شود:

بلبل زشاخ سرو به گلبانگ پهلوی
می خواند دوش درس مقامات معنوی
نشانه ی احساسات ملی شاعر است و شاعر به یاد گذشته افتاده، آن وقتی كه هنوز اسلام به ایران نیامده بود و زبان پهلوی زبان رایج و دین زردشتی دین رسمی بود.

شاعر خواسته است به این وسیله تمایل خویش را به رسوم و سنن و آیین پیش از اسلام ابراز نماید.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج14، ص: 244
یك نویسنده ی ماتریالیست [8]جواب داده بود: «اگر چنین است، پس شعر بعدی كه می گوید:

یعنی بیا كه آتش موسی نمود گل
تا از درخت نكته ی توحید بشنوی
نشانه ی علاقه ی شاعر به یهودیگری است، و شعر دیگری كه در همین غزل است و می گوید:

این قصه ی عجب شنو از بخت واژگون
ما را بكشت یار به انفاس عیسوی
نشانه ی علاقه ی شاعر به مسیحیت است. » بدون شك این اصطلاحات و تعبیرات رمز یك سلسله معانی عرفانی است و ربطی به علاقه ی گوینده به مذهب زردشتی یا مسیحی یا یهودی ندارد.

شمس الدین مغربی، شاعر عارف مسلك معروف (درگذشته در قرن نهم هجری) كه از این اصطلاحات، فراوان به كار می برد، در دیباچه ی دیوان خود می گوید:

اگر بینی در این دیوان اشعار
خرابات و خراباتی و خمّار
بت و زنّار و تسبیح و چلیپا
مغ و ترسا و گبر و دیر و مینا
شراب و شاهد و شمع و شبستان
خروش و بربط و آواز مستان
می و میخانه و رند خرابات
حریف و ساقی و نرد و مناجات
نوای ارغنون و ناله ی نی
صبوح و مجلس و جام پیاپی
خم و جام و سبوی می فروشی
حریفی كردن اندر باده نوشی
ز مسجد سوی میخانه دویدن
در آنجا مدتی چند آرمیدن
گرو كردن پیاله ی خویشتن را
نهادن بر سر می جان و تن را
گل و گلزار و سرو و باغ و لاله
حدیث شبنم و باران و ژاله
خط و خال و قد و بالا و ابرو
عذار و عارض و رخسار و گیسو
لب و دندان و چشم شوخ و سرمست
سر و پا و میان و پنجه و دست
مشو زنهار از این گفتار در تاب
برو مقصود از آن گفتار دریاب
مپیچ اندر سر و پای عبارت
اگر هستی ز ارباب اشارت
نظر را نغز كن تا نغز بینی
گذر از پوست كن تا مغز بینی
نظرگر بر نداری از ظواهر
كجا گردی ز ارباب سرائر
مجموعه آثار شهید مطهری . ج14، ص: 245
چو هر یك را از این الفاظ جانی است
به زیر هر یك از اینها جهانی است
تو جانش را طلب از جسم بگذر
مسمّی جوی باش از اسم بگذر
فرو مگذار چیزی از دقایق
كه تا باشی ز اصحاب حقایق
از همه ی اینها گذشته، این تعبیرات اختصاص به گویندگان ایرانی و فارسی زبان ندارد؛ گویندگان فارسی زبان هندی و همچنین گویندگان عرب و عرب زبان عارف مشرب، از قبیل ابن الفارض مصری و محیی الدین عربی اندلسی نیز چنین تعبیرات و اصطلاحاتی دارند. هیچ عاقلی نمی تواند ادعا كند كه تعبیرات اینها درباره ی می و غیره یادآور علائق آنها به مراسم زردشتیان است.

گذشته از همه ی اینها، تشبیه واردات قلبی و معارف افاضی و اشراقی و لذتها و بهجتهای حاصله از آن به شراب، در قرآن و نهج البلاغه نیز آمده است. قرآن كریم در سوره ی مباركه ی دهر می فرماید: «وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً» [9]یعنی پروردگار «ابرار» با شرابی بسیار پاك و پاك كننده آنها را سیراب می كند، شرابی كه به قول مفسرین پیوند انسان را از هر چیز جز خدا می برد و او را تنها به خداوند متصل می سازد. در نهج البلاغه گروهی از اهل معنی چنین توصیف می شوند: «وَیُغْبَقونَ كَأْسَ الْحِكْمَةِ بَعْدَ الصَّبوحِ» [10]یعنی همانا شامگاهان پس از بامدادان باده ی حكمت سر می كشند. لغت می گوید كه «غبوق» پیمانه ی شام و «صبوح» پیمانه ی صبحگاهان است. آقای دكتر معین چه نظر می دهند؟ آیا همه ی اینها را نشانه ی علائق گویندگان آنها به «می مغانه» و آداب و رسوم كهن زرتشتیان می دانند؟ ! .

آقای دكتر معین در صفحه ی 13 كتاب خود سخن مغرضانه ی سرجان ملكم را نقل می كنند مبنی بر اینكه «پیروان پیامبر عربی شهرهای ایران را با خاك یكسان ساختند، آتشكده ها را سوختند، موبدان را از دم تیغ گذرانیدند، كتابها و كسانی كه كتابها در اختیارشان بود از بین بردند، موبدان را مجوس و ساحر می دانستند و كتب ایشان را كتب سحر می خواندند» .

آقای دكتر معین بهتر از سرجان ملكم از مآخذ تاریخ اسلام اطلاع دارند، و از همه بهتر می دانند كه این اراجیف ساخته ی شخص سرجان ملكم است و در هیچ سند
مجموعه آثار شهید مطهری . ج14، ص: 246
تاریخی پیدا نمی شود و جای تأسف است كه باز هم این كلمات را كه تأثیر سوء آنها در ایجاد بدبینی به اسلام در جوانان بی خبر از تاریخ اسلام و ایران بر كسی پوشیده نیست نقل می كنند.

آقای دكتر معین در صفحه ی 22 كه می خواهند زردشتیان را در دوره ی اسلامی خیلی مظلوم جلوه دهند، چنین می گویند:

«گروه دیگر كه با حفظ آیین مزدیسنا در میهن خویش باقی ماندند، ناچار متحمل رفتارهای خشن و ناشایست ملت غالب و هم میهنان خود گردیده، همواره مورد تحقیر و اهانت و مجبور به نهفتن عقاید و آیین اجدادی خویش بودند و در اجرای آداب و مراسم دین، آزادی نداشتند و روزگار به تلخی می گذرانیدند. مؤلف تاریخ سیستان گوید: زیادبن ابیه ربیع را معزول كرد از سیستان و عبد اللّه بن ابی بكره را به سیستان فرستاد (در سال 51 هجری) و او را فرمان داد كه چون آنجا شوی شاپور (كذا) همه ی هربدان را بكش و آتشهای گبركان برافكن. پس او به سیستان شد بر این جمله و دهاقین و گبركان سیستان قصد كردند كه عاصی گردند بدین سبیل. » آقای دكتر معین داستان را تا همین جا نقل می كنند و تتمه اش را در اینجا نقل نمی كنند. ایشان این شاهد تاریخی را برای این مدعا می آورند كه زردشتیان در اجرای مراسم دینی آزادی نداشتند و مجبور بودند كه عقاید و آیین اجدادی خویش را مخفی كنند.

تتمه ی این تاریخچه كه خود ایشان در جای دیگر كتابشان [11]نقل كرده اند، این است كه مسلمانان سیستان با این فرمان زیاد به مخالفت برخاستند و گفتند این فرمان برخلاف سیرت پیغمبر و خلفای راشدین است و بر ضد تعلیمات اسلامی است. مسأله به خود خلیفه كه در شام بود ارجاع شد. جواب آمد كه زردشتیان «معاهد» می باشند و خون و مال معاهد محترم است و كسی حق تعرض به آنها را ندارد.

نیز خود آقای دكتر معین در جای دیگر كتاب خود [12]از همان تاریخ سیستان نقل
مجموعه آثار شهید مطهری . ج14، ص: 247
می كنند كه در سال 46 هجری (پنج سال قبل از این واقعه) «ربیع الحارثی بیامد به سیستان و سیرتهای نیكو نهاد و مردمان را [13]جبر كردند تا علم و قرآن و تفسیر آموختند و داد و عدل فرو نهاد و بسیار گبركان مسلمان گشتند از نیكویی سیرت او» .

آری، این بوده حال زردشتیان در زمان خلفای راشدین و در زمان معاویه در وقتی كه ربیع الحارثی حكومت می كرده است. هنگامی كه زیاد ستمگر تصمیم ظالمانه ای می گیرد با عكس العمل شدید مسلمانان روبرو می شود و خلیفه ی ستمگر وقت هم كه خود را با مخالفت مسلمانان مواجه می بیند، حكم عامل خود را نقض و نظر مسلمانان را تأیید می كند.

علیهذا دیگر چه جای گریه و زاری و نقل قسمتی از تاریخچه و ترك قسمتی دیگر و ادعای این كه زردشتیان مجبور بودند عقاید خویش را نهفته دارند؟ ! .

ما منكر مظالم امویان نیستیم، ولی این مظالم نسبت به مظالمی كه قبلاً ایرانیان از طرف حكام خود می دیدند چیزی نبود. ثانیاً امویان لبه ی تیز تیغ خود را متوجه آل علی كرده بودند كه آنها را رقبای خود می دانستند و از جانب آنها احساس خطر می كردند. قطعاً زردشتیان در حكومت اموی از پیروان و دوستان اهل بیت وضع بهتری داشته اند.

البته سیاست امویان یك سیاست نژادی بود و حكومت آنها حكومت عربی بود نه اسلامی؛ میان عرب و غیرعرب تبعیض قائل می شدند، ولی این تبعیض میان عرب و غیرعرب بود یعنی حتی میان یك مسلمان عرب با مسلمان غیرعرب تفاوت قائل می شدند و به مذهب كاری نداشتند؛ زردشتیان اگر به شرایط معمول اهل ذمّه عمل می كردند در امنیت بودند.

زردشتیان در دوره ی عباسیان آزادی كامل به دست آوردند، با ائمه علیهم السلام و علمای مسلمین در اطراف عقاید اسلامی و زردشتی به مباحثه و مجادله و مبارزه ی قلمی می پرداختند. قبلاً در بخش اول این كتاب نقل كردیم كه گرایش عمده ی ایران از زردشتیگری به اسلام و ویرانی آتشكده ها و ساختن مساجد به جای آنها در قرونی واقع شده كه ایران استقلال سیاسی داشته و نفوذ عرب قطع شده بود و افرادی ایرانی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج14، ص: 248
و آریانژاد بر ایران حكومت می كردند.

در كتاب تمدن ایرانی تألیف جمعی از خاورشناسان، مقاله ی «مقاومت و ادامه ی حیات دین زرتشت» [14]به قلم پ. ژ. مناشه می نویسد:

«شكست و انقراض دولت ساسانی به دست اعراب مسلمان نتوانست مایه ی خفقان روح ایرانی شود و آیین زردشتی را نیز به صورت قطعی و كامل نابود نكرد. ایرانیان بقایای تمدن تلطیف شده و پرورده ای به اسلام تحویل دادند كه بر اثر حیاتی كه این مذهب در آن دمید جان تازه گرفت.

. . . ایران به یكبار مسلمان نشد و مردم تمام نواحی آن در یك موقع دین اسلام را نپذیرفتند و مقاومتی را كه مذهب زردشتی در مقابل آن به خرج داد نمی توان نادیده گرفت. » پ. ژ. مناشه پس از بحثی درباره ی اینكه مسلمین، مجوس را در زمره ی اهل كتاب می شمردند، می گوید:

«مورخین و جغرافی نویسان عرب كه در این مورد مأخذ اساسی ما هستند، شهرهای متعددی را كه هنوز در قرن سوم و چهارم هجری در آنها آتشكده هایی وجود داشته است نام می برند. پس اگر چنین آتشكده هایی وجود داشته قطعاً روحانیونی هم برای اعمال و مراسم مذهبی در آن بوده اند كه لزوماً به اندازه ی كافی از رسوم مذهبی اطلاع داشته اند. ضمناً طرز زندگی زردشتیان ایجاب می نمود كه افرادی برای تعلیم قوانین و اصول مذهب با مقام نیم مذهبی وجود داشته باشد. بنابراین، تقسیمات طبقاتی دین زرتشت حفظ شد و ما خواهیم دید كه این تقسیمات طبقاتی نزد اقلیت زردشتی و كسانی كه مردد بودند تا كدامیك از آن دو مذهب را بپذیرند فعالیت قابل توجهی به خرج داد. در قرن سوم هجری مذهب زرتشت شروع به یك نوع مبارزه ی قلمی نمود. »
[1] . [هنگام نوشتن این مطالب، مرحوم دكتر معین در حال اغما بوده است. ایشان چند سال آخر عمر خود را در حال اغما به سر برد. البته استاد شهید بخش «كتابسوزی ایران و مصر» را بعداً در سال 1357 بعد از وفات مرحوم دكتر معین اضافه كرده اند چنانكه خود در پاورقی ص 278 متذكر شده اند] .
[2] . مقدمه ی پورداود بر مزدیسنا و ادب پارسی.
[3] . همان.
[4] . نحل/100.
[5] . اسراء/33.
[6] . شیخ بهایی در غزل معروف خود كه با این بیت آغاز می شود:

ساقیا بده جامی زان شراب روحانی
تادمی بیاسایم زین حجاب جسمانی
می گوید:

دین و دل به یك دیدن باختیم و خرسندیم
در قمار عشق ای دل كی بود پشیمانی؟
سجده بر بتی دارم راه مسجدم منما
كافر ره عشقم من كجا، مسلمانی؟
ما ز دوست غیر از دوست مقصدی نمی خواهیم
حور وجنت ای زاهد بر تو باد ارزانی
زاهدی به میخانه سرخرو ز می دیدم
گفتمش مبارك باد ارمنی مسلمانی
خانه ی دل ما را از كرم عمارت كن
پیش از آنكه این خانه رو نهد به ویرانی
[7] . نراقی مجتهد معروف قرن سیزدهم كه به «صفایی» متخلص بوده، می گوید:

خوشا حال كسی كاندر ره عشق
سری درباخت یا جانی فدا كرد
در میخانه بر رویم گشادند
مگر میخواره ای بر من دعا كرد
صفایی تا مرید می كشان شد
عبادتهای پیشین را قضا كرد
و هم او می گوید:

تا مغبچگان مقیم دیرند
در دیر مغان مرا مقام است
آن آیه كه منع عشق دارد
واعظ! بنما به من كدام است؟
وان می كه به دوست ره نماید
آخر به كدام دین حرام است؟
گفتیم بسی ز عشق و گفتند
این قصه هنوز ناتمام است
از خانه ی ما نهفته راهی است
تا منزل او كه یك دوگام است
در میكده زان شده صفایی
كاین مدرسه منزل عوام است
مرحوم نراقی بانی مدرسه و مؤسس حوزه ی علمیه علوم دینیه بوده است. در این حال می گوید:

در حیرتم آیا ز چه رو مدرسه كردند
جایی كه در آن میكده بنیاد توان كرد؟
[8] . دكتر ارانی، در جزوه ی عرفان و اصول مادی .
[9] . دهر/21.
[10] . نهج البلاغه، خطبه ی 148.
[11] . ص 463.
[12] . ص 27.
[13] . یعنی مسلمانان را.
[14] . ص 247.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است