در
کتابخانه
بازدید : 305039تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
نقدی بر ماركسیسم
Expand مقدمه مقدمه
Expand قسمت اول:  فلسفه ی ماركسی قسمت اول: فلسفه ی ماركسی
Collapse <span class="HFormat">قسمت دوم: نقد و بررسی مسائل گوناگون ماركسیسم</span>قسمت دوم: نقد و بررسی مسائل گوناگون ماركسیسم
Expand 1 فلسفه ی «بودن» و فلسفه ی «شدن» 1 فلسفه ی «بودن» و فلسفه ی «شدن»
Expand 2 جاودانگی حقیقت 2 جاودانگی حقیقت
Expand 3 جاودانگی اصول اخلاقی 3 جاودانگی اصول اخلاقی
4 آیا فلسفه ی «بودن» خردگراست و فلسفه ی «شدن» طبیعت گرا؟
Expand 5 تكامل 5 تكامل
Collapse 6 اصول دیالكتیك 6 اصول دیالكتیك
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
در نحله های غربی كه فلسفه ی ارسطو از راه ابن سینا كم و بیش به آنجا رفته بود، كم كم برای حركت نقش بیشتری در جهان قائل می شدند، منتها در زمان دكارت در این حد بود كه می گفتند «ماده و حركت را به من بدهید جهان را می سازم» یعنی بافت این جهان از ماده و حركت تشكیل شده است و همه ی انواع، ناشی از حركتهای مختلف ماده است.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 883
ولی دو عیب در این حرف هست؛ یكی اینكه به دو چیز قائل است: ماده و حركت، یعنی ماده در ذات خودش چیزی است و حركت چیز دیگر كه ماده با انواع حركات خودش انواع را در عالم ساخته است، و در واقع این نظریه مانند ذیمقراطیس اختلافها را سطحی و تألیفی می داند. ولی چون دكارت روحی است، علاوه بر ماده و حركت به روح هم قائل است كه با ماده و حركت قابل توجیه نیست، اما بجز روح انسانی همه ی عالم را جسم و حركت می داند كه با تألیفهای مختلف انواع مختلف پیدا كرده اند.

بعد از دكارت هرچه علوم پیشرفت كرد نقش حركت بیشتر جلوه كرد، تا به جایی رسید كه برای علم این سؤال مطرح شد كه آیا غیر از «موج» چیزی وجود دارد؟ تا می رسیم به فلسفه ی هگل.

هگل با بیانی فلسفی رسید به اینجا كه هستی عبارت است از «شدن» ، به بیانی كه مكررا گذشت. هستی اگر به طور مطلق در نظر گرفته شود به ضد خودش كه نیستی باشد منتهی می شود و از تركیب ایندو «شدن» به وجود می آید كه همه ی مقولات را در بر می گیرد. در اینجا فلسفه ی غرب هم با بیانی دیگر می رسد به اینكه جهان یكپارچه حركت و شدن است.

بعد می رسیم به نظریه ی این آقایان (ماركسیستها) . در اینجا مشاهده می شود كه اینها به یك بن بست دچارند؛ از یك طرف نظر هگل را در مسائلی كه منتهی به فلسفه ی «شدن» شد قبول ندارند و مرتب دم از علمی بودن فلسفه شان می زنند، در صورتی كه علم اساساً قادر نیست كه چنین نظریه ای را اثبات كند كه هرچه در عالم هست مساوی است با «شدن» ، این اصل تنها با مبانی فیلسوفانه قابل اثبات است كه اینها چنین مبانی ای هم ندارند، و تا آنجا كه ما دقت كرده ایم در كلمات ماركس و انگلس این تعبیر نیامده است كه هستی عین «شدن» است، بلكه هرچه آنها گفته اند این است كه همه چیز متحول و متغیر است نه عین تحول است. «همه چیز عین تحول است» را یا با فلسفه ی هگل باید توجیه كرد كه نه ما قبول داریم و نه آنها، یا باید مبانی حركت جوهری را كه ما قبول داریم پذیرفت. تا آنجا كه ما تتبع كردیم، برای اولین بار این تعبیر را لنین به كار برده است. بنابراین، این اصل كه اینها می گویند «هستی» برابر است با «شدن» ، در فلسفه این آقایان دلیل ندارد، نه از علم و نه از فلسفه. اینكه از لنین به این طرف مرتب می گویند: «بودن» نیست، «شدن» است، در واقع حرف هگل را
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 884
بازگو می كنند بدون اینكه مبنای او را قبول داشته باشند [1].

*
رسیدیم به اینكه این مطلب مورد توافق هر دو طرف (ما و آنها) است كه طبیعت هویتی غیر از حركت و تحول ندارد، و بحث در این بود كه آیا از این مطلب باید چنین نتیجه گرفت كه عالم بی نیاز از ماورای خودش است و یا اینكه نه، طبیعت به حكم همین كه یك واحد حركت است نیازمند به ماورای خودش می باشد و متغیر بماهو متغیر نیازمند به ثابت بماهو ثابت است.

طبق فلسفه هگل دستگاه دیالكتیك خودسان و قائم به ذات است و نیازی به بیرون خود ندارد و لذا در فلسفه ی او صحبت از خدایی كه علت عالم باشد نیست، خدا از نظر او ایده ی مطلق است و داخل در همان دستگاه دیالكتیك است، لذا فلسفه ی او را به یك معنی می توان فلسفه ی الحادی و منكر خدا (به معنای علت عالم) دانست، و به یك
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 885
معنی معتقد به خدا به معنای مثال مطلق و ایده ی مطلق به شمار آورد. نتایجی كه هگل به آنها رسیده است، طبق مبانی او نتایج درستی است و اشكال در مقدمات و مبانی اوست. یكی از مبانی او این بود كه كار فلسفه توضیح جهان است نه تعلیل آن، چون تعلیل توضیح دهنده و قانع كننده نیست به دو دلیل: یكی اینكه شئ در سلسله ی عللش بالاخره به علة العلل منتهی می شود و علة العلل خودش بدون توضیح می ماند و معلوم نیست كه چرا علة العلل علة العلل است. دیگر اینكه علیت یك امر تجربی است و قضیه ای كه در مورد آن تشكیل می شود به اصطلاح ما قضیه ی وجودی است- كه از نوع مطلقه ی عامّه است- نه قضیه ی ضروریه ی منطقی؛ یعنی ذهن از راه تجربه همین قدر می فهمد كه در صورت وجود فلان شئ، فلان شئ هم وجود پیدا می كند. این، امر وجودی است نه منطقی. اشكال اول این بود كه تعلیل در نهایت امر به بن بست می رسد چون علة العلل بدون توضیح می ماند. اشكال دوم این است كه در همان قدم اول، علت نمی تواند توضیح دهنده باشد، چون برای عقل هیچ فرق نمی كند كه مثلاً آب در اثر حرارت بخار شود یا منجمد؛ ولی ما یك سلسله مطالب داریم كه واقعاً توضیح است و آن در وقتی است كه پای تحلیل به میان بیاید، یعنی مطلبی از بطن مطلب دیگری استخراج و استنتاج شود، ذهن چیزی را از درون چیز دیگر بیرون بكشد و به اصطلاح ما قضیه ی حقیقیه درست كند نه قضیه ی خارجیه؛ طبیعت شئ را كشف می كند و بعد می گوید: اگر بخواهد وجود پیدا كند باید چنین باشد، نمی تواند غیر از این باشد. این گونه قضایا قضایای تحلیلی است. برهان را هم ارسطو «تحلیل و تركیب» نامیده است؛ مقدمات، تحلیل است و نتایج، تركیب.

این گونه موارد، استنتاج ذهن است؛ یعنی از نظر ذهن با فرض اینكه مثلاً الف الف باشد نمی تواند ب بر آن حمل نشود؛ از طرف دیگر با فرض اینكه ب ب باشد باید ج بر آن حمل شود؛ بعد با فرض اینكه الف الف باشد و ب بر آن حمل شود و ب ب باشد و ج بر آن حمل شود منطقا و ضرورتا باید ج هم بر الف حمل شود، ضرورت در اینجا حكم می كند و خلاف آن محال است. ولی چنین ضرورتی چگونه می تواند در مورد بخار شدن آب در اثر حرارت وجود داشته باشد و خلاف آن از نظر عقل محال باشد؟ از نظر عقل خلاف آن اصلا محال نیست، چیزی كه هست ما تاكنون چنین دیده ایم و الاّ هیچ ضرورت آن را ایجاب نمی كند. هر جا كه پای ضرورت منطقی به میان بیاید، چون ضرورت است مناط استغنای از علت است، یعنی اگر چیزی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 886
بالضروره چیزی بود، لعلة نیست، فرض آن كافی است برای اینكه آن چیز دوم باشد (الذاتی لا یعلّل)؛ انسان حیوان است، اگر بالامكان حیوان بود علت لازم داشت ولی چون بالضروره است نیاز به علت ندارد. علیت در جایی می آید كه رابطه رابطه ی امكانی باشد نه ضروری. بهترین حرفها را در باب «جعل» قدمای ما گفته اند كه: «ما جعل اللّه المشمشة مشمشة و لكن اوجدها» ؛ گفته اند: جعل یا به ماهیت تعلق می گیرد یا به وجود؛ به هر كدام كه تعلق بگیرد، جعل، جعل بسیط است. جاعل وجود انسان را جعل می كند نه اینكه یجعل وجود الانسان وجودا. اگر جعل به وجود تعلق بگیرد به ماهیت هم بالعرض تعلق می گیرد به جعل بسیط. جعل مركب باز به ماهیت تعلق می گیرد بالعرض یعنی مجازا و باز به وجود هم تعلق می گیرد بالعرض یعنی مجازا. خلاصه اینكه حقیقتا جعل به اینها تعلق نمی گیرد و هیچكدام اینها مجعول نیستند چون ذاتی هستند. اینها مربوط به «ذاتی» باب ایساغوجی است. «ذاتی» باب برهان هم همین طور است. مثلاً «الانسان ممكن بالضروره» یعنی اگر انسان را فرض كردیم، ممكن بودن لازمه ی ذات انسان است و الذاتی لا یعلّل.


[1] . اشكال: ممكن است بگویند عین تحول و «شدن» بودن جهان، اصل است و اصل دلیل نمی خواهد، این فرضی است كه با آن جهان را توجیه می كنیم.

جواب: ولی با اصل متحول بودن هم جهان قابل توجیه است، چه ضرورتی دارد این اصل را بپذیریم و جهان را عین تحول بدانیم؟ - اساساً یعنی چه كه جهان عین تحول است؟ جواب: اینها كه درباره ی حرفهایشان توضیح نمی دهند، اگر توضیح بدهند و بحث كنند در آن گیر خواهند كرد؛ همین قدر می گویند وجود مساوی است با شدن، و اصل این حرف از هگل است و اینها بدون اینكه درباره اش فكر كنند همین طور حرف او را تكرار می كنند. هگل چون جریان ذهن و عین را یكی می دانست می توانست چنین حرفی بزند ولی اینها كه مبانی او را قبول ندارند دلیلشان چیست؟ بر فرض اینكه قبول كنیم اینها هم مانند شرق به این نتیجه رسیده اند كه جهان عین تحول و حركت است و شرق و غرب از دو راه به یك نتیجه دست یافته اند، بر فرض قبول این مطلب و صرف نظر از اشكالات دلیل نداشتن آنها، مسأله مهم نتیجه ای است كه از این حقیقت می توان گرفت. شرق می گوید: به دلیل اینكه عالم عین «شدن» است، عین حادث شدن است، عین حدوث تدریجی است و نیازش به علت ماوراء خود، بیشتر است از آن وقت كه ما عالم را «شدن» ندانیم؛ پس به طور قطع عالم دائما در حال آفریده شدن است، یك واحد آفریده است(العالم متغیر و كل متغیر حادث)، در فلسفه ی ملا صدرا به این شكل درمی آید كه «كل متغیر عین الحدوث» ، ولی آقایان كه خیال می كنند به این نتیجه رسیده اند كه عالم عین «شدن» است می گویند: چون عالم «شدن» است نیازی به ماورای خود ندارد و خودش خودش را به وجود آورده است، و این مسأله ای است كه در درس آینده باید بررسی شود.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است