در
کتابخانه
بازدید : 305030تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
نقدی بر ماركسیسم
Expand مقدمه مقدمه
Expand قسمت اول:  فلسفه ی ماركسی قسمت اول: فلسفه ی ماركسی
Collapse <span class="HFormat">قسمت دوم: نقد و بررسی مسائل گوناگون ماركسیسم</span>قسمت دوم: نقد و بررسی مسائل گوناگون ماركسیسم
Expand 1 فلسفه ی «بودن» و فلسفه ی «شدن» 1 فلسفه ی «بودن» و فلسفه ی «شدن»
Expand 2 جاودانگی حقیقت 2 جاودانگی حقیقت
Expand 3 جاودانگی اصول اخلاقی 3 جاودانگی اصول اخلاقی
4 آیا فلسفه ی «بودن» خردگراست و فلسفه ی «شدن» طبیعت گرا؟
Expand 5 تكامل 5 تكامل
Collapse 6 اصول دیالكتیك 6 اصول دیالكتیك
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
حرف اولش كه می گفت علت نمی تواند توضیح دهنده باشد، دلیل توضیح دهنده است، جوابش این است كه: خود علیت كه همان لمّیت و از علت به معلول پی بردن است از بزرگترین دلیلهاست، منتها او می گفت ما علیت را تنها از راه تجربه می توانیم كشف كنیم و وقتی از راه تجربه كشف كنیم، تجربه تنها یك قضیه وجودیه است نه ضروریه. حرفش حرف راستی است، و حرف بسیار بسیار دقیق مرحوم آخوند در باب اتحاد عاقل و معقول اینجا زنده می شود. شیخ و دیگران در باب علم باری گفتند كه مناط علم او «لمّیت» است، یعنی ذات باری علت تامه است برای موجودات و ذات بازی علم به ذات خودش دارد و علم به ذات خودش كه علت موجودات است قهراً علم به موجودات هم هست. جواب دادند كه اگر علم همان علم حصولی و ارتسامی باشد كه شما می گویید، یعنی علم به ماهیات، هیچ علم به ماهیتی نمی تواند علم به معلول آن ماهیت باشد و علم باری تعالی محال است علم ارتسامی باشد چون لازمه اش این است كه علم انفعالی باشد. ولی اگر علم به وجودها باشد نه ماهیتها، علم به حقیقت علت، به حقیقت معلول هم هست و به نحو علم حضوری هم خواهد بود چون وجود علت، وجود معلول است به نحو اتم، به خلاف ماهیت كه ماهیت علت عین ماهیت معلول نمی تواند باشد چون ماهیتها متباین بالذات هستند. پس علیت و دلیل همیشه دو باب جداگانه نیستند، علیت تجربی و علم انفعالی همین طور است ولی علیت وجودی اینطور نیست.

ایراد دومی كه به مبنای هگل وارد است، در مورد وحدت عین و ذهن است. مسأله معرفت و شناخت از مسائل بسیار مهم است و مشكلاتی هم در آن هست كه احیاناً انسان را به اشتباهات بزرگ می كشاند.

دكارت آمد به دو نوع معرفت قائل شد: معرفت عقلی و معرفت حسی، ولی برای معرفت حسی ارزش قائل نشد، گفت یگانه معرفت با ارزش معرفت عقلی است، حواس برای ما ابزار شناسایی نیستند، ابزار عمل هستند و به ماهیت و واقعیت هیچ چیزی از راه حس نمی شود نائل شد، فقط از راه عقل می توان به واقعیات رسید، عقل هم یك سلسله فطریات دارد غیر وابسته به حس. بعد از دكارت پیروان او آمدند
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 888
كه آنها را هم مثل دكارت «عقلیون» می نامند كه ابزار معرفت را فقط عقل می دانند.

بعد مكتبی در انگلستان به وجود آمد كه از فیلسوفی به نام «جان لاك» شروع می شود و بعد فیلسوفان دیگری آمدند و تأكید بر نظریات او كردند. طبق نظر او مطلب درست برعكس است و تمام شناساییها از حس شروع می شود و عقل هیچ اصالتی ندارد. این جمله از لاك معروف است كه گفت: «هیچ چیزی در عقل وجود ندارد كه از راه حس وارد نشده باشد» . كار عقل از نظر اینها فقط تجزیه و تركیب و تجرید و تعمیم فراورده های حس است؛ مثل كارخانه ای است كه ماده ی خامش از راه حس به آن وارد می شود و خودش نمی تواند مواد خام ایجاد كند. بنابراین هر فكری كه ریشه ای از حس داشته باشد می تواند حقیقت باشد و اگر ریشه ی حسی نداشته باشد باطل و خیال است.

بعد از اینها نوبت به هیوم رسید. او آمد تأكید فراوانی بر این مطلب كرد و افكار بشر را مورد تحلیل و بررسی قرار داد و به این نتیجه رسید كه بسیاری از افكار مفكرین و فلاسفه ریشه ی حسی ندارد، لذا بی ارزش و دور ریختنی است، حتی مفهوم «علیت» را باید كنار گذاشت چون علیت كه محسوس انسان نیست؛ ضرورت، امكان، امتناع، قوه، فعلیت و دهها نظایر آن، همه و همه بی ارزش و بی اعتبارند چون انتزاع ذهن هستند و ریشه ای در حس ندارند.

بعد از هیوم، كانت آلمانی آمد و نظر هیوم را تأیید كرد ولی دید كه اگر به آنچه كه هیوم آورده است قناعت كند پایه ی معرفت و شناخت انسان فرو می ریزد و دیگر معرفت و علمی در عالم وجود نخواهد داشت. لذا كانت آمد قائل به دو مبدأ برای معرفت شد: یك سلسله معانی و مفاهیمی است كه ذهن از خارج می گیرد و یك سلسله از معانی و مفاهیم است كه ذهن از خود قبلاً دارد. حتی مفهوم زمان و مكان هم محسوس نیست، اینها از قبلیات ذهن هستند. او آمد دوازده مقوله ترتیب داد كه این مقوله ها مقوله های شناخت هستند. مقولات او از نظر ما یا معقولات ثانیه ی منطقی هستند و یا معقولات ثانیه ی فلسفی.

كسانی كه بعد از كانت آمدند، یك ایراد اساسی بر فلسفه ی كانت وارد كردند و گفتند لازمه ی حرف كانت این است كه شناخت تنها یك قسمتش با واقعیت ارتباط داشته باشد و بقیه اش ساخته ی خود ذهن باشد، و حال آنكه ما می خواهیم شناخت شناخت واقعیت باشد. طبق حرف او آن قسمت از شناخت را كه پایه اش حس است
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 889
می توان گفت كه مطابقت با واقعیت دارد، ولی آن قسمتهایی كه لازمه ی ساختمان ذهن است، از كجا می توان اطمینان پیدا كرد كه حكایتگر واقعیت بیرون و شناخت آن باشد. مثلاً كانت علیت را ساخته ی ذهن می داند؛ با قبول این حرف، دیگر از كجا می توان اطمینان پیدا كرد كه اساساً واقعیتی در عالم بیرون وجود دارد؟ چون از راه علت بودن واقعیت خارجی برای پیدایش مفاهیم در ذهن است كه ما به خارج پی می بریم، یعنی پیدایش برخی از مفاهیم را در ذهن معلول وجود واقعیت خارجی می دانیم و اگر علیت هم ذهنی باشد از كجا می توان به واقعیت خارجی رسید؟ اینجاست كه نوبت به هگل می رسد. حالا ملاحظه كنید كه در این شرایط و با این مشكلاتی كه در راه شناخت وجود داشت، آیا هگل چاره ای جز این داشت كه قائل به وحدت ذهن و عین بشود؟ هگل آمد همان مقولات كانت را با قدری تصرف پذیرفت ولی میان ذهن و عین فاصله قائل نشد. با مقدماتی كه هگل چید مشكل شناخت كه از زمان لاك و هیوم به وجود آمده بود [طبق مبانی او] حل می شود [1].

پس اشكال ما به مبنای دوم هگل این است كه وحدت ذهن و عین مردود است و مشكل شناخت به اسلوب فلسفه ی اسلامی باید حل شود. خود اروپاییها هم به هگل اشكال كردند كه اگر ذهن و عین یكی باشند خطا دیگر معنی ندارد، چون خطا در واقعیت كه متصور نیست، خطا مربوط به ذهن است. بنابر حرف هگل همه ی معقولات باید درست باشند در صورتی كه بسیاری از معقولات نامعقولند.

اشكال دیگر اینكه: ذهن مربوط به انسان است. اگر فرض شود كه انسانی در عالم نباشد، دیگر واقعیتی در عالم وجود نخواهد داشت؟ یا نه، انسان خودش واقعیتی است كه كشف می كند واقعیتهای دیگر را، نه اینكه خودش عین واقعیتهای دیگر است؟ از این اشكالها بالاتر، اشكالی است كه به طرز عمل دیالكتیك هگل وارد است و همان قیاسهای ذهنی كه تشكیل داده نادرست است.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 890
اولین مقوله ی او مقوله هستی است، می گوید: اگر هستی را به طور مطلق در نظر بگیریم و به چیزی نسبت ندهیم عین نیستی است. هستی باید به ماهیتی تعلق پیدا كند تا واقعیت داشته باشد، كه معنای این حرف همان اصالت ماهیت و اعتباریت وجود است. بر فرض اینكه این حرف را قبول كنیم كه هستی بما هو هو، واقعیت ندارد، نتیجه ی این حرف یك قضیه ی سالبه ی محصله است نه موجبه ی معدولة المحمول.

اینها خلاصه ی ایرادهایی است كه بر حرف هگل وارد است، ولی اگر از این ایرادها صرف نظر كنیم «شدن» نیاز به علت ندارد، به دلیل نیاز دارد و دلیلش هم همینهایی است كه گفت.


[1] . این مسأله شناخت، در فلسفه ی ما به صورت دیگری حل شده است و در عین اینكه شناخت از یك سلسله عناصر حسی و عناصر عقلی كه به صورت معقولات ثانیه در ذهن وجود دارند تشكیل یافته است باز مشكل شناخت حل شده است و رابطه ی ذهن و خارج هم محفوظ است. این مسأله باید در جای خود بحث شود.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است