در
کتابخانه
بازدید : 304928تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
نقدی بر ماركسیسم
Expand مقدمه مقدمه
Expand قسمت اول:  فلسفه ی ماركسی قسمت اول: فلسفه ی ماركسی
Collapse <span class="HFormat">قسمت دوم: نقد و بررسی مسائل گوناگون ماركسیسم</span>قسمت دوم: نقد و بررسی مسائل گوناگون ماركسیسم
Expand 1 فلسفه ی «بودن» و فلسفه ی «شدن» 1 فلسفه ی «بودن» و فلسفه ی «شدن»
Expand 2 جاودانگی حقیقت 2 جاودانگی حقیقت
Expand 3 جاودانگی اصول اخلاقی 3 جاودانگی اصول اخلاقی
4 آیا فلسفه ی «بودن» خردگراست و فلسفه ی «شدن» طبیعت گرا؟
Expand 5 تكامل 5 تكامل
Collapse 6 اصول دیالكتیك 6 اصول دیالكتیك
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
مسأله چهارمی هم اینجا داریم كه باید بیان شود و آن هم مربوط به حركت است. در اسفار خوانده ایم كه بعضیها حركت را به غیریت معنی كردند، یعنی دگر شدن، یعنی یك شئ خودش دگر خودش می شود، مغایر و ضد خودش می شود. مرحوم آخوند و دیگران جواب داده اند كه راست است كه در هر حركتی غیریت و تغیر هست ولی تغیر لازمه ی حركت است نه عین حقیقت حركت، اما بالاخره قبول كرده اند كه در هر حركتی غیریت هست.

اما این دگر شدن به این معنی نیست كه یك شئ بكلی معدوم می شود و دگر بعد موجود می شود، چون این، دیگر حركت نیست، ایجاد و انعدام است، انعدام من رأس و
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 856
وجود من جدید
، [بلكه ] به معنای این است كه این شئ خودش دگر می شود و بالقوه دگر خودش را دارد. پس در حركت، هر مرتبه ای از آن، بالقوه دگر خودش است، غیر خودش را در بطن خودش دارد. حال آیا این همان حرفی نیست كه این آقایان می گویند: چون عالم، عالم حركت است هر چیزی نفی خود و انكار خودش را در بطن خودش دارد؟ نه، این حرف عین حرف اینها نیست، خیلی نزدیك به حرف اینهاست (از نظر ظاهر) ولی یك فرق اساسی و مهم با حرف آنها دارد كه بیان خواهد شد.

*
گفتیم كه در تعریف حركت بعضیها گفته اند كه حركت عین غیریت است، كه البته تعبیر صحیحتر كه مفهوم اتصال و وحدت میان مراتب را هم دربرداشته باشد، «تغیر» است. تغیر به معنای دگر شدن است و اگر «دگرگون» گفته می شود از روی مسامحه در تعبیر است. معنای دگرگون شدن اختلاف كیفی پیدا كردن است و تغیر اعم از تغیر كیفی و تغیرهای دیگر است. پس تعبیر از «تغیر» به «دگرگون» تعبیر به اخص است و مشتمل بر نوعی مسامحه می باشد.

حالا این دگر شدن در انواع حركتها فرق می كند، در یك جا كه موضوع جوهر باشد و ما فیه الحركه كیف، دگرگون شدن است، یعنی موضوع به گونه ای هست و گونه ی دیگر می شود. در حركات جوهری، دگر شدن به معنای فردی بودن و فردی دیگر شدن است و یا حتی نوعی بودن و نوعی دیگر شدن در مثل حركات اشتدادی به مفهومی كه در اسفار گفته شده است، نه اینكه بالفعل نوعی دیگر می شود، چون بنا بر اصالت وجود در حركات اشتدادی، شئ در تمام مراتب حركت یك وجود واحد تدریجی است، ولی این وجود واحد تدریجی در هر آنی فردی از آن انتزاع می شود غیر از فرد دیگر، یعنی از نظر ماهوی فردی است و فرد دیگر می شود.

امثال شیخ می گویند در حركت علاوه بر تغیر، انتقال از ضد به ضد دیگر است (و در اینجا از ضد یك معنای اعمی اراده می شود و اختلاف بین صور عارضه بر ماده ی واحده را نیز شامل می گردد) ؛ شئ، فردی است، فرد دگر می شود و از نظر اینكه آن فرد دگر با فرد قبلی ناسازگار است یعنی امكان ندارد شئ در یك آن به هر دو متصف بشود، بر آن «تضاد» اطلاق می كنند. پس شئ وقتی كه فردی است فرد دیگر می شود، در واقع
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 857
ضدی است كه ضد دیگر می شود.

حالا باید دید این حرف عین همان حرفی است كه اینها می گویند یا با آن فرق دارد.

قبل از بررسی این جهت، مناسب است مطلبی را كه در درس قبل مطرح كردیم تكرار كنیم تا مسأله روشنتر شود. گفتیم حركت غیریت محض نیست، تغیر است؛ یك شئ چیزی است، بعد چیزی دیگر می شود، پس آن «دیگر» بالقوه در مرحله ی شئ اول موجود است و مرحله ی بعد فعلیت مرتبه ی قبلی است، پس هر مرتبه ای از مراتب حركت آن «دگر» خود و به یك تعبیر شبه مجازی، ضد خود را در بطن خود بالقوه دارد، چون اینها در باب تضاد تعبیرشان شامل تناقض هم می شود و مخصوص به دو شئ وجودی نیست، لذا در باب حركت كه هر شئ، بالقوه غیر خود و نفی خود را دارد، به تعبیر آنها می توان گفت كه ضد خود را دارد، ولی صرف این، بدین معنی نیست كه آمدن شئ دوم مستلزم نفی شئ اول است، مثل نظریه ای كه قدما درباره ی كائنات می گفتند كه نطفه بالقوه انسان است و انسان را بالقوه در خود دارد. این بالقوه در خود داشتن فی نفسه مقتضی این نیست كه با آمدن بالفعل بالقوه معدوم شده باشد، بلكه حد آن معدوم می شود نه خود آن، یعنی در واقع آن فعلیت كه می آید، چیزی بر شئ اول افزوده می شود.

ولی در باب حركت اینجور نیست كه مرتبه ی بعدی بر مرتبه ی قبلی افزوده شود، همان طور كه حركت اشتدادی را بعضیها اینجور تصور می كنند و معتقدند كه مثلاً وقتی یك سیب در سرخی اشتداد پیدا می كند مرتبه ی قبلی را حفظ می كند و مراتب بعدی بر آن افزوده می شود و در مرتبه ی شدیدتر، مراتب قبلی وجود دارند مع زیادة. ولی چنین تصوری از حركت اشتدادی مسلّما نادرست است و این وضع با حركت جور درنمی آید. در حركت، هیچ مرتبه ی قبلی نمی تواند با مرتبه ی بعدی وجود داشته باشد نه اینكه فقط اعدامش از او گرفته می شود. عین وجود قبلی اگر در مرتبه ی بعد وجود داشته باشد می شود ثبات.

حركت اشتدادی به این نحو است كه شئ مرتبه ای را رها می كند و مرتبه دیگر را می گیرد، و رسیدن به مرتبه ی بعدی ملازم است با رها شدن مرتبه ی قبلی.

ولی حركات، گاهی اشتدادی هستند و گاهی نیستند. حركات غیر اشتدادی به این نحو است كه هر مرتبه ای مستعد است برای مرتبه ی دیگر كه آن مرتبه ی دیگر در درجه ی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 858
وجودی برابر با خودش است، مرتبه ای را رها می كند و می رسد به مرتبه ی دیگری كه برابر خودش است. ولی شئ گاهی مرتبه ی اول را رها می كند و می رسد به مرتبه ای كه از مرتبه ی اول شدیدتر است، نه اینكه مرتبه ی اول را حفظ می كند و مرتبه ی دیگری بر آن می افزاید و در اثر این افزودن شدت پیدا می شود، بلكه مرتبه ی بعدی از همان آن پیدایشش از مرتبه ی قبلی شدیدتر است، و در هر مرتبه ای استعداد به وجود آمدن مرتبه ی شدیدتر هست، و هرچه اشتداد بیشتر شود استعداد هم افزایش می یابد. پس حركت كه رو به اشتداد می رود به معنای ذخیره كردن نیست؛ و لذاست كه هر مرتبه ای نفی خود را در بر دارد؛ در حركات مكانی كه خیلی واضح است، در حركات اشتدادی هم با بیانی كه ذكر شد روشن است.

از اینجا می شود چنین استنتاج كرد كه هر مرتبه ای از حركت، بالقوه متضمن دو چیز است، یكی وجود مرتبه ی بعد او، دیگر عدم خودش، منتها نه اینكه دو استعداد در آن هست، بلكه اصل وجود، وجود محدودی است و بالقوه مرتبه ی دیگر بودن، عین بالقوه معدوم [بودن است ] .

پس در حركت طبق همان بیانی كه حكمای ما دارند می شود گفت حرف هگل و امثال او كه می گویند «هر چیزی نفی و مرگ خودش را دربردارد» درست است و در فلسفه ی ما هم چنین حرفی هست و تا این حد مطلب درست است، و بنابر اینكه در هر حركتی حتی در حركات اشتدادی هر مرتبه ای در مرتبه ی دیگر وجود ندارد (كه این مطلب در اسفار ثابت شده است) و هر مرتبه ای عدم مرتبه ی دیگری است، سابق عدم لاحق است و لاحق عدم سابق است، هر مرتبه از حركت بالقوه مرتبه ی دیگر حركت است.

از طرف دیگر حركت و ما فیه الحركه و زمان، همه ی اینها از نظر تحلیلی و ذهنی كثرت دارند و الا از نظر عینی یك چیزند، آن چیزی كه حركت در آن واقع می شود (ما فیه الحركه) و خود حركت و زمان كه مقدار حركت هست، اینها یكی هستند؛ در حركت جوهری كه متحرك هم عین ما فیه الحركه است، بلكه مبدأ و منتهایش هم با متحرك و ما فیه الحركه دوتا نیست، هم مبدأ است هم منتهی.

پس بنابر فلسفه ی ما مطلب تا این حد درست است كه هر مرتبه ای از حركت در عین اینكه بالقوه مرتبه ی دیگر است بالقوه عدم خودش هم هست، و لازمه ی ذات حركت این است كه مراتبش با یكدیگر اجتماع در وجود ندارند، حالا می خواهید اسمش را
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 859
تضاد بگذارید یا چیز دیگر، در هر صورت چنین واقعیتی هست. اینها هم چنین حرفی می زنند، هگل هم چنین حرفی می زند و می گوید هر چیزی مرگ و انكار خودش را در بر دارد، و به تعبیر او تضاد ذاتی اشیاء است، البته تضاد درونی. حالا باید دید حرف اینها با حرف حكمای ما یكی است؟ پاسخ این است كه نه. در همینجا ما به یك مطلب خیلی دقیق می رسیم كه راهها را خیلی خیلی از هم جدا می كند. آنها مطلب را جوری تقریر می كنند كه نتیجه اش این است كه در حركت دیالكتیكی نیاز به محرك در كار نیست، ولی بیان حكمای ما جوری است كه این حركت را از ماورای خودش بی نیاز نمی كند؛ چون طبق نظر حكمای ما هر مرتبه ای از حركت بالقوه وجود مرتبه ی بعد است و به عین همین كه وجود مرتبه ی بعد است، بالقوه عدم خودش هم هست، چون اصلا وجود آن مرتبه ملازم است با عدم این، یعنی حركت یك چیزی است كه عدم اجتماع مراتب ذاتی آن است، همچنانكه عدم اجتماع مراتب زمان ذاتی آن است.

ولی اینها می گویند: شئ در حركت انكار خودش را یعنی نفی كننده ی خودش را در بر دارد نه نفی خودش را؛ و خیلی فرق است [میان این سخن و اینكه ] بگوییم هر [مرتبه از] حركت عدم خودش را بالقوه دارد یعنی مستعد نبود خودش است به همان استعداد داشتن مرتبه ی دیگر، ولی آن بود مرتبه ی دیگر را كه نبود این مرتبه می دانیم، آن نبود و عدم، عدم بدیل نیست بلكه مجازا وجود این [را كه ] مقارن عدم آن است عدم آن اعتبار می كنیم. خلاصه اینكه از نظر ما هر مرتبه ی قبلی نسبت به مرتبه ی بعدی جز امر بالقوه چیز دیگری نیست، نسبت به عدم خودش هم فقط امر بالقوه است. رابطه ی مرتبه قبلی با مرتبه بعدی رابطه قوه و فعلیت است و مرتبه قبلی تنها امكان و اعداد مرتبه بعدی را به وجود آورده است و امكان عدم خودش را هم دربر دارد. پس مسأله مسأله ی امكان و استعداد است و به همین لحاظ می شود گفت هر شئ در عین اینكه خودش است، خودش نه خودش است، ولی واضح است كه این، تناقض نیست چون یكی از شرایط تناقض وحدت در قوه و فعل است و در حركت هر مرتبه ای خودش است بالفعل و خودش نه خودش است بالقوه.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 860
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است