در
کتابخانه
بازدید : 304959تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
نقدی بر ماركسیسم
Expand مقدمه مقدمه
Collapse قسمت اول:  فلسفه ی ماركسی قسمت اول: فلسفه ی ماركسی
Collapse فصل نخست: فلسفه ی ماركسی- فلسفه ی جدلی فصل نخست: فلسفه ی ماركسی- فلسفه ی جدلی
Expand فصل دوم: فلسفه ی ماركسی- فلسفه ی مادی گرافصل دوم: فلسفه ی ماركسی- فلسفه ی مادی گرا
Expand فصل سوم: فلسفه ی ماركسی، فلسفه ی پراكسیس فصل سوم: فلسفه ی ماركسی، فلسفه ی پراكسیس
Expand <span class="HFormat">قسمت دوم: نقد و بررسی مسائل گوناگون ماركسیسم</span>قسمت دوم: نقد و بررسی مسائل گوناگون ماركسیسم
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
آندره پی یتر در این قسمت تحت عنوان «جدل، منطق نیروها» چنین می گوید:

«پس جدل عبارت خواهد بود از مطالعه ی پیوستگی تضادهایی كه تاریخ را به وجود می آورد، زیرا تاریخ بشریت جز برگزاری زندگی در وسیع ترین زمینه چیز دیگری نیست. تاریخ نیز نظیر زندگی، پیوستگی منطقی نیروهایی است كه با یكدیگر در نبردند. برای هگل فلسفه ی حقیقی همین است كه به جای سرگردان شدن در جهانی مملوّ از مفاهیم انتزاعی به مطالعه ی منطق واقعیتها پرداخته شود.

به این طریق كلمه ی «جدل» معنای تازه ای می گیرد. دیگر آنطور كه مورد نظر فلسفه ی كلاسیك بود (دیالوگهای افلاطون و دعوای اسكولاستیكها) منظور از جدل، جدال افكار نیست بلكه جدال نیروها و برخورد قدرتهاست كه طی زمان تحول می یابد. در واقع تمام كوشش مكتب ماركس نیز بیان و تشریح جدل رژیم سرمایه داری خواهد بود. »
منظور از جدل همان دیالكتیك است و كلمه ی «دیالكتیك» همانند كلمه ی «ایده» و «ایدئالیسم» در طول تاریخ تطورات گوناگونی پیدا كرده و در هر دوره معنای خاصی داشته است [1].

مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 532
كلمه ی «دیالكتیك» در اصطلاح سقراط و افلاطون به همان روش فكری خاص خود آنها اطلاق می شده است. روش سقراط كه امروزه هم به «روش سقراطی» معروف است مبتنی بر برخورد عقاید و افكار بود و هنگامی كه وی می خواست مسائل را تحلیل كند آنها را می شكافت و از ساده ترین مسائل شروع می كرد تا به بغرنج ترین مسائل می رسید. افلاطون نیز كه به قول اینها روش خاص اشراقی در فكر داشت همان روش خود را «دیالكتیك» می نامید.

سپس ارسطو آمد و منطق را مبوّب كرد و در باب «صناعات سه گانه» [2]كه بین مبادی استدلال تفكیك می كند جدل و برهان را از یكدیگر تفكیك نمود. مبادی برهان همان مبادی ششگانه ای است كه می شناسیم: بدیهیات اولیه، مشاهدات، فطریات، تجربیات، متواترات، حدسیات. ولی مبادی جدل، مشهورات است و مسلّمات. در برهان مقصد شخص كشف حقیقت است و لذا باید بر قضایایی تكیه كند كه صد در صد برای او یقینی هستند ولی در جدل هدف غلبه بر خصم است و از مشهورات و مسلّمات می توان استفاده كرد. به هر حال در دنیای قدیم دیالكتیك صنعت تفكر بوده است، یعنی به عالم واقع ارتباط نداشته؛ اگر برخورد بوده، برخورد فكرها بوده كه این فكرها در مقابل یكدیگر قرار بگیرند و از تضادها حقیقتی كشف بشود. اینها مدعی هستند كه دیالكتیك نبرد و برخورد است ولی نه فقط برخورد و نبرد فكرها بلكه در درجه اول برخورد نیروها در متن واقع، كه برخورد فكرها انعكاسی است از برخورد نیروها در طبیعت، نه اینكه برخوردها تنها صفت فكرها باشد. این هم باز بیشتر از فكر هگلی ریشه می گیرد كه او قائل به عینیت میان ذهن و خارج بود. اینها هر چند كه قائل به عینیت نیستند ولی قائل به نوعی تطابق هستند. از نظر اینها ذهن هیچ نقشی ندارد جز اینكه منعكس كننده آن چیزهایی است كه در خارج هست، درست مثل یك آینه.

همین جا، جای یك ایراد و بحث هست و آن این است كه: آیا واقعاً تفكر (هرگونه تفكر، چه قیاسی و چه غیر قیاسی) معنایش یك هماهنگی ساده بین ذهن و خارج است؛ یا نه، تفكر نظامش و مكانیزمش متفاوت است؟ یكی از ماركسیستهای سابق كه فعلاً لا مذهب است، مثل خوبی در این زمینه آورده بود. وی یك سلسله مقالات (در مجله نگین) شروع كرده بود كه در آنها مسئله ی شناخت را مطرح كرده بود
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 533
و نسبتاً خوب هم بحث كرده بود، تا رسیده بود به نظریه ی كسانی كه ساده انگاری می كنند و فكر می كنند معرفت یعنی انعكاس ساده اشیاء بیرونی، و كار ذهن در معرفت، تنها همین است كه بیرون را در خودش منعكس بكند، در صورتی كه انعكاس ساده ی بیرون، ماده ی اوّلی معرفت است. نوشته بود: این مسخره است كه ما تصور كنیم كانت و هگل و اینها ایده آلیست و منكر عالم عینی و خارجی بودند، مطلب چیز دیگری است.

آنها كه تحت تأثیر حرفهای هیوم بودند، مشاهده كردند طبق نظر هیوم هیچ علمی را نمی شود ثابت كرد و معرفتی برای كسی باقی نمی ماند؛ این چیزی كه ما الآن اسمش را «علم» گذاشته ایم و همه آن را معرفت می دانند، قسمتی از آن، عناصری است كه مستقیماً از خارج به ذهن منتقل شده و قسمت دیگر عناصری است كه اساساً از خارج به ذهن ما نیامده ولی هست و اركان تشكیل دهنده ی علم و معرفت هم هست. اینها همان مقولاتی بود كه كانت به آنها رسید و او حتی به زمان و مكان هم تعمیم داد و گفت زمان و مكان هم محسوس نیستند.

و هگل هم تقریبا چنین وضعی داشت، او دید كه اگر تنها حواس را بخواهد ملاك قرار بدهد پایه ی معرفت به كلی متزلزل است و ما به هیچ چیزی حتی به آن مقداری هم كه خود هیوم قائل شده بود نمی توانیم قائل شویم، یعنی چیزی از علم و معرفت برایمان باقی نمی ماند، و برای توضیح سخنش مثلی ذكر كرده بود و گفته بود اینهایی كه این حرف را می زنند و خیلی هم دیگران را «هو» كرده اند مثلشان همان مثل مار و مار است (داستان معروف كه بین دو آخوند اتفاق افتاده بود، یكی «مار» نوشته بود و دیگری برای «هو» كردن او عكس مار را كشیده بود و از مردم تصدیق گرفت كه آن آخوند رقیب بلد نیست مار بنویسد) ؛ اینها كه می گویند معرفت انعكاس مستقیم خارج است مثل این است كه كسی بگوید مار آن است كه كله ی گنده داشته باشد و آن كه نوشته می شود مار نیست چون كلّه و دم ندارد.

آیا واقعاً مطلب از این قبیل است؟ [معرفت ] انعكاس مستقیم خارج است؟ نه، اینجور نیست. تفكرات انسان را، تفكرات فلسفی را چطور می توانیم بگوییم انعكاس مستقیم خارج است؟ كأنه در خارج این اصل فلسفی به همین شكل كه در ذهن ما هست مثل یك جسمی در خارج وجود دارد و بعد در ذهن ما منعكس می شود. مثلاً تمام قوانین علمی در ذهن ما به صورت كلیت موجود است (كل الف ب) . آیا در خارج چیزی به نام «كل الف ب» داریم؟ نه. در عین اینكه ذهن حكایت می كند از خارج و
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 534
آنچه كه ذهن می گوید مطابق است با آنچه كه در خارج است از آن نظر كه حكایت می كند از خارج، ولی چنین نیست كه آنچه در ذهن است صورت مستقیم آن چیزی است كه در خارج است. این چیزی كه الآن در ذهن ماست این است كه «كل الف ب» ، یا مثلاً در مورد اشكال هندسی «كل مثلث كذا» . در این مثالها شما حكم را به عنوان «كل» و رابطه ی میان موضوع و محمول بیان می كنید یعنی در ذهن شما موضوع و محمول جدا هستند. آیا در خارج چنین چیزی هست [3]؟ ما وقتی از مجموع معلومات، یك صورت علمی و یك قاعده می سازیم نباید تصور كرد كه این قاعده به همان شكل (موضوع و محمول و كلیت) در خارج وجود دارد و ذهن ما فقط آن را منعكس كرده است؛ نه، در خارج كلیت وجود ندارد، یك شیئی وجود دارد، مثلاً مثلث است كه ما از آن مفهومهای متعددی انتزاع می كنیم و از این مفهومها یكی را موضوع و یكی را محمول قرار می دهیم، بعد بین آنها رابطه برقرار می كنیم در عین اینكه این مطابق است با خارج به نحوی از انطباق كه ما الآن می گوییم این محمول موجود است به وجود موضوع، یا به تعبیری كه در باب «معقولات ثانیه» می گوییم، ظرف عروض، ذهن است و ظرف اتصاف، خارج. در مثل «زید قائم» كه ظرف عروض و اتصاف هر دو خارج است، زید در خارج وجودی دارد و قیام در خارج وجودی دارد، و قیام در ظرف خارج عارض زید شده است و زید هم در ظرف خارج متصف به قیام شده است، در اینجا تا حد زیادی تطابق است؛ یعنی همین طور كه در ذهن من زید است، قیام است، عروض قیام برای زید است، در خارج هم همین شكل است؛ اما در مثل «الانسان ممكن» یا «الانسان شئ» یعنی در مورد معقولات ثانیه كه ظرف عروض ذهن است و ظرف اتصاف خارج، چنین نیست كه همان گونه كه ذهن ما موضوعی دارد و محمولی و در ذهن محمول عارض موضوع می شود، در خارج هم مصداقی دارد و محمولی در خارج عارض موضوع شده است.

خود «قیاس» از معقولات ثانیه است و مربوط به عالم ذهن. [در ظرف ذهن ]
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 535
صغری و كبری وجود دارد و نتیجه به منزله فرزند آنها وجود دارد. ولی در ظرف خارج هیچكدام از اینها وجود ندارد. با اینكه ما با اینها مسائل خارج را نتیجه گیری می كنیم ولی در دنیای خارج خود اینها وجود ندارند. اصلا فكر بر محور معقولات ثانیه فلسفی می چرخد و حال آنكه آنچه انعكاس مستقیم خارج است، فقط معقولات اوّلی (ماهیات) است.

ماركسیستها بنای سخنشان بر این است كه همه ی اینها انعكاس خارج است. آنها بین معقولات اولیه و ثانیه فرق نمی گذارند؛ حتی در فلسفه ی كانت و هگل هم بین معقولات اولی و ثانیه فرق گذاشته نشده است و حال آنكه فرق میان معقولات اولی و معقولات ثانیه (منطقی و فلسفی) از اهم مسائل است. هگل كه اساساً دنیای دیگری دارد و نزد او معقولات اولی و ثانوی و ذهن و خارج همه و همه یك چیز است. اما اینها (ماركسیستها) كه مبنای هگل را قبول ندارند، از راه انعكاس مستقیم خارج به ذهن، وارد شده اند، بعد می خواهند یك نوع تطابق بین ذهن و خارج قائل باشند. قطعاً تطابق نیست. فرضا ما برای ذهن نوعی جدل و نبرد قائل باشیم و در خارج هم نبرد و جدال وجود داشته باشد، ایندو قطعاً یكی نیستند و جدل ذهن عین انعكاس خارج نیست. مثلاً اگر در ذهن ما دو مطلب در برابر یكدیگر قرار می گیرند مثل برهان خلف مثلاً كه می گوییم «این شئ چنین است، اگر چنین نباشد نقیض آن باید صادق باشد، و اگر نقیضش كاذب است پس قطعا خودش باید صادق باشد» در اینجا كه فكرها در برابر یكدیگر قرار می گیرند و نوعی برخورد واقع می شود، آیا در خارج چنین چیزی واقع می شود كه شیئی در برابر شیئی واقع می شود و در پایان عمل خلف صورت می پذیرد؟ نه، در خارج كه چنین چیزی نیست [4].

مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 536
آیا همین مسئله ای كه اینها (ماركسیستها) می گویند كه ضرورت منطقی بین اشیاء برقرار است (گیرم ما این حرف را درست بدانیم) ، انعكاس خارج است؟ این ضرورت مگر پدیده ای است در خارج كه قابل انعكاس مستقیم در ذهن باشد؟ ضرورت چیست؟ شنیده می شود یا دیده می شود یا قابل لمس است؟ خود ضرورت در عین اینكه ما آن را به خارج سریان می دهیم ولی ضرورت را مستقیماً از خارج نگرفته ایم بلكه برای ما معقول است و مبدأ حسی ندارد. اگر بنا بود ذهن انسان مثل ذهن حیوان بود و فقط منعكس كننده ی وضع خارجی بود به وسیله ی حواس، حتی مفهوم «وجود» را ما درك نمی كردیم، چون خود همین تصوری كه ما از «هستی» داریم مبدأش كجاست؟ كدام حس است؟ همه مفاهیم منطق و تمام امور عامه فلسفه از این قبیل است. اگر از ما گرمی و درشتی و سفیدی را بپرسند كه چیست، جوابی مطابق آنچه كه از راه حس درك كرده ایم می دهیم و روشن است كه این گونه تصورات از مجرا و ممر حواس وارد ذهن شده اند. ولی اگر چیزهایی از قبیل مفهوم وجود را بپرسند كه از چه راهی وارد ذهن شده اند، دیگر مسئله به این صورت نیست [5].

مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 537
غرض این است كه این حرفی كه اینها می گویند «دیالكتیك، منطق نیروها» حرفشان این است كه این منطق، هم منطق فكر است، هم منطق واقعیت، و به همان نحو كه منطق واقعیت است منطق فكر است چون انعكاس مستقیم واقعیت است. بحث ما این است كه هیچ منطقی حتی منطق دیالكتیك نمی تواند انعكاس مستقیم یعنی تمام انعكاس واقعیت باشد لیس الاّ، بلكه هر استدلالی ماده های اولیه آن انعكاس واقعیت است و وقتی كه واقعیت با تمام خصوصیات و خصلتهایش احساس شد، تازه ماده استدلال فراهم می شود و ذهن با ضمیمه كردن یك سلسله معانی و مفاهیم دیگر كه به هیچ شكل قابل احساس نیست عمل تفكر و استدلال را انجام می دهد.

این مفاهیم ذهنی است كه بزرگ ترین فلاسفه را به زانو درآورده است. كانت با آن عظمت در همین جا گیر است، از یك طرف می بیند معرفت و شناخت بدون اینها ممكن نیست، مگر می شود ضرورت و كلیت و نظایر آنها را در استدلال دخالت نداد؟ و از طرف دیگر می بیند اینها اصلا قابل احساس نیستند و انعكاس مستقیم خارج در ذهن به حساب نمی آیند، آنوقت می آید فرضیه ای می تراشد كه اینها ذاتیات ذهن هستند و رابطه ی آنها را با خارج یكسره قطع می كند، بعد می آید می گوید معرفت دو عنصر دارد: عنصرهای بیرونی كه از بیرون آمده و عنصرهای درونی كه از خود ذهن آمده، و از تركیب اینها معرفت به وجود می آید. آنگاه اشكال تطابق این معرفت با خارج طرح می شود: آن چیزی كه من اسمش را «علم» و «معرفت» گذاشتم، وقتی ماده اش را از خارج گرفتم ولی صورتش را ذهن داده است، چطور می توانم حكم به
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 538
تطابق با خارج بكنم؟ و بعد می بینیم كه او چیزهایی از قبیل علیت را هم ذهنی دانسته است و در این صورت به او اشكال می شود كه اگر حتی علیت هم ذهنی است، ما به چه دلیل می توانیم حكم كنیم كه «خارج» ی وجود دارد و این صوری كه شما می گویید از خارج آمده، واقعاً از خارج آمده است؟ راهی برای این حكم نداریم مگر اصل علیت. علیت را هم كه شما می گویید ساخته ی ذهن است، پس هیچ اندر هیچ! !
یك وقت است كه ما ساده انگاری می كنیم [و پاسخی سطحی به مسئله می دهیم. در اینجا سخنی حساب نشده گفته ایم، سخنی عامیانه كه ارزش فلسفی ندارد] .

حرفهای ماركسیستها بیشتر جاذبه اش را از همان جنبه ی عامیانه اش دارد، یعنی حرفهایی است كه عوام پسند است، مثلاً می گویند: «ما می گوییم علم جز انعكاس خارج چیز دیگری نیست؛ آنها می گویند نه، علم امور ذهنی است؛ آیا حرف ما درست است یا حرف آنها؟ » . طبع هر عوامی حرف آنها را تصدیق می كند و می گوید ذهن انسان حق ندارد چیزی از پیش خود بسازد، علم یعنی انعكاس مستقیم خارج. اما یك وقت است كه ما واقعاً می خواهیم مسئله را حل كنیم. در اینجا می بینیم هر تجربی مذهبی نیز به ناچار این اصل كلی را قبول می كند كه در هر تجربه ای یك قیاس پنهان است، و الا اگر ما باشیم با آن مقداری كه عمل تجربه می رساند، جز یك سلسله امور جزئی چیز دیگری به دست نمی آوریم، اما این ذهن ماست كه بعد با قیاسهای مخفی و پنهانی- كه بوعلی و امثال بوعلی ذكر كرده اند- می آید اطلاعات به دست آمده را به مشابهات واقعی خودش تعمیم می دهد بعد از آنكه ملاك را به دست می آورد (همان قاعده ی «حكم الامثال فی ما یجوز و فیما لا یجوز واحد» ) ؛ و این مسئله ای نیست كه بتوان آن را با آن سخن عامیانه كه علم جز انعكاس خارج چیز دیگری نیست حل كرد. سابقا گفتیم: اشتباه است كه كسی سیر ذهن را همیشه از جزئی به كلی بداند، همچنانكه اشتباه است كه سیر آن را همیشه از كلی به جزئی بداند، سیر ذهن نه منحصر است به سیر صعودی و نه منحصر است به سیر نزولی.

اینها آمده اند گفته اند كه قدما سیر ذهن را همیشه نزولی می دانستند و ما آن را صعودی می دانیم. اما حقیقت این است كه سیر ذهن صعودی و نزولی است؛ یعنی ذهن از جزئی به كلی می رود، دو مرتبه از آن كلی به جزئیات دیگر می رود. اینها كه انعكاس مستقیم بیرون نمی تواند باشد. معضل بزرگ حتی برای خود اروپاییها همین بوده است. شخصی مثل هیوم پیدا می شود و می گوید: «من از علم آن مقدار را قبول دارم كه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 539
انعكاس مستقیم [خارج در] ذهن باشد» . یك هیجانی در همه ایجاد می كند چون پای انكار در كارش بود و می گفت همه ی فلسفه ها را به دور ریختم؛ و بعد كه فكرش را می كنند می بینند با این حرف پایه و اساس تمام علوم و معرفتها متزلزل شده است و اگر ما این سخن را بپذیریم دیگر علم و معرفتی باقی نمی ماند. كانت می آید فلسفه ای برقرار می كند (به قول اینها آنتی تز فلسفه ی هیوم) و چنان فاصله ای میان ذهن و خارج قائل می شود (به اعتبار همان صوری كه آنها را ذاتا ذهنی می داند) كه باز به شكل دیگری معرفت بی پایه می شود؛ یعنی تطابق معرفت با خارج، دیگر هیچ اساسی ندارد؛ در صورتی كه منطق واقعی وسط همان منطق معقولات ثانیه است [6].

به هر حال نظریه ی ماركسیستها كه به نوعی بازگشت به نظریه ی هگل است و قائل است كه دیالكتیك نبرد نیروهای فكری به موازات نبرد واقعیات است، درست نیست.


[1] . در رساله ای كه پل فولكیه تحت عنوان «دیالكتیك» نوشته است، تطورات تاریخی این كلمه بیان شده است.
[2] . این صناعات در نزد ارسطو سه تا بود كه بعد دوتای دیگر بر آنها افزوده شده و به «صناعات خمس» موسوم گشت.
[3] . ممكن است اشكال شود كه هیچیك از معلومات ما عین ما فی الخارج نیست و مثلاً «زید قائم» هم در خارج به این شكل وجود ندارد. پاسخ این است كه نه، چنین نیست كه هیچ چیز به طور مستقیم وارد ذهن نشود، بدون تردید اجسام و الوان و امثال این امور درست مثل خارج در ذهن ما منعكس می شوند. شیئی در خارج وجود دارد و تصویری از آن به ذهن ما می آید. البته متأخرین آمده اند و در انطباق حس با محسوس هم ایراد گرفته اند ولی از نظر متقدمین معقولات اولیه عینا انعكاس ما فی الخارج است.
[4] . سؤال:

در خارج هم ما گاهی معقولات اولی را در حال برخورد با یكدیگر در نظر می گیریم و همین برخورد خارج است كه به ذهن منتقل می شود، پس بازهم برخوردهای ذهنی منشأ خارجی دارد و ممكن نیست كه نداشته باشد؟ جواب: معقولات اولیه كه ماهیات موجود هستند بدون شك همان طور كه هستند در ذهن ما منتقل می شوند. اگر میان اشیاء در خارج تضاد و برخوردی باشد، آن تضاد و برخورد هم در ذهن ما منعكس می شود، ولی صحبت این است كه ما چیز دیگری هم در ذهنمان داریم كه تفكر است، در تفكر هم نوعی تضاد و برخورد میان عناصر فكری برقرار می شود، می خواهیم ببینیم آیا آن تضاد و دیالكتیكی كه در فكر برقرار می شود و مجادله ای كه در فكر میان عناصر فكری برقرار می شود عین انعكاس تضادهایی است كه در خارج برقرار می شود؟ نه، این عین آن نیست، به این معنی عین آن نیست كه ماهیات اشیاء كه در ذهن منعكس می شوند با همه خصلتها و خواصشان و از آن جمله تضادشان (كه در ذهن منعكس شده) تازه به منزله ماده هایی هستند برای فكر، بعد كه این ماده ها برای فكر پیدا می شود، به ضمیمه ی معقولات ثانیه منطقی و فلسفی كه اینها به یك نحو ساخته های خود ذهن هستند، تازه فكر برای ما به وجود می آید؛ یعنی ما نمی خواهیم انعكاس معقولات اولیه را در ذهن انكار كنیم، شك ندارد كه منعكس می شوند؛ همچنین نمی خواهیم بگوییم كه تضادهایشان منعكس نمی شوند، بلكه می خواهیم بگوییم كه استدلال و تفكر عین انعكاس معقولات اولیه با تضادهایشان در ذهن نیست. معقولات اولیه با تمام خصلتهایشان - و از جمله تضادهایشان- تازه وقتی به ذهن می آیند به منزله ی ماده ای برای ذهن هستند، ذهن بر روی آنها كار می كند و عمل استدلال را انجام می دهد و این استدلال به كمك یك سلسله معانی انتزاعی دیگر است كه اگر این معانی به آنچه كه از خارج وارد ذهن شده است ضمیمه نگردد تفكر و استدلال به وجود نمی آید. ما اگر بیاییم كالبد شكافی بكنیم و ماهیت استدلالها را بشكافیم و آن مقداری را كه انعكاس خارج و تضادهای موجود در عالم خارج است مشخص كنیم آن وقت می فهمیم كه آیا فكر- حتی همان فكر دیالكتیكی شما- انعكاس مستقیم خارج است یا همان خارج است بعلاوه ی یك سلسله معانی و مفاهیم دیگر كه آن معانی و مفاهیم انتزاعیات ذهن است.
[5] . سؤال:

ممكن است از راه تجربه درك كرده باشیم، یعنی اول موجود را دیده ایم بعد مفهوم وجود را از آن تجرید كرده ایم.

جواب: نه، این درست نیست، چون اشیاء را با هر سفید یا سیاه یا دارای كیفیت دیگر می بینیم نه با هر موجود (یعنی موجود بالحمل الشایع نه بالحمل الاولی) یعنی موجودیتش دیده نمی شود؛ نه اینكه مثلاً سفیدی بعلاوه مفهوم وجود در ذهن بیاید، بلكه تنها سفیدی در ذهن می آید. نه تنها «موجود» ، بلكه همه ی این مفاهیم فلسفی هیچ وقت تصور جزئی ندارد و این یكی از مقرّبات مطلب است. اینهایی كه از طریق حواس می آیند، ابتدا یك صورت حسی دارند، بعد یك صورت خیالی پیدا می كنند و بعد یك صورت كلی عقلی. ولی این مفاهیم (معقولات ثانیه) از اول كه در ذهن انسان پیدا می شود از نظر اینكه انتزاعی است به صورت كلی پیدا می شود. شما، هم انسان جزئی در ذهنتان دارید و هم انسان كلی؛ ولی آیا مفهوم وجود كلی و مفهوم وجود جزئی دارید؟ نه، مفهوم وجود جزئی ندارید؛ تنها مفهوم وجود جزئی شما این است كه مفهوم وجود كلی را اضافه می كنید به یك امر كلی و می گویید «وجود زید» ، مثل «غلام زید» كه با یك مضاف الیه آن را جزئی می كنید. البته این هم واقعاً جزئی نیست؛ «غلام زید» یك مفهوم كلی است و الاّ مفهوم «وجود» هیچ تصور جزئی در ذهن انسان ندارد. «ضرورت» هم همین جور است.
[6] . بحث «معقولات ثانیه» مخصوصاً «معقولات ثانیه فلسفی» خیلی پرارزش است (معقولات ثانیه منطقی را قدما از قبیل ارسطو هم می شناختند، معقولات ثانیه فلسفی است كه از مختصات فلسفه اسلامی است) و آن این است: اینها یك سلسله از معانی هستند كه هم در خارج وجود دارند و هم وجود ندارند، هم مطابق آنها در خارج هست و هم نیست؛ یعنی مطابقشان در خارج به نحو معقولات اولیه- كه در خارج مصداق بالذات دارند- نیست، مطابقشان در خارج هست به اعتبار اینكه اینها موجودند به وجود شئ دیگر، به معنای اینكه ذهن آنها را از چیزی انتزاع كرده است، از ذات و ماهیت چیزی، و منشأ انتزاعش در خارج وجود دارد. حكما همین حرف را با تعبیر «ظرف عروض، ذهن است و ظرف اتصاف، خارج» بیان كرده اند. اینكه حالت بین بین به آن داده اند (ظرف عروض و ظرف اتصاف) در حقیقت بین بین نیست بلكه [ناشی ] از یك خصلت ذهنی و یك خصلت خارجی است، و همین است كه هر دو وجه را درست می كند. دیگر، عناصری كه در ذهن هست و استدلال را می سازد عناصر صد در صد ذهنی كه با خارج بیگانه باشد نیست (طبق حرف كانت) و لهذا فكر و معرفت ارزش دارد.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است