در
کتابخانه
بازدید : 322521تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Expand امكان شناخت امكان شناخت
Expand ابزارهای شناخت ابزارهای شناخت
Expand منابع شناخت منابع شناخت
Expand مراحل و درجات شناخت مراحل و درجات شناخت
Expand مكانیسم تعمیم شناخت حسی مكانیسم تعمیم شناخت حسی
Expand شناخت آیه ای شناخت آیه ای
Expand روان ناخودآگاه و شناخت آیه ای روان ناخودآگاه و شناخت آیه ای
Collapse شناخت حقیقی شناخت حقیقی
Expand بررسی تعاریف حقیقت منطق عمل بررسی تعاریف حقیقت منطق عمل
Expand اشكالات وارد بر «منطق عمل» اشكالات وارد بر «منطق عمل»
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
می پردازیم به مسئله ی اول یعنی تعریف «حقیقت» . علما و فیلسوفان قدیم [1]، حقیقی بودن یك شناخت را اینچنین تعریف می كردند: شناخت یا مطابق با واقع و نفس الامر است و یا مخالف، و به تعبیر دیگر ذهن [2]و فكر ما یا منطبق با عین است یا منطبق نیست؛ شناخت حقیقی یعنی آن شناختی كه با واقع مطابق است، و به بیان دیگر آن ذهنیّتی كه با عینیّت منطبق است، آن فكری كه با وجود خارجی متطابق است.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 447
علما و فلاسفه ی قدیم در این تعریف تردیدی نداشتند و اشكالاتی را كه بر این تعریف وارد می شد خودشان مطرح می كردند و جواب می دادند.

از جمله اندیشه هایی كه در عصر جدید پیدا شد مسئله ی تعریف حقیقت است كه آیا حقیقت، یعنی شناخت راستین و صحیح، آن است كه مطابق با واقع باشد، ذهن مطابق با عین باشد؟ گفتند: نه، این تعریف غلط است؛ در بعضی از موارد می تواند درست باشد ولی برای همه ی موارد درست نیست. مثلاً در مسائل حسی و طبیعی و تجربی، كم و بیش [3]می توان گفت این تعریف، مطابق است. به عنوان مثال، وقتی در پزشكی می گویند فلان شئ علت سرطان است، می توانیم بگوییم [این فكر] یا مطابق با واقع است و یا نیست؛ یعنی اگر آن شئ در عالم عین ایجاد سرطان می كند، این اندیشه مطابق با واقع است، و اگر نمی كند، این اندیشه اندیشه ی دروغین است. اما همه ی شناختها كه این گونه نیست. گفته اند این تعریف در مورد ریاضیات صدق نمی كند. شما در این علم یك سلسله احكام بیان می كنید، مثلاً: نسبت محیط دایره به قطر آن، فلان عدد است؛ یا خط مستقیم چنین خاصیتی دارد. اصلا در طبیعت، دایره به شكلی كه یك نفر ریاضی دان در ذهن خود فرض می كند وجود ندارد؛ یعنی در طبیعت، یك منحنی مسدود كه فاصله ی تمام نقاط آن با یك نقطه ی مركزی مساوی باشد، وجود ندارد؛ این فقط فرض ذهن ماست. پس اگر بگوییم دانش راستین، شناخت راستین و شناخت حقیقی آن است كه با واقع منطبق باشد، ذهنی ای است كه با عین منطبق باشد [شامل ریاضیات نمی شود زیرا] احكام ریاضی عینیّت ندارد، [اموری ] ذهنی است كه با خود ذهن منطبق است.

همچنین است در مسائلی كه مربوط به خود ذهن است، مثل قضایای منطقی یا قضایای روانی و روان شناسی. اگر شما در روان شناسی بگویید هر ادراكی همراه خود یك عاطفه دارد، چنین چیزی در بیرون از ذهن ما و در بیرون از درون ما وجود ندارد؛ آنچه وجود دارد، در درون ما وجود دارد. پس باز مطابق بودن با عالم عین در اینجا معنی ندارد.

[همچنین گفته اند] در مسائل تاریخی نیز مطابق با عین بودن معنی ندارد؛ چرا؟ چون مسائل تاریخی یعنی مسائل مربوط به گذشته، و گذشته وجود ندارد و اساساً
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 448
معدوم است. وقتی می گویید یك شئ با شئ دیگر مطابق است، مثلاً این دست من با دست دیگر من مطابق است، باید هر دو وجود داشته باشند تا بر یكدیگر انطباق پیدا كنند. قضایای تاریخی درباره ی مسائلی است كه آن مسائل معدوم است. وقتی می گوییم نادرشاه در فلان سال سپاه تشكیل داد و به طرف اصفهان كه افغانها آن را اشغال كرده بودند آمد و در «مورچه خورت» اصفهان با افغانها جنگید و آنها را شكست داد، همه سخن از وقایعی است كه در گذشته موجود بوده و [اكنون ] معدوم مطلق است. حال كه معدوم است من بگویم این سخن راست است یا دروغ؟ می گویید راست است چون مطابق با واقع است؛ می گویم واقعی وجود ندارد، «واقع» الآن معدوم است.

از همه ی اینها بالاتر این است كه گفته اند این مسئله كه حقیقت امری است كه با واقع منطبق باشد، ناشی از فكر ثبات در جهان است، یعنی این را كسانی گفته اند كه فكر می كردند جهان ثابت و بی حركت است، ولی حال كه معلوم شده جهان متغیّر است و در دو لحظه به یك حال نیست و هیچ حالتی را در دو «آن» ندارد، پس [شناخت خود را] با چه چیزی منطبق می كنید؟ تا یك شئ ثابت نباشد نمی شود چیزی را بر آن منطبق كرد. چون جهان ثبات ندارد، منطبق بودن ذهن با عین و واقع، بی معنی است.

اینها یك سلسله ایرادهاست كه بر تعریفی كه علمای قدیم و قدمای ما در مورد حقیقت ارائه داده اند، وارد كرده اند و بعد گفته اند به خاطر وجود این اشكالات باید از این تعریف دست برداشت. آیا این ایرادها وارد است یا وارد نیست؟ آیا علمای قدیم متوجه این ایرادها بوده اند یا نبوده اند؟ مطلبی است كه اگر فرصت كردم در همین مباحث عرض می كنم. البته هیچكدام از این ایرادها وارد و درست نیست.


[1] . مقصودم از علمای قدیم، علمای اسلامی است.
[2] . چون «شناخت» یك امر ذهنی است.
[3] . زیرا می گویند در این مسائل هم بی اشكال نیست.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است