در
کتابخانه
بازدید : 322495تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Expand امكان شناخت امكان شناخت
Collapse ابزارهای شناخت ابزارهای شناخت
Expand منابع شناخت منابع شناخت
Expand مراحل و درجات شناخت مراحل و درجات شناخت
Expand مكانیسم تعمیم شناخت حسی مكانیسم تعمیم شناخت حسی
Expand شناخت آیه ای شناخت آیه ای
Expand روان ناخودآگاه و شناخت آیه ای روان ناخودآگاه و شناخت آیه ای
Expand شناخت حقیقی شناخت حقیقی
Expand بررسی تعاریف حقیقت منطق عمل بررسی تعاریف حقیقت منطق عمل
Expand اشكالات وارد بر «منطق عمل» اشكالات وارد بر «منطق عمل»
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
می دانید كه چنین نظریه ای در میان عرفا بسیار رایج بوده است. جنگ میان فلاسفه و عرفا (پای استدلالیان چوبین بود- پای چوبین سخت بی تمكین بود، كه ملاّ می گوید) همین است. ملای رومی مثلهای خیلی شیرین و زیبایی برای این مطلب آورده است، از جمله می گوید: یك وقتی یك مسابقه ی بین المللی نقاشی در دنیا برقرار بود. چینی ها مدعی بودند كه نقاشی و تمدن ما بالاتر است و رومی ها معتقد بودند كه نقاشی و تمدن ما بالاتر است. قرار شد در یك سالن بزرگی چینی ها در یك طرف و رومی ها در طرف دیگر، هر دو یك صحنه را نقاشی كنند، بعد داورها نقاشیها را با یكدیگر تطبیق دهند و قضاوت كنند. پرده ای هم میان آنها كشیدند كه كار یكدیگر را
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 366
نبینند. مدتها طول كشید، چینی ها به نقاشی مشغول بودند، اما رومی ها به جای اینكه نقاشی كنند رفتند یك آینه ی بسیار صاف عالی را در دیوار مقابل تعبیه كردند و این آینه را تا توانستند صاف كردند و صیقل دادند به طوری كه كوچك ترین اثر غبار و لكّه ای در آن نبود. بالأخره روز مسابقه فرا رسید. در یك لحظه ی معین قرار شد پرده عقب برود و دو نقاشی را با هم مقایسه كنند. داورها هر دو را دیدند و گفتند نقاشی رومی ها بهتر است (این مثلی است كه آورده اند، تاریخ نیست، افسانه است) .

عارف به فیلسوف می گوید: آقای فیلسوف! من با پاك كردن قلب خودم، با صاف كردن قلب خودم، با پاكیزه كردن نفس خودم، جهان را بهتر از تو منعكس می كنم. تو می گویی فلسفه «صیرورة الانسان عالما عقلیّا مضاهیا للعالم العینیّ» [1]، تو می گویی «هو العلم بحقائق الاشیاء علی ما هی علیه» [2]، تو برو جان بكن، هرچه می خواهی از این تلاشها بكن، من خودم را در مقابل عالم صاف می كنم، آئینه ای می شوم در مقابل عالم، هیچ نقشی در خودم رسم نمی كنم؛ تو برو این ضابطه و آن قاعده را بخوان و در خودت نقش ببند، من در خودم هیچ نقشی نمی بندم ولی خود را پاك می كنم، آنوقت جهان در من نقش می بندد و جهان را می بینم.

بوعلی كه یك فیلسوف است و پری به این حرفهای عرفانی اهمیت نمی دهد، وقتی به یك حرفی می رسد كه نمی شود یك برهان نظیر برهانهای ریاضی و فلسفی خیلی خشك بر آن اقامه كرد، می گوید رهایش كن، این حرف مثل حرفهای عارفهاست، مثل حرفهای صوفیهاست. عارف وقتی به حرف فیلسوف می رسد می گوید رهایش كن، او در عالم خیال خودش سردرگم است، او مثل كرم ابریشمی است كه دائم دور خودش تنیده و در خانه ی خیال خودش خفه شده و خودش خبر ندارد. این می گوید آن را رها كن، و آن می گوید این را رها كن؛ گو اینكه بوعلی در آخر عمر تمایلاتی به عرفان پیدا كرد و «مقامات العارفین» را كه جزء آخرین آثارش می باشد نوشت و به یك مقدار مسائل عرفانی اعتراف كرد.

قرآن چه می گوید؟ قرآن نه این را می گوید و نه آن را. قرآن نمی گوید فقط حس
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 367
و عقل، دل هیچ؛ و همچنین نمی گوید كه همه اش دل، و عقل هیچ؛ چون قلمروهای اینها را از یكدیگر جدا می داند. قلمروها و موضوعات فرق می كند. برای اینكه خودت را بشناسی، می گوید تزكیه ی نفس كن. هیچ روان شناس و روانكاوی نمی تواند به اعماق ضمیر انسان آن مقدار [آشنا شود] كه تزكیه و تصفیه ی نفس، انسان را به خودش آشنا می كند. با تزكیه و تصفیه ی نفس، یك سلسله حكمتهای الهی، راه را و سلوك را به انسان نشان می دهد و غبارها را از جلوی چشم انسان بر می گیرد:

حقیقت، سرایی است آراسته
هوی و هوس گرد برخاسته
نبینی كه هر جا كه برخاست گرد
نبیند نظر گرچه بیناست مرد
قرآن نمی گوید اگر می خواهی طب یاد بگیری تزكیه ی نفس كن طب در دلت نقش می بندد. این، حرف مفت است. درس طب را باید خواند، باید رفت روی بیماریها مطالعه كرد، روی داروها مطالعه كرد، باید آزمایش كرد. اگر ریاضیات می خواهی یاد بگیری باید درسش را بخوانی؛ طبیعت را می خواهی بشناسی، همین طور: «قُلِ اُنْظُرُوا ما ذا فِی اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ [3]*إِنَّ فِی خَلْقِ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ اِخْتِلافِ اَللَّیْلِ وَ اَلنَّهارِ لَآیاتٍ لِأُولِی اَلْأَلْبابِ (اولی الالباب، در اینجا یعنی صاحبان فكرها)اَلَّذِینَ یَذْكُرُونَ اَللّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلی جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَكَّرُونَ فِی خَلْقِ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً [4].

قلمروی هر كدام از دیگری جداست. حسابها را با هم مخلوط نكنید، نه تو منكر او باش و نه او منكر تو باشد، قلمروی حس و عقل محدود است، قلمروی دل هم محدود است، این یك حساب دارد و آن حساب دیگری. همین قرآنی كه اینجا می گوید: «وَ اَللّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ اَلسَّمْعَ وَ اَلْأَبْصارَ وَ اَلْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ» [5]و اینچنین با خشونت یك فیلسوف دعوت به شناخت از راه حس و عقل می كند، در جای دیگر با لطافت بیان یك عارف- و بیشتر- می فرماید: «وَ اَلَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اَللّهَ لَمَعَ اَلْمُحْسِنِینَ» [6]آنان كه در راه ما مجاهده كنند، خود را پاك كنند،
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 368
خلوص نیّت داشته باشند، اخلاص بورزند، از یك راههای غیبی هدایتشان می كنیم، نور به آنها می دهیم، حكمت به آنها می دهیم تا حقایق زندگی را خوب درك كنند و بفهمند، تا فكرشان بازتر، عقلشان روشن تر و چشمشان بازتر شود؛ و نیز می فرماید: «وَ اَلشَّمْسِ وَ ضُحاها، وَ اَلْقَمَرِ إِذا تَلاها، وَ اَلنَّهارِ إِذا جَلاّها، وَ اَللَّیْلِ إِذا یَغْشاها، وَ اَلسَّماءِ وَ ما بَناها، وَ اَلْأَرْضِ وَ ما طَحاها، وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها، فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها، قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها» [7]اول طبیعت را ذكر می كند: سوگند به تابش صبحگاه خورشید، سوگند به ماه چون پیروی آفتاب كند، سوگند به روز چون خورشید را جلا دهد، سوگند به شب آنگاه كه جهان را فرا می گیرد، سوگند به آسمان و آنكه آن را بنا كرد، سوگند به زمین و آنكه آن را گسترد، سوگند به نفس و جان انسان، سوگند به اعتدال روح انسان (چه زیبا می گوید قرآن! به خدا انسان اشكش جاری می شود از زیبایی و لطف این آیات) ، قسم به جان انسان، قسم به اعتدال جان انسان، به این اعتدال خلقت، كه فجور و تقوای [نفس را به او الهام كرد [8]] . بعد می گوید: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها» رستگار شد آنكه نفس خودش را پاك كرد. ای آقای عالم! ای آقای فیلسوف! ضعفهای خودت را باید برطرف كنی. اینكه من در لابراتوار هستم كافی نیست، باید آدم بود. اگر می خواهی شناخت داشته باشی، شرط شناخت صحیح داشتن آدم بودن است. آدم باش، برو در لابراتوار؛ آدم باش برو سر كلاس؛ آدم باش و فكر كن؛ آدم باش و تدریس كن؛ آدم باش و سر كلاس استاد بنشین. «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها» رستگار شد آن كسی كه جان عزیزش را (كه من به آن قسم خوردم) تزكیه كرد؛ بدبخت و بیچاره شد كسی كه در او تدسیس كرد. «دسّیها» [9]از ماده ی «دسّ» است؛ دسّ یعنی تحریف كردن، قلم بردن، [مثل اینكه كسی ] در متن اصلی و صحیح یك مؤلف، غلط وارد كند، یا در یك سند تنظیم شده قلم ببرد، یا اینكه كسی یك كتاب بنویسد و
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 369
دیگری مطلبی بر آن بیفزاید یا چیزی را از آن حذف كند و مسائلی را بگوید كه روح مؤلّف به كلی از آن بی خبر باشد؛ مثل كتابهای شعری ما؛ معلوم نیست كه حافظ بیچاره شعرهای اولی كه گفته چه بوده است. هر كسی كه خواسته شعری بگوید دیده كه اگر به نام خودش باشد احدی گوش نمی كند، برداشته یك «حافظا» آخرش گذاشته و در [دیوان ] حافظ خودش نوشته است. با چه زحمتی باید به دست آورد كه حافظ اصلی كیست و الحاقیها كدام است. خیّام در همه ی عمرش شاعر نبوده، یعنی حرفه اش شعر نبوده ولی ذوق شعری خیلی عالی و بالایی داشته است؛ مرد حكیمی است، مرد ریاضی دانی است، مرد موحّدی است و اهل توحید است؛ به یك واسطه شاگرد بوعلی است و همیشه از خود و بوعلی به عنوان «من و معلّمم» یاد می كند. این همه شعرهای پوچ از خیام نقل می كنند [در حالی كه ] او در ردّ این مسائل- همینها كه راجع به فلسفه ی خلقت، تكلیف و فلسفه ی حرمت و غیره در شعرهایش هست- رساله دارد كه شورویها و مصریها چاپ كرده اند. می گویند در همه ی عمرش فقط شانزده رباعی گفته است. مرد با ذوقی بوده و گاهی شعر می گفته (مثل بوعلی كه گاهی شعر می گفته) . شاعر هم وقتی ذوق شعری اش گل می كند یا سربه سر این می گذارد یا سربه سر آن. بالأخره شعر است؛ زبان شعر غیر از زبان حكمت است، غیر از زبان علم است. حال ببینید در این رباعیّات كه به نام خیام است چه حرفها كه وجود ندارد. این را می گویند «دسّ» ، می گویند «تحریف» . قرآن چه زیبا تعریف كرده است! می گوید: ای انسان! تو یك كتابی، در این كتاب حرف غلط ننویس، یعنی درست بنویس، هر جا كه شناخت تو صحیح است [بنویس ] ، هر حرف غلطی بر لوح نفس خودت ثبت كنی به این كتاب خیانت كرده ای، هرچه لغو و چرند و مزخرف یاد بگیری كه نه به درد دنیایت می خورد و نه به درد آخرتت [به این كتاب خیانت كرده ای ] وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها. قرآن می گوید حیف این جان تو نیست كه شعرهای فروغ فرخزاد را در فكر خودت راه بدهی؟ قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاهاهر دروغی كه در ذهنت بیاید و هر خلافی كه فكرش را بكنی، به این كتاب خیانت كرده ای. ای انسان! خیانت نكن، به جان خودت سوگند، به اعتدال روح خودت سوگند كه رستگاری تو در پاك نگهداشتن این جان، و بدبختی تو در آلوده كردن آن است.

پس قرآن این ابزار را هم مثل آن [دو ابزاری ] كه قبلاً عرض كردیم به رسمیّت می شناسد اما هرگز مثل یك صوفی، مثل یك عارف (البته همه ی عرفا اینطور نیستند،
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 370
بعضی از آنها خیلی اهل فكر و علم هستند) ، مثل بعضی از آنها كه در دنیای هند وجود داشته اند نمی گوید دنبال علم نرو، برو دنبال تزكیه ی نفس؛ قرآن می گوید دنبال علم برو، دنبال عمل هم برو؛ دنبال علم برو، دنبال تقوا هم برو؛ ایندو را از یكدیگر تفكیك نكن. تقوای محض یعنی تعطیل كردن چشم، تعطیل كردن گوش، تعطیل كردن فكر؛ پس برای چه خدا اینها را خلق كرد؟ ! كافی بود دل را به آن معنا كه تو می گویی خلق می كرد، دیگر چشم و گوش و عقل و حواس و فكر را خلق نمی كرد. تحقیر علم نه، تحقیر پاكی و اخلاص و تزكیه ی نفس هم نه.

مسئله ی بعدی ما مسئله ی درجات شناخت است. ما شناخت سطحی داریم و شناخت عمقی. شناخت عمقی یك درجه ی خیلی ساده اش شناخت سطحی است؛ درجه ی بالاتر از آن- كه آن را به یك تعبیر «عمقی» هم می گویند- شناخت علمی است؛ درجه ی دیگر، شناخت فلسفی است. آیا شناخت علمی مجزّا از شناخت فلسفی داریم یا نداریم، خودش مسئله ی دیگری است. درجات شناخت و مسائل دیگری را ان شاء اللّه در جلسات آینده عرض خواهم كرد.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج13، ص: 371

[1] . [عبارتی است كه در تعریف فلسفه گفته اند و معنای آن چنین است: فلسفه عبارت است از اینكه انسان عالمی گردد عقلی، مشابه عالم عینی و خارجی. ]
[2] . [یعنی فلسفه عبارت است از علم به حقایق اشیاء آنطور كه هستند] .
[3] . یونس/101.
[4] . آل عمران/190 و 191.
[5] . نحل/78.
[6] . عنكبوت/69.
[7] . شمس/1- 10.
[8] . فجور یعنی انفجار، تقوا یعنی پاكی. قرآن گناه را نوعی انفجار می بیند لذا «فجور» می گوید. تعبیر كردن به «فجور» در مورد گناه خیلی معنی خاص دارد. تعبیراتی كه قرآن راجع به ثواب و گناه دارد خیلی مهم است؛ گاهی گناه را «فجور» می نامد، گاهی «اثم» می نامد و گاهی «وزر» (بار سنگین) . به قدری نكات لطیف و دقیق روان شناسی [در این تعبیرات ] هست كه اصلا سابقه ندارد.
[9] . اگرچه «دسّیها» با «ی» است، اهل ادب می گویند مثل باب امللت و املیت است، یعنی دسّسها است كه عرب تخفیف می دهد و دسّیها می گوید.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است