این برهان به طور خلاصه می گوید یك حادث قبل از پدید آمدن، واجب یا ممتنع
نبوده است؛ پس ممكن بوده و امكانش وجود داشته است. این امكان نمی تواند.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج11، ص: 204
جوهر باشد، پس عرض است و عرض، محل می خواهد كه آن محل را «ماده»
می نامند. تعریفی كه فیلسوف از ماده ارائه می دهد این است كه ماده امری است كه
حامل امكان، استعداد و یا قوه است.
در جلسه ی پیش گفتیم كه این برهان قابل مناقشه است برای اینكه امكانی كه برهان
در صدد اثبات آن است «امكان استعدادی» است و امكانی كه در برهان اخذ شده
است «امكان ذاتی» است. بنابراین یك نوع مغالطه در اینجا به كار رفته است.
مرحوم آخوند، گرچه اختلافی در كلمات ایشان در این جهت هست، ولی در موارد
بسیاری تصریح دارد كه آنچه را كه ما «امكان استعدادی» می نامیم با امكان ذاتی كه
در مقابل وجوب و امتناع است كوچكترین شباهت و مناسبتی ندارد و حتی در یكی
از فصول در اوایل
اسفار وجوه اختلاف امكان استعدادی با امكان ذاتی را ذكر می كند
كه گفتیم همان وجوه در
منظومه ی مرحوم حاجی سبزواری هم آمده است. ما ناچاریم
از این برهان چشم بپوشیم ولی در عین حال این مطلب برهان دیگری دارد كه خود
فلاسفه و از جمله مرحوم آخوند در جاهای دیگر آن را ذكر كرده اند.
گفتیم
[1]كه آن برهان این است كه شی ء یا واجب الوجود است یا ممكن الوجود
یا ممتنع الوجود. بحث ما درباره ی ممتنع الوجود و واجب الوجود نیست. اگر شیئی
ممكن الوجود باشد، یا این است كه نفس «امكان ذاتیِ» آن كافی است برای اینكه از
ناحیه ی علت موجود شود و یا كافی نیست. اگر نفس امكان ذاتی كافی است، چنین
ممكنی قدر مسلّم این است كه از علل چهارگانه ی معروف ارسطویی (علت فاعلی،
علت صوری، علت غایی و علت مادی) به علت مادی نیازی ندارد و قهراً حادث
زمانی هم نخواهد بود. اگر علت، تامّه است قهراً هیچ حالت منتظره ای در كار نیست
و با وجود علت، همیشه این معلول وجود دارد و چنین معلولی به منزله ی لازمه ی وجود
علت است. چنانكه گفتیم به چنین موجودی «مُبدَع» می گوییم و آن را حادث
نمی نامیم و اگر هم حادث می گوییم مراد «حادث ذاتی» است نه «حادث زمانی» .
اما اگر برای آنكه یك ممكن، موجود شود امكان ذاتی آن كافی نباشد، یعنی علاوه
بر امكان ذاتی شرایط دیگری هم باید فراهم باشد، این شرایط قهراً به نحوه ی.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج11، ص: 205
وجود
آن شی ء برمی گردد و نحوه ی وجود چنین شیئی «تعلقی» است، به این معنا كه شی ء در
نحوه ی وجود خود نوعی تعلق و وابستگی به شی ء دیگر دارد و به عبارت دیگر نحوه ی
وجود شی ء نحوه ی وجودی است كه باید در شی ء دیگر وجود پیدا كند. بنابراین «در
شی ء دیگر» یا «با شی ء دیگر» به نحوه ی وجود این شی ء ارتباط پیدا می كند.
بهترین مثال برای وجود تعلقی اعراض است. آیا هر چند علت، تامّ العلیه باشد این
امكان وجود دارد كه عرض از ناحیه ی علت تامه ی خود، وجود پیدا كند بدون آنكه یك
جوهر وجود داشته باشد؟ (اگر موضوع عرض، جوهر نباشد بالاخره باید به جوهر
منتهی شود. ) عرض در ذات خود، از وجودی كه در موضوع نباشد امتناع دارد و
نحوه ی وجودش «وجود فی الموضوع» است. پس عرض ممكن الوجود است، اما
«ممكن الوجود فی الموضوع» است و «ممتنع الوجود لا فی الموضوع» است. این
خودش مسئله ای است كه می تواند معمای امكان استعدادی را حل كند و در بعضی
از مباحث
اسفار بیان شده است كه وقتی می گوییم یك شی ء ممكن الوجود است،
ممكن الوجود است به نحوی از وجود و در عین حال ممتنع الوجود است به نحو
دیگری از وجود. آیا جوهر ممكن الوجود است یا ممتنع الوجود؟ جوهر «ممكن
الوجود لا فی الموضوع» است ( «لا» را قید «الوجود» بگیرید) و در عین حال ممتنع
الوجود فی الموضوع است. آیا ممكن می تواند وجود واجب یا مطلق داشته باشد؟
چنین چیزی محال است. حتی واجب الوجود هم ممتنع الوجود است، به این معنا كه
واجب الوجود «ممتنع الوجود بالوجود الامكانی» است.
صورت هم از این قبیل است. اگر صورت، در ماده حلول دارد این رابطه و نسبت
میان صورت و ماده، یك رابطه و نسبت تشریفاتی و اضافی نیست كه قابل تبدل و
تغیر باشد، مثل نسبت بین راننده با اتومبیل كه یك نسبت زائد بر ذات و وجود راننده
است و آن فرد در وجود و ذات خود، نه راننده است و نه غیر راننده. رانندگی یك امر
علاوه است و لذا آن فرد اگر راننده هم نباشد، یعنی با اتومبیل نسبت هم نداشته
باشد، باز خودش خودش است. اما رابطه ی صورت با ماده به گونه ای است كه پای
صورت در ماده فرو رفته است و این نحوه ی وجود صورت است كه اگر این را
مجموعه آثار شهید مطهری . ج11، ص: 206
از
صورت بگیریم دیگر صورت، صورت نیست
[2].
بنابراین انحاء وجودات مختلف است كه این مطلب با اصالت وجود خیلی روشن
است. حال كه نحوه ی وجود مختلف است، یك ممكن بالذات، ممكن به هر نحوه
وجودی نیست. اگر عقول مجرد، ابداعی هستند به ماهیتشان ارتباط ندارد، به
وجودشان ارتباط دارد؛ یعنی نحوه ی وجود آنها غیرتعلقی است و لهذا نیازی به علت
مادی ندارند؛ و اگر صورت و عرض و نفس احتیاج به ماده دارند به نحوه ی وجود آنها
ارتباط دارد.
حق این بود كه مرحوم آخوند از این مقدمات كه خود ایشان به دیگران یاد داده اند
در برهان خود استفاده می كرد نه اینكه آن برهانی را ذكر كند كه بوعلی بیان كرده
است، زیرا چنانكه گفتیم اولاً در زمان بوعلی تفكیك میان امكان ذاتی و امكان
استعدادی نشده بود و ثانیاً مسئله ی اصالت وجود برای بوعلی آن قدر مطرح نبود.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج11، ص: 207
[1] . [چنانكه ملاحظه می شود استاد در این جلسه گهگاه به مطالبی اشاره می كنند كه قبلاً برای حضار
بیان شده و حال آنكه در كتاب حاضر نیامده است. این نشان می دهد كه جلسه ای مابین این جلسه و
جلسه ی گذشته برگزار شده كه متأسفانه نوار آن در دست نیست. ]
[2] . همچنین در مورد نفس، مسئله ی مشابهی صدق می كند. اگرچه نفس چنانكه بعداً خواهیم گفت «وجود
در ماده» ندارد ولی «وجود با ماده» دارد. این معیت یك معیت تشریفاتی نیست، یعنی نفس یك نحوه
تعلق ذاتی با ماده دارد كه البته این نحوه تعلق به گونه ای است كه با تجردش منافاتی ندارد. فرق بین
عقل و نفس در همین است كه عقل، مجرد است و هیچ گونه تعلقی به ماده ندارد ولی نفس، تعلقی به
ماده دارد كه آن تعلق به تعبیر امروز جزو فرمول وجودش است. اصلاً نفس بودن نفس به تعلق به ماده
است.
مرحوم آخوند در جای خودش به تفصیل توضیح می دهد كه نحوه ی تعلق نفس به بدن چگونه است كه
هم یك تعلق ذاتی است به طوری كه اتحادی میان ایندو وجود دارد و نفس عین بدن است و بدن عین
نفس، و در عین حال دو چیز هستند و نفس می تواند از بدن جدا شود به نحوی كه این علقه به طور
كلی قطع شود. خیلی اشتباه است كه كسی رابطه ی نفس با بدن را به صورت كبوتر و آشیانه و یا ناخدا و
كشتی تصور كند. البته بیان شعر غیر از بیان فلسفه است. در شعر گفته می شود كه رابطه ی نفس با بدن مانند
رابطه ی كبوتر با آشیانه، یوسف با چاه و یا ناخدا باكشتی است. البته این تعابیر از نظر شعری و ادبی
درست است. خود بوعلی سینا هم در تعبیرات شعری خودش می گوید:
هبطت الیك من المحلّ الارفع.
و رُقاء ذات تعزّز و تمنّع.
ولی این تشبیهات شاعرانه نباید ما را به اشتباه بیندازد. علاقه وارتباطی كه میان نفس و بدن هست،
خیلی عمیق تر و جدی تر از علاقه ای است كه میان كشتی بان و كشتی است؛ این علاقه و ارتباط به
گونه ای است كه به نوعی وحدت منجر می شود.