امثال بهمنیار می گویند آنچه از حركت در خارج وجود دارد همان اولی است، یعنی
امری كه در «آن» حادث می شود و در زمان باقی می ماند و در یك آن هم معدوم
می شود و فنایش در آنِ آخر است. از نظر بهمنیار اشكالی كه در ابتدای بحث مطرح
كردیم حركت به معنی قطع و حدوث تدریجی را رد می كند. فخر رازی هم در ابتدای
تشكیك خود چنین می گوید: «إنّ لی فی خروج الشی ء من القوة الی الفعل علی التدریج
تشكیكاً» ؛ پس ایرادی كه بهمنیار از اقدمین نقل كرده و بعدها فخر رازی هم نظیر آن
را مطرح كرده است در مورد حركت قطعی است و حركت قطعی به عقیده ی بهمنیار
اصلاً در خارج وجود ندارد بلكه در ذهن وجود دارد. آنچه از حركت در خارج
وجود دارد امری است دفعیّ الحدوث، زمانیّ البقا و دفعیّ الفنا.
پس امثال بهمنیار ملتزم به این اشكال هستند ولی برخلاف نظر فخر رازی و امثال
او كه با طرح این اشكال نتیجه می گیرند كه حركت وجود ندارد، می گویند با اینكه
این اشكال وارد است ولی حركت وجود دارد. تصور شما از حركت همان حركت
بمعنی القطع بوده و حركت بمعنی التوسط را شما نمی شناخته اید. حركت بمعنی القطع
را كه رد كرده اید فكر كرده اید حركت به طور كلی نفی شده است. ما هم قبول داریم
حركت بمعنی القطع وجود ندارد ولی آن حقیقت واقعیِ حركت كه وجود دارد
حركت بمعنی التوسط است، یعنی همان امر آنیّ الحدوث، زمانیّ البقا و آنیّ الفنا نه امر
تدریجیّ الحدوث و زمانیّ الحدوث. از زمان بهمنیار به بعد همه فكر می كردند كه
حرف حق همین است و به قول مرحوم آخوند: «زاعمین أنه منهج الحكمه» . تا نوبت به
میرداماد می رسد.