قدما معتقد به طبایع چهارگانه بودند همچنان كه به عناصر چهارگانه و اخلاط
چهارگانه اعتقاد داشتند:
چهار طبع مخالف سركش
چند روزی شوند با هم خوش
گر یكی زین چهار شد غالب
جان شیرین برآید از قالب
.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج11، ص: 189
می گفتند سلامت انسان رهین تعادل این طبایع است. برای هر عنصری طبیعتی قائل
بودند كه طبیعتهایی كه در عناصر هست در اثر تركیب با یكدیگر فعل و انفعال و كسر
و انكسار می كنند كه بعد از كسر و انكسار یك حالت متوسط به وجود می آید كه نام
آن حالت متوسط «مزاج» است. می گفتند مزاج عرض عریضی دارد یعنی حد نوسان
دارد كه تا در آن حد باشد سلامت محفوظ است و اگر از این حد و عرض خارج
شود بیماری حاصل می شود. آنها معتقد بودند كه اگر مثلاً حرارت كه یكی از طبایع
چهارگانه ی رطوبت، یبوست، حرارت و برودت است به خاطر عاملی از خارج، بر
مزاج غالب شود همینكه آن عامل خارجی- كه قاسر است- از بین برود آن طبیعت
حاكم بر بدن شروع به فعالیت كرده و این حرارت را دفع می كند و بدن را به حال
تعادل برمی گرداند.
حال اگر یك مركب غیر زنده مثل سركه داشته باشیم و یك عامل خارجی وارد
این سركه شود به طوری كه تعادل سركه ای آن را بهم بزند خود سركه دیگر نمی تواند
فعالیت كرده آن عامل خارجی را دفع كند و تعادل خودش را از نو برگرداند. چرا
چنین است در حالی كه در سركه قوه و طبیعت وجود دارد كه همان طبیعتها با
یكدیگر كسر و انكسار كرده مزاجی به وجود آورده بودند و حال عامل خارجی
آمده و آن مزاج را از میان برده است.
در یك موجود زنده وقتی عامل خارجی مزاج را منحرف می كند و از بین می برد
نیروی دیگری در درون آن موجود زنده فعالیت می كند و مزاج را به حال عادی
برمی گرداند. این دلیل بر این است كه یك قوه ی دیگری غیر از طبیعت بیجان در
موجود زنده وجود دارد و آن قوه است كه «معید» مزاج است. این قوه ی معید را كه
حاكم بر طبیعت است و از درون می تواند كار كند، «نفس» می نامند، اعم از نفس
نباتی، نفس حیوانی یا نفس انسانی.
كسانی كه گفتند نفس انسان همان خاصیت تركیب این عناصر است، رد حرفشان
همین نظریه است و نظریه ی بسیار خوبی است. امروزیها هم گاهی می گویند كه در
گیاه، حیوان یا انسان نفسی وجود ندارد و جز عناصر و ویژگیهای آنها و خاصیت
تركیب آنها با یكدیگر هیچ چیز دیگری وجود ندارد. یكی از دلایل در رد آنها همین
خصلت درونی معید بودن حالت اولیه است. بدن ما مركب از تعدادی عناصر مثل
آهن و ازت است كه میان این عناصر تعادل برقرار است. اگر این تعادل
مجموعه آثار شهید مطهری . ج11، ص: 190
بهم بخورد،
درون انسان، نفس، قوه ی حیات (هرچه اسمش را می خواهید بگذارید) تلاش می كند
كه حالت اولیه را برگرداند. لهذا می گویند طبیب به طبیعت كمك می كند نه اینكه
صحت را برمی گرداند؛ صحت را خود طبیعت برمی گرداند.
بالاتر از آن- كه البته شاخه ای از این مطلب است- این است كه در طبیعتِ موجود
زنده، چیزی نهاده شده است كه نه تنها با حالتهای انحرافی كه در موجود زنده پیدا
می شود مبارزه می كند و موجود زنده را به حالت تعادل برمی گرداند، بلكه احیاناً اگر
موجود زنده در محیطی قرار گیرد كه شرایط تغییر كرده باشد و آن تعادل سابق به
درد نخورد و نیاز به یك تعادل جدید باشد این نیروی درونی تعادل جدیدی به
وجود می آورد. مثلاً فرض كنید در محیط فعلی، بدن به بیست درصد آهن نیاز دارد.
حال به محیطی وارد می شود كه در آن به چهل درصد آهن احتیاج دارد و به چهل
درصد عنصر دیگر نیازمند است در حالی كه در محیط قبلی به بیست درصد آن
نیازمند بود. در این هنگام از درون فعالیت آغاز می شود، بدن اضافات را بیرون
می ریزد و آهن به قدر كافی در خود جذب می كند. آیا این خودش بهترین دلیل
نیست بر اینكه در موجود زنده قوه ای كه «حاكم» بر عناصر مادی است وجود دارد؟
البته هم حاكم است و هم محكوم، چون نفس و بدن مؤثر در یكدیگر هستند ولی این
قوه بیش از مقداری كه متأثر باشد، مؤثر است.
به هر حال همان طور كه حركات بر دو قسم است، حركاتی كه جمادات دارند نیز بر
دو قسم است: حركت اینی و حركت غیر اینی. در خصوص حركات اینی نظر این
فلاسفه این است كه طبیعت آن وقت حركت می كند كه از آنچه كه ملایم ذات اوست
خارج شده باشد و حركت برای برگشت به حالت اول به وجود می آید. مثلاً معتقدند
كه سنگ از آن جهت به زمین می افتد كه از حالت اصلی خودش خارج شده است.
این بحث دامنه داری است كه اگر ان شاء اللّه به اواخر مباحث حركت رسیدیم در آنجا
آن را ادامه خواهیم داد.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج11، ص: 191