مطلب یا بیان دوم این است كه معنای اینكه شی ء حركت می كند، این است كه آناً
فآناً از فردی به سوی فرد دیگر متلبس می شود. تلبسش به فردی و خروجش از
فردی، با یكدیگر مقارن است و لذا می گوییم در این گونه اشیاء، حدوث و زوال
شی ء مقارن یكدیگر است. حركت یعنی تدرج وجود، تدریجی الوجود بودن.
بنابراین حركت در حركت یعنی تدریج در خود تدریج. یك وقت شی ء دفعتاً
متلبس به تدریج می شود. وقتی شی ء شروع به حركت می كند تلبسش به حركت
(تدریج) دفعی است و این حركت به اعتبار جنبه ی توسطی اش تا آخر زمان حركت
باقی است. مرحوم آخوند می گوید اگر تدریج بخواهد تدریجاً صورت بگیرد،
مستلزم «امعان در تدریج» است، نه مستلزم خروج از تدریج. اگر شی ء بخواهد
تدریجاً به تدریج متلبس بشود، آنچه دارد تلبس به تدریج است [نه خود تدریج ] .
اگر بگوییم این اتومبیل تدریجاً این مسافت را طی می كند، به این معناست كه آناً
فآناً مسافت را طی می كند. اما اگر چنین تعبیر كنیم كه اتومبیل تدریجاً دارد حركت
می كند [یعنی تدریجاً دارد متلبس به حركت می شود] آیا اتومبیل حركت می كند یا
نه؟ اگرچه در عرف مجازاً چنین تعبیری می كنیم ولی اگر شی ء واقعاً
مجموعه آثار شهید مطهری . ج11، ص: 345
بخواهد
تدریجاً حركت كند، پس نفس تلبس آن به حركت یك امر تدریجی است. وقتی
می گوییم «شی ء تدریجاً مسافتی را طی می كند» یعنی بعضی از مسافت را طی كرده
و بعضی از مسافت را طی نكرده است؛ به همین منوال وقتی می گوییم «شی ء تدریجاً
دارد حركت می كند» یعنی هم حركت كرده و هم حركت نكرده است و به تعبیر دیگر
هنوز این شی ء كاملاً حركت نكرده و راه نیفتاده است. پس وقتی می گوییم یك شی ء
تدریجاً حركت می كند خود راه افتادن را تبعیض كرده ایم و این ملازم با این است كه
مادامی كه این تدریج باقی است ذره ای از مسافت طی نشود، زیرا اگر ذره ای از
مسافت را طی كند، به طور كامل به حركت متلبس شده است.
این است كه ایشان می گوید لازمه ی تدریج در تدریج در یك شی ء، امعان در آن
شی ء است. اگر بگوییم شی ء مسافت را تدریجاً طی می كند، معنایش امعان در
مسافت نیست، معنایش این است كه این مسافت را آناً فآناً طی می كند. اما اگر
بگوییم كه این شی ء تدریجاً حركت می كند، به این معنا كه پیدایش حركت آن، امری
تدریجی است و مثلاً یك ساعت است كه مشغول به حركت در حركت است،
لازمه اش این است كه در همان حالت اولیه ای كه از نظر مسافت بوده باقی بماند.
پس شی ء حركت نكرده است و بنابراین حركت در حركت هم صورت نگرفته است.
این هم بیان دوم.
حال می پردازیم به بیان یا جهت سومی كه مرحوم آخوند ذكر كرده است. در
اینجا ایشان مطلبی می گوید كه چنانكه عرض كردم عبارت ابهام دارد و روشن
نیست كه آیا دنباله ی حرف پیش است و یا امری است علی حده. فرض كنیم آن مقوله ی
أن یفعل تسخین است. تسخین یعنی گرم كردن تدریجی و تسخّن به معنای گرم شدن
تدریجی است، همچنان كه تبرید یعنی سرد كردن تدریجی و تبرّد به معنای سرد
شدن تدریجی است. وقتی ما شیئی را گرم می كنیم مثلاً آب را به وسیله ی آتش گرم
می كنیم درجه ی حرارت آن تدریجاً بالا می رود. اگر تسخین، یعنی این تدریج در گرم
كردن بخواهد خودش تدریجی باشد، یعنی مثلاً آتش «تدریجاً» دارد «تدریجاً»
گرم می كند، لازمه اش این است كه این حركت به سوی تبرید باشد نه به سوی
تسخین و حال آنكه حقیقت تسخین این است كه این شی ء تدریجاً گرم شود، یعنی
درجه ی حرارتش تدریجاً بالا برود. پس اگر تسخین (تدریجاً پیدا شدن گرما)
تدریجی باشد، لازمه اش این است كه این حركت كیفی به جای سخونت به سوی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج11، ص: 346
برودت باشد.
مقصود مرحوم آخوند در اینجا چیست؟ حاجی به نحوی این استدلال را توجیه
كرده است ولی آقای طباطبایی [درباره ی چگونگی تبدیل تسخین تدریجی به تبرید]
توضیحی نداده اند اما مطلب را به نحوی بیان كرده اند كه معلوم است آن را دنبال
حرف پیشین گرفته اند. مرحوم حاجی خواسته است با مقدمه ای این مطلب را
توضیح دهد. آن مقدمه این است كه لازمه ی جواز حركت در یك مقوله این است كه
همان طور كه انتقال از فردی به فردی جایز است، انتقال از نوعی به نوعی هم جایز
باشد. حال اگر حركت در مقوله ی أن یفعل جایز باشد، حركت از تسخین به تبرید هم
باید جایز باشد و اگر حركت از تسخین به تبرید جایز باشد لازم می آید كه شی ء در
حالی كه آناً فآناً دارد گرم می شود آناً فآناً سرد شود، كه می شود اجتماع ضدین. پس
حاجی كلام مرحوم آخوند را مبتنی بر این مقدمه ی مطویه كرده است و خیال هم
نمی كنم كه غیر از این، توجیه دیگری داشته باشد. عمده دلیل بر بطلان حركت در
حركت همان بیان اول است. از این هم می گذریم.