بسم اللّه الرحمن الرحیم.
«واعلم أن الحركة كما ذكرناه مراراً هی نفس خروج الشی ء من القوة الی الفعل. . .
[1]» .
مرحوم آخوند در اینجا وارد مطلبی می شوند كه ظاهراً علت طرح آن این است كه
این مطلب مقدمه ای است بر رفع اشكالاتی كه امثال شیخ بر حركت جوهری وارد
كرده اند. این مطلب كه در دو فصل پیش هم به مناسبت بحث درباره ی نسبت حركت و
مقولات ذكر شده بود این است كه حركت، نفس خروج شی ء از قوه به فعل است نه
چیزی كه به سبب آن، شی ء از قوه به فعل خارج می شود.
یك وقت چنین تعبیر می كنیم كه حركت سبب خروج شی ء از قوه به فعلیت
می شود. مثلاً می گوییم وقتی جسم در مكان حركت می كند این حركت سبب می شود
كه أین های بالقوه ی جسم تبدیل به أین های بالفعل شود و حركت سبب خروج جسم
است از أین بالقوه به أین بالفعل. چه بسا كسی نه فقط نسبت به موضوع بلكه نسبت
به خود مقوله هم این تعبیر را بكند و بگوید حركت سبب خروج مقوله از مرحله ی قوه
به مرحله ی فعلیت است. در هر حال این حرف غلط است، زیرا ما دو چیز نداریم یكی.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج11، ص: 372
حركت و یكی خروج تدریجی از قوه به فعلیت، تا بگوییم حركت «سبب خروج از
قوه به فعلیت» است، بلكه حركت همان «نفس خروج تدریجی از قوه به فعلیت»
است.
بعد ایشان می گوید: «و لذلك
[2]قالوا إن التّسود لیس سواداً اشتدّ، بل اشتداد
الموضوع فی سوادیته» . مرحوم آخوند این مطلب را در دو فصل پیش هم گرچه تحت
عنوان دیگری (نسبت حركت به مقولات) طرح كردند. بعضی گفته بودند كه نسبت
حركت به یك مقوله این است كه آن مقوله موضوع حركت است یعنی مقوله
قبول كننده ی حركت است. حركت در كیف یعنی كیف حركت را قبول می كند كه اگر
حركت، اشتدادی باشد یعنی كیف اشتداد را قبول می كند. جواب دادند كه مطلب از
این قرار نیست. معنی حركت در كیف این است كه جسم حركت در كیف را قبول
می كند نه اینكه كیف حركت را قبول می كند. پس نسبت حركت به مقوله نسبت «فی»
است، نه نسبت «بِ» ؛ آن كه حركت با آن، نسبت «بـ» دارد- یعنی نسبت قابلیت دارد
- موضوع است [و لذا موضوع «ما به الحركه» نامیده می شود] . این بحث را در آنجا به
این مناسبت طرح كردند ولی علت طرح این مطلب در اینجا امر دیگری است.
در جلسه ی گذشته گفتیم كه به عقیده ی مرحوم آخوند هر حركتی اشتدادی است و
همه ی مقولات حتی مقوله ی أین و وضع قبول اشتداد می كنند. لذا وارد این مطلب
می شوند كه معنی اشتداد سواد چیست. آیا تسود به این معناست كه واقعاً سواد قبول
اشتداد می كند؟ مرحوم آخوند می گوید چنین نیست و دلیلی كه می آورد عین همان
دلیلی است كه در دو فصل پیش مطرح كرد گرچه آن دلیل مفصل تر و مشروح تر بود.
ایشان می گوید اگر بگویید كه معنی تسود این است كه سواد اشتداد را قبول
می كند و به عبارت دیگر سواد موضوع اشتداد است از شما سؤال می كنیم كه آیا
وقتی كه شی ء حركت اشتدادی می كند ما در اینجا یك «سواد اصل» كه در همه ی این
مراحل باقی است داریم یا یك سواد اصلِ باقی و به تعبیری ذات محفوظ نداریم؟
هركدام از این دو شق را بگویید به نوعی دچار اشكال می شوید. اگر بگویید اصل
سواد باقی است و از اولین مرحله ی اشتداد تا آخرین مرحله ی اشتداد یك «سواد اصل.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج11، ص: 373
باقی» داریم و تدریجاً هم سواد اضافه می شود، می گوییم این اجتماع مثلین است
و معنایش این است كه یك شی ء كه در مرتبه ی قبل سیاه است در مرتبه ی بعد باز سیاه
می شود. سیاه كه دیگر نمی شود سیاه بشود. این مثل این است كه بگوییم شی ء در آنِ
واحد دو رنگ از نوع واحد را داراست. نمی شود سیاه سیاهی را بپذیرد؛ آن چیزی
كه سیاه است دیگر سیاه است. اما اگر آن چیزی كه اضافه می شود از نوع سواد
نیست پس در اینجا سواد با غیر سواد مخلوط شده و این اشتداد نیست. این در
صورتی است كه بگوییم یك سوادِ اصلِ باقی داریم.
اما اگر بگویید كه در حین تسود یك سواد اصل باقی نداریم كه در همه ی مراحل
موجود باشد می گوییم پس «سوادٌ اشتدّ» غلط است، چون معنی «سوادٌ اشتد» این
است كه ما موضوعی داریم كه اشتداد را قبول می كند. اگر موضوع باقی نباشد دیگر
در اینجا سیلان نداریم. در سیلان همیشه یك موضوع باقی كه در همه ی مراتب
محفوظ باشد لازم است. اگر بنا بشود آن چیزی كه این اشتداد را قبول می كند سواد
باشد ولی این قابل، خودش وجود نداشته باشد پس سیلان تحقق پیدا نمی كند.
بعد در مسئله ی موضوع خواهیم گفت كه در هر حركتی لازم است كه یك موضوع
ثابت وجود داشته باشد كه حافظ مراتب حركت باشد و الاّ نمی توانیم حركت را
حركت واحد بدانیم. وقتی یك شی ء از یك نقطه به نقطه ی دیگر می رود این یك
حركت است زیرا یك شی ء است كه این حركت را ادامه داده است. اگر شیئی كه در
آنِ اول حركت می كند معدوم شود و شی ء دیگری حركت را ادامه دهد این دیگر
ادامه ی حركت اول نیست بلكه در اینجا دو حركت داریم.
بنابراین اگر بخواهیم در باب تسود بگوییم كه موضوع حركت سواد است، نه
می توانیم بگوییم این سواد باقی است و نه می توانیم بگوییم باقی نیست، به خاطر
اشكالاتی كه توضیح دادیم. پس در اینجا چه باید گفت؟ باید بگوییم كه معنای
تسود این نیست كه سواد اشتداد را قبول می كند بلكه معنای تسود این است كه
موضوع سواد (جسم) اشتداد را قبول می كند. این جسم است كه مرحله به مرحله
سوادها را قبول كرده و در اسودیت خودش اشتداد پیدا می كند.
این خلاصه ی بیان مرحوم آخوند در اینجاست و این همان مطلبی است كه ما در
دو فصل پیش [در جلسه ی بیست و چهارم ] آن را نقد كردیم و گفتیم این استدلال
درست نیست و عرض كردیم كه خود مرحوم آخوند هم در آخر فصل نكته ای را
مجموعه آثار شهید مطهری . ج11، ص: 374
بیان كرده كه این استدلال را باطل می كند و این نشان می دهد كه ایشان این نظر را
بر مبنای دیگران بیان كرده است.
[1] .
اسفار، ج 3، مرحله ی 7، فصل 24، ص 81.
[2] . این «لذلك» كه مرحوم آخوند در اینجا ذكر كرده قابل خدشه و مناقشه است كه فعلاً بحثش را
نمی كنیم.