قدما چنین تعبیر می كردند كه اعراض مشخّص جوهر هستند. توضیح اینكه جوهر
در طبیعت خودش یك طبیعت كلی و قابل صدق بر كثیرین است. وقتی كه چندین
عرض به یك طبیعت كلی ضمیمه می شوند این كلی تبدیل به «شخصی» می شود.
مثلاً انسان كلی است. حال اگر بگوییم «انسان سفید» ، باز هم كلی است ولی
دایره اش محدودتر و كوچكتر می شود و از كلیت اندكی به طرف جزئیت می آید. اگر
بگوییم «انسان سفید 180 سانتیمتری» باز این دایره ی كلی مقداری كوچكتر شده و به
جزئی نزدیكتر می شود. «انسان سفید 180 سانتیمتری با چشم و ابرو و ریش
مشكی متولد در تاریخ معین» باز دایره را محدودتر می كند. اگر قیدی مانند «آن
كسی كه الآن در فلان نقطه نشسته است و در زمان خاص با مكان خاص ارتباط
دارد» را اضافه كنیم این می شود «شخصی» . پس به عقیده ی قدما وقتی مجموعه ای از
اعراض به یك كلی ضمیمه می شود كلی را تبدیل به شخصی می كند به این معنا كه
ضمیمه شدن هر یك از اعراض، كلی را اندكی از كلیت می اندازد تا در نهایت، كلی
یكمرتبه تبدیل می شود به جزئی و شخصی. این تصویری است كه قدما از این
مسئله داشته اند.
مرحوم آخوند این حرف را قبول ندارد بلكه نظریه ی فارابی را تأیید می كند. نظریه ی
فارابی با اصالت وجود جور درمی آید ولی چون مسئله ی اصالت وجود در آن زمان
مطرح نبوده او فقط این حرف را مطرح كرده بدون اینكه بتواند برهانی بر آن اقامه
كند. این نظریه دنبال نشده تا اینكه در فلسفه ی مرحوم آخوند زنده شده است.
نظریه ی فارابی این است كه تشخص به وجود است، یعنی اموری كه به عقیده ی
[مشهورِ] قدما شی ء را شخصی می كند اگر به ذات و ماهیت آنها نظر كنیم هیچ یك
سبب تشخص نمی شوند. همان طور كه «انسان» به حسب ماهیت كلی است، «انسان
سفید» هم كلی است و هر قدر هم كه دایره ی قابلیت صدق این ماهیت بر كثیرین
كوچكتر شود، كلیت در جای خود باقی می ماند. اگر صد هزار قید هم به آن بزنیم
ولی آن قیدها از قبیل ماهیتی باشد كه به ماهیت اول ضمیمه شده است، ممكن است
مجموعه آثار شهید مطهری . ج11، ص: 528
آن را به صورت كلّیِ منحصر در فرد در آورد اما باز كلی ای است كه منحصر در فرد
است. ضمّ ماهیت به ماهیت ولو اینكه آلاف به یكدیگر ضمیمه شوند هیچ گاه كلی
را تبدیل به شخصی نمی كند، یعنی واقعاً آن كلی، یك امر متشخص نمی شود.