اینجا باز سؤال دیگری پیش می آید و آن این است كه وقتی هیولی همراه با صورةٌ مّا
موجود باشد، تشخص هیولی «تشخصٌّ مّا» می شود زیرا هیولی با هر صورتی و با هر
مرتبه ای از مراتب صورت یك تشخص دارد. پس صورت كه تغییر می كند قهراً باید
بگویید كه ماده هم تغییر می كند. پس چه چیزی باقی است؟ .
جواب می دهند كه ما باید ببینیم اساساً نیازی كه در هر مركبی از ماده و صورت
به ماده داریم چگونه نیازی است. آیا وجود هر چیزی متقوم است به یك صورت
شخصی و به یك ماده ی شخصی، به طوری كه این كل به انتفاء صورت شخصی یا ماده ی
شخصی منتفی می شود؟ نه، چنان كه قبلاً توضیح دادیم این یك «كل» ی است كه با
كلهای دیگر تفاوت دارد. یك جزء این كل به نحو شخصی اعتبار شده و یك جزء
دیگر آن به نحو كلی و مبهم اعتبار شده است. اینكه می گویند حقیقت جسم مركب
است از ماده و صورت، این جسم حقیقت خودش را چه وقتی از دست می دهد؟ اگر
این صورت شخصی زایل شود این جسم حقیقتش را از دست می دهد ولو یك
صورت دیگر جای صورت قبلی بیاید، اما اگر ماده ی جسم زایل شود و ماده ی دیگری
جای آن را بگیرد، این جسم حقیقتش را از دست نمی دهد زیرا ماده در اشیاء به نحو
كلی اعتبار می شود و صورت به نحو شخصی. به این دلیل است كه گفته اند: «شیئیّة
الشی ء بصورته لا بمادته» . مقصود این نیست كه ماده هیچ نحو دخالتی در جسم
ندارد. اگر چنین بود «ضم الحجر فی جنب الانسان» بود و دیگر نباید گفته می شد كه
جسم مركب است از ماده و صورت. آنجا كه می گویند جسم مركب است از ماده و
صورت، نمی خواهند ماده را كاملاً بی دخالت بدانند بلكه ماده را از جنبه ی شخصی
بی دخالت می دانند ولی از جنبه ی كلی دخیل می دانند كه مثالهایش را در گذشته
عرض كردیم.