حركت كیفی هم همین طور است یعنی بدون حركت أینی هرگز تحقق پیدا نمی كند.
تا در ناحیه ی علتِ حركات كیفی نقل و انتقالی رخ ندهد حركت كیفی امكان ندارد.
یك شی ء بی جهت تغییر نمی كند، و علت ولو علت معدّه باید به آن نزدیك شود تا
تغییری در آن پیدا شود. درست است كه مثلاً می گوییم جوهر، علت زردی یا
سرخی سیب است ولی ما در عین حال قائل به یك سلسله علل معدّه هستیم و
اجزاء عالم را به اصطلاح «مكتفی به ذات» نمی دانیم. در گذشته گفتیم كه جوهر
علت حركات عرضیه است. آیا مقصود از علت بودن جوهر این است كه این شی ء از
غیر خودش یعنی از علل عرْضی بی نیاز است؟ فلاسفه می گویند هیچ چیزی در عالم
نیست كه از علل عرْضی خودش بی نیاز باشد. اگر هوایی در كار نباشد، نوری در كار
نباشد، حرارتی در كار نباشد نمو [و یا مثلاً تغییر رنگ سیب از زردی به سرخی ] هم
در كار نخواهد بود. پس حركت كیفی هم متأخر از حركت مكانی است.