برای توضیح ایراد فخر رازی مقدمه ای باید ذكر كنیم كه در فصلهای بعد خواهد آمد.
گفتیم كه حكما می گویند هر حركت عرضی (یعنی غیر از حركت جوهری كه از بحث
خارج است) نیازمند به محركی است غیر از خود متحرك. اینجا این سؤال پیش
می آید كه ما قبول داریم كه هر حركتی نیازمند به محركی است «مغایر» با متحرك
ولی آیا محرك مغایر باید «خارج» از وجود متحرك هم باشد؟ این «مغایر» آیا
خارج از متحرك است یا مغایری است كه در عین اینكه با متحرك مغایر است، به
نوعی متحد و همراه آن است و در درون متحرك است؟ یك وقت می گوییم این
جسم از آن جهت كه جسم است و دارای این ابعاد، این حركت را قبول می كند و
همین جسم كه متحرك است خودش هم به وجود آورنده ی این حركت است؛ یعنی
همان حیثیت و ذاتی كه حركت را قبول می كند، همان حیثیت و ذات، حركت را در
جسم ایجاد می كند و هیچ مغایرتی میان محرك و متحرك نیست. نظریه ی دیگر این
است كه نه، محرك باید مغایر با متحرك باشد كه این خود به دو نظریه تجزیه
می شود: یكی اینكه محرك مغایرِ با متحرك در عین حال با متحرك متحد است، مثلاً
مجموعه آثار شهید مطهری . ج11، ص: 134
در این متحرك حلول دارد به این معنا كه آن قوه ی محرك در درون خود متحرك
است كه این قوه ی درونی در اصطلاح حكمای ما گاهی «صورت نوعیه» نامیده
می شود و گاهی طبیعت
[1].
نظریه ی دیگر این است كه جسم نیازمند به محركی است مغایر و خارج از وجود
جسم، مثل ضربه ای كه از خارج بر یك جسم وارد می آید و آن را به حركت
در می آورد. این نكته ی بسیار حساسی است كه باید به آن توجه كنیم.
گفتیم كه امروزیها می گویند ارسطو قائل بوده است كه هر متحركی نیازمند به
محركی است. تا اینجا را گفتیم كه ما هم قبول داریم. ولی علمای ما به نوعی حرف
ارسطو را تفسیر كرده اند و علمای جدید به نوعی دیگر. آن طور كه اینها تفسیر
كرده اند ایرادهای زیادی بر ارسطو وارد است و آن طور كه علمای ما تفسیر كرده اند
آن ایرادها وارد نیست. علمای امروز می گویند كه ارسطو معتقد بوده است كه هر
متحركی نیازمند به محركی است مغایر و خارج از وجود آن. ما كه نمی توانیم باور
كنیم كه ارسطو چنین نظریه ای داشته است، یعنی اگر این جسم حركت می كند
نیرویی از خارج باید وارد بیاید تا این جسم را به حركت دربیاورد. استنباط علمای
ما، هم از خود مسئله و هم از نظریه ی ارسطو این است كه هر متحركی نیازمند به
محركی است مغایر ولی نه خارج، بلكه متحد با متحرك و در درون متحرك كه آن را
به اعتباری طبیعت و به اعتبار دیگر صورت نوعیه و به اعتبار سوم قوه می گویند. این
مطلب را به خاطر داشته باشید كه در بحثهای آینده خیلی مفید خواهد بود
[2].
مجموعه آثار شهید مطهری . ج11، ص: 135
[1] . طبیعت یا صورت نوعیه آن نیرویی است كه مبدأ آثار در اجسام است و همان نیروست كه حكما
آن را مبدأ تنوع اشیاء كه در جسمیت با یكدیگر شریك هستند می دانند.
[2] . سؤال: آیا با این بیان كه محرك داخل در متحرك است اثبات محرك اول اشكال پیدا نمی كند؟ .
استاد: اتفاقاً فقط با همین بیان اثبات محرك اول درست می شود و با آن اولی اصلاً درست نمی شود.
علت اینكه اینها بر سخن ارسطو در اثبات محرك اول ایراد گرفته اند این است كه استنباطشان از نظریه ی
ارسطو این بوده است كه او می خواسته محرك اول را از راه محركهای بیرونی اثبات كند كه
اثبات شدنی هم نیست ولی وقتی محرك درونی باشد محرك اول قابل اثبات است. در فصل بعد باز به همین مطلب
خواهیم رسید.
سؤال: اگر محرك، خودش باشد كه دیگر محرك دیگری نمی خواهد.
استاد: چرا، می خواهد ولی محرك مغایر نه خارج. نكته همین جاست كه مغایر را با خارج نباید یكی
دانست. متحرك نیازمند به محركی است مغایر، اعم از اینكه آن محرك مغایر، خارج از وجود متحرك
باشد یا همراه آن بوده و به نوعی با آن معیت داشته باشد.