در باب این مسأله ی «الجزئیّ جزئیّ و الجزئیّ لیس بجزئیّ» همین دو اعتبار در كار است؛
یعنی شما آنجا كه می گویید «جزئی جزئی است» ذهن شما در مقام تعریف است و
در مقام تعریف، شما فقط این مفهوم و این ماهیت را می بینید و غیر از این چیزی
نمی بینید و در عالم ذهنتان گویی فرض ذهن بر جدا كردن این ماهیت است از
همه چیز، ولی واقعا كه جدا نیست، اما ذهن چنین قدرت جدا كردن را دارد. در آن
مرتبه یعنی در مرتبه ی ذات جز خود ذات هیچ چیز دیگری بر ذات صدق نمی كند. جز
خودش و ذاتیاتش (یعنی اجزاء ذات) هیچ چیزی بر او صدق نمی كند. در آن مرتبه
است كه ما می گوییم: انسان فقط انسان است؛ الماهیّة من حیث هی لیست الاّ هی؛
حتی احد المتناقضین هم بر او حمل نمی شود؛ نه وجود و نه عدم، هیچكدام بر او
حمل نمی شود و در عین حال ارتفاع نقیضین هم نیست. می گوییم: «الماهیة من
حیث هی لیست بموجود و لیست بمعدوم» ولی این غیر از این است كه بگوییم
ماهیت اصلا موجود نیست یا ماهیت اصلا معدوم نیست؛ نه، این ماهیتی كه ما
داریم یا موجود است یا معدوم (كه واقع مطلب این است كه موجود است) ، ولی
وقتی می گوییم ماهیت من حیث هی [نه موجود است و نه معدوم ] ، یعنی موجودیت
در مرتبه ی ذاتش نیست، معدومیت هم در مرتبه ی ذاتش نیست. و اگر می گوییم ماهیت
من حیث هی نه واحد است و نه كثیر، یعنی وحدت در مرتبه ذات نیست، كثرت هم
در مرتبه ی ذات نیست. ولی ماهیت در واقع یا موجود است یا معدوم، یا واحد است یا
كثیر. «در واقع این است» یعنی در غیر این مرتبه [كه مرتبه ی ذات است چنین است ]
ولی در آن مرتبه كه ذهن می بیند غیر از این چیزی نیست.
[اما آنجا كه می گویید: «جزئی جزئی نیست» نظر به مرتبه ی ذات و به خود مفهوم
«جزئی» ندارید، بلكه می خواهید بگویید جزئی مصداق كلی است. جزئی خود
مجموعه آثار شهید مطهری . ج9، ص: 303
مصادیق متعدد دارد، پس مفهومی است قابل صدق بر كثیرین، پس كلی است و
جزئی نیست. ]