اشكال اول این است كه: «فجوهر مع عرض كیف اجتمع» . اشكال این است كه از
این حرفی كه شما می زنید كه ذات یعنی ماهیت یكی است و ماهیت موجود عینی و
ماهیت موجود ذهنی هر دو یك ماهیت است، لازم می آید كه در بعضی
از وجودهای ذهنی شی ء در آن واحد هم جوهر باشد هم عرض و حال آنكه
جوهریت و عرضیت متقابلین هستند؛ امكان ندارد كه یك شی ء در آن واحد هم
جوهر باشد هم عرض.
اما اینكه متقابلین هستند با توجه به تعریف اینها روشن می شود. تعریف جوهر
این است كه آن ماهیتی است كه اگر در خارج وجود پیدا كند وجودش نه در موضوع
است، یعنی وجودش نیازمند به یك موضوعی كه بر آن تكیه داشته باشد نیست.
ولی در تعریف عرض می گوییم كه ماهیتی است كه اگر در خارج وجود پیدا كند
وجودش در موضوع است. پس اگر بنا بشود یك شی ء هم جوهر باشد هم عرض،
لازم می آید در آن واحد هم وجودش در موضوع باشد هم وجودش در موضوع
نباشد. پس جوهریت و عرضیت با هم تقابل دارند.
حالا چگونه لازمه ی وجود ذهنی این است كه یك شی ء هم جوهر باشد هم
عرض؟ می گویند اگر ما جوهری از این جواهر عالم را تصور كنیم، مثلا جسمی را
تصور كنیم یا انسانی را تصور كنیم، طبق نظر آقایان این جسم یا این انسانی كه در
ذهن آمده است ماهیتش باید جوهر باشد چون ماهیتش با ماهیت خارج یكی است
مجموعه آثار شهید مطهری . ج9، ص: 277
و این ماهیت در خارج جوهر است پس در ذهن هم جوهر است. از طرف دیگر
می دانیم كه وجود ذهنی یعنی وجود علمی، یعنی این شی ء علم انسان است و خود
فلاسفه اتفاق نظر دارند كه علم یك كیفیت نفسانی بیشتر نیست. كیفیت هم كه عرض
است. پس وقتی مثلا من انسان را تصور می كنم باید این انسان ذهنی من، هم جوهر
باشد هم عرض. جوهر باشد چون فرض این است كه این ماهیت عین همان ماهیت
خارجی است؛ چون در خارج جوهر است در ذهن هم جوهر است. عرض باید باشد
چون فرض این است كه علم من است؛ به حكم اینكه علم است و علم كیف است و
عرض نفسانی است باید عرض باشد. در آن واحد كه یك شی ء نمی تواند هم جوهر
باشد هم عرض.