حالا اینها حرفشان درباره ی «بحر من زیبق بارد بالطّبع» این است كه می گویند
معنای این قضیه این نیست كه دریای زیبق اگر وجود پیدا كند، بعد از وجود، این
صفت برودت بالطبع را دارد، بلكه دریای زیبق ماهیتی است كه این ماهیت به نحوی
است كه به فرض وجود هم باز ماهیت است كه دارای این صفت است. البته این مثال
قابل خدشه است كه برودت حكم وجود است نه حكم ماهیت. قبلا هم گفتیم كه
یكی از دو مثال حاجی در اینجا قابل مناقشه ی است كه حالا ما مناقشه ی در مثال نباید
بكنیم اگر یك حكم ریاضی را به عنوان مثال ذكر كرده بودند خیلی بهتر از این بود.
مثلا اگر می گفتند: «كل مثلّث مجموع زوایاه مساو لقائمتین» بهتر از این بود. بنابراین اینها
می گویند حكم در این قضیه به این نحو است
[1].
مجموعه آثار شهید مطهری . ج9، ص: 236
حال می گوییم آیا این حكم حكمی صادق است یا نه؟ واضح است كه این،
حكمی است صادق، زیرا عقل فرق نمی گذارد بین یك گرم از زیبق با یك دریا از
زیبق. اگر یك گرم از زیبق بارد بالطبع است پس یك دریا از زیبق هم بارد بالطبع
است؛ و ما قبلا گفتیم كه «ثبوت شی ء لشی ء فرع ثبوت المثبت له» پس باید مثبت له كه
موضوع قضیه و در این مثال دریای زیبق است، در یك موطنی وجود داشته باشد.
اگر بگویید كه حكم متعلق به ماهیتی است كه در خارج وجود دارد، می گوییم كه
این حكم متعلق است به چیزی اعم از آنچه كه در خارج وجود دارد. آنچه كه اعم از
خارج باشد فقط در ذهن می تواند اهم وجود داشته باشد، زیرا آنچه كه در خارج است
فقط شامل همان وجودهای خارجی می شود؛ یعنی اگر ذهن نمی توانست ماهیت
اشیاء را در خود بگنجاند، نمی توانست قضایای حقیقیه داشته باشد؛ اینكه قضایای
حقیقیه دارد و در دایره ای وسیعتر از خارج، احكام صادق قطعی یقینی برهانی
صادر می كند، دلیل بر این است كه این ماهیات را در ذهن می آورد و این احكام را
هم در ذهن برایش ثابت می كند، منتها به اعتبار خارج؛ و الاّ اگر ماهیت وجودش
منحصر به وجود خارجی بود باید قضایای ما همیشه منحصر به قضایای خارجیه
باشد
[2].
مجموعه آثار شهید مطهری . ج9، ص: 237
[1] . آن وقت این حرف خواجه كه می گوید: «لبطلت الحقیقیّة» خیلی دقیق می شود. خواجه می گوید كه در قضایای
حقیقیه حكم رفته است روی ماهیت به صورت اعم از افراد خارجی، كه شامل افراد مقدّر هم می شود. ذهن این
ماهیت را می بیند و حكمی برای این ماهیت كشف می كند كه این حكم، هم شامل افراد خارجی است (كه افراد
خارجی یعنی اعم از گذشته و حال و آینده) و هم شامل افراد مقدّرة الوجود؛ یعنی حكم را به گردن این ماهیت می بندد و می گوید این ماهیت این حكم را دارد، اگر صد هزار برابر آنچه هم كه الآن وجود دارد وجود پیدا كند باز
دارای همین حكم است؛ حكم مال ماهیت است. حال اگر ماهیت در یك موطن دیگری وجود نداشته باشد كه در
آن موطن ذهن بتواند او را تعمیم بدهد حتی بر افراد خارجی، قضیه ی حقیقیه اصلا معنی ندارد.
[2] . - چرا این حرف را در مورد حكم ایجابی می گویند؟
استاد: برای اینكه می خواهند بگویند ثبوت شی ء برای شی ء فرع ثبوت مثبت له است و
این قاعده فقط در مورد حكم ایجابی صادق است. حكم اگر سلبی باشد در سالبه ی به انتفاء
موضوع هم صادق است، مثل اینكه بگویید: «بحری از زیبق حار نیست» در حالی كه
بحری از زیبق وجود ندارد.
- در مورد حكم ایجابی هم همین طور است.
استاد: نه، سلب شی ء از شی ء مستلزم وجود آن شی ء نیست، ولی ثبوت شی ء برای شی ء
مستلزم وجود آن شی ء است. البته ملاصدرا یك حرفی دارد كه اساسا حتی سلب شی ء
از شی ء هم به آن معنا كه در قضایای غیر بتّی ثبوت شی ء برای شی ء مستلزم این است كه
شی ء وجود داشته باشد، سلب شی ء از شی ء هم مستلزم وجودش از برای اوست، كه
حالا آن یك حرف دیگری است.