حال می رویم سراغ آن شقّ دیگر. شق دیگر این است كه هر دو حیثیت، واقعی
باشند، هم وجود اصیل باشد و هم ماهیت. حاجی شق اول را كه همان حرف
سوفسطایی ها می شود اصلا طرح نمی كند. این شق را هم كه هر دو حیثیت واقعی
باشند باز می گوید: «لم یقل به احد من الحكماء» كه اشاره است به حرفی كه شیخ احمد
احسائی گفته است و حاجی می خواهد بگوید حالا او حكیم كه نبوده است كه چنین
حرفی زده است، بعد هم به حرفش اشاره می كند.
اگر ما بخواهیم بگوییم وجود و ماهیت هر دو اصیل هستند محال لازم می آید
و برهان، آن را رد می كند و اگر انسان قدری فكر كند شاید احتیاجی به اقامه ی برهان
هم نداشته باشد؛ یعنی در خارج اینچنین نیست كه «انسانی» است و «وجودی» و
ایندو روی هم بار شده اند مثل عرض و معروض، یعنی انسان در مرتبه ای مقدم بر
وجود یا مؤخّر از وجود است و وجود چیزی است جدا از او كه معنی اش این است
كه هر چیزی در خارج در آن واحد دو چیز است: ذاتی است و وجودی. اكنون سؤال
می كنیم آن ذات كه در مرتبه ی قبل از وجود، ما آن را فرض می كنیم آیا در مرتبه ی قبل از
وجود موجود است یا معدوم؟ اگر در مرتبه ی قبل از وجود معدوم باشد پس چیزی
نیست و اگر در مرتبه ی قبل از وجود موجود باشد پس باز وجودی قبل از آن وجود
دارد. نقل كلام می كنیم در آن وجود. این است كه [یك شی ء] نمی تواند در خارج دو
شیئیت و دو حیثیت عینی خارجی داشته باشد.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج9، ص: 68
پس در خارج دو شیئیت نیست، یكی شیئیت «چیستی» و یكی شیئیت
«هستی» كه هر شی ء در واقع دو شی ء باشد؛ نه، هر شی ء در واقع یك شی ء است و
این تكثیر از جانب ذهن ماست. در مقام مقایسه نظیر جنس و فصل است برای شی ء
واحد. آنچه كه ما برای یك شی ء جنسی و فصلی بیان می كنیم آیا جنس و فصل در
خارج دو شیئیت دارند یا یك شی ء است كه هر دوی اینها درباره ی آن صدق می كند؟
مثلا ما وقتی درباره ی خط گفتیم كمیّتی است متصل و یك بعدی، ذهن ما واقعا اینها را
از این شی ء بیرون می كشد و تحلیل می كند. خط واقعا كمیت است یا كمیت نیست؟
كمیت است. كیفیت كه نیست، جوهر هم نیست، . . . آیا واقعا كمیت متصل است یا
منفصل؟ واقعا كمیت متصل است. آیا كمیت متصل قار است یا غیر قار؟ واقعا قار
است. آیا قارّ یك بعدی است یا دو بعدی یا سه بعدی؟ قارّ یك بعدی است. ولی آیا
این خط كه در خارج است، در خارج یك چیزش كمیت است، یك چیزش اتصال
است، یك چیزش قارّیت است و یك چیزش یك بعدی بودن؟ یا این خط به تمام
هستی اش مصداق كمیت است و به تمام هستی اش مصداق قار است و به تمام
هستی اش مصداق یك بعدی؟ یعنی همین یك شی ء كه در خارج یك وحدتی دارد،
ذهن با قدرت تحلیل خودش آن را به اجزاء تجزیه می كند و لذا اینها را می گویند
اجزاء تحلیلیه نه اجزاء عینیه. ما اگر خط را در خارج تكه تكه كنیم، به اجزاء عینی
قسمت كرده ایم، یا اگر آب را تجزیه كردیم به اجزاء عینی تقسیم كرده ایم، ولی
فلسفه كه گاهی اشیاء را دسته بندی می كند، بعد آنها را به معانی متعدد تحلیل می كند
بدون اینكه این معانی در خارج به صورت شیئیت های متعدّد باشند؛ شیئیت واحد،
معانی متعدد بر آن صدق می كند. در ماهیت و وجود هم همین طور است؛ یعنی این
فقط تحلیلی است كه عقل می كند. عقل در تحلیل خودش این دو معنا را می سازد،
یكی به نام هستی و یكی به نام چیستی. ولی این دو معنا نمی تواند در خارج به
صورت دو شیئیت باشد، همین طور كه نمی تواند هیچكدام هم نباشد.
پس وجود عین ماهیت نیست در ذهن: «انّ الوجود عارض المهیّة تصوّرا»
(اینكه می گوید عارض است یعنی غیر است) ولی «و اتّحد هویّة» یعنی در خارج
هیچ گونه كثرتی نیست. حالا كه در خارج كثرتی بین وجود و ماهیت نیست پس، از
ایندو یكی باید حقیقی باشد و دیگری اعتباری، یعنی یكی از ایندو باید عین عینیت
باشد یعنی «خارج» ما بازاء واقعی او باشد و دیگری امری باشد كه از او انتزاع شده
مجموعه آثار شهید مطهری . ج9، ص: 69
است. پس دوران امر می شود میان یكی از ایندو، یا این یا آن. اكنون ما رسیده ایم به
مرحله ای كه از ایندو باید به یكی قائل باشیم.