قَدْ کانَ ذَا الْجِهاتِ فِی الْاَذْهانِ
وُجوبٍ اِمْتِناعٍ اَوْ اِمْکانٍ
وَ هْیَ غَنِیَّةٌ عَنِ الْحُدودِ
ذاتُ تَأَسٍّ فیهِ بِالْوجودِ
در اینجا دو شعر هست (همان دو شعری که در آخر فصل قبل بود) ؛ این دو شعر
را ترجمه می کنیم و سپس درباره ی آنها توضیحی می دهیم و توضیح بیشتر را به فصل
بعد موکول می کنیم. حاجی به این نحو که من عرض می کنم بیان نکرده است و این
نحو که من عرض می کنم مطلب را روشن تر می کند. در شعر اول می فرماید:
قدکان ذا الجهات فی الأذهان
وجوبٍ امتناعٍ أو امکانٍ
یعنی وجود، این جهات (وجوب و امکان و امتناع) را در اذهان دارد نه در اعیان.
(البته این شعر را دوجور می شود معنی کرد که بزودی در این باره بحث خواهیم کرد و
خواهیم گفت که این شعر را چگونه باید معنی کرد) .
شعر بعدش این است:
و هی غنیة عن الحدود
ذات تأسّ فیه بالوجود
سخن در این است که تعریف اینها چیست. می گویند اینها مثل خود وجود بی نیاز
از تعریف اند. همان گونه که وجود از نظر تعریف بدیهی است و نیاز به تعریف ندارد
وجوب و امکان و امتناع هم بدیهی التصورند و احتیاج به تعریف ندارند، که
مجموعه آثار شهید مطهری . ج10، ص: 78
ملاک
این بی نیازی از تعریف را هم بیان خواهیم کرد.