جوابی که متکلمین داده اند این بوده است که اصلاً در مسأله ی اینکه شی ء چرا
نیازمند به علت است، باید گفت شی ء از آن جهت که شی ء است نیازمند به علت
نیست و موجود از آن جهت که موجود است نیازمند به علت نیست، بلکه شی ء از آن
جهت که حادث است نیازمند به علت است. حادث بماهوحادث نیازمند به علت
است؛ یعنی ملاک نیازمندی حدوث است. و به تعبیر دیگر که بااصطلاحات امروز
وفق بدهد مسأله این نیست که موجود نیازمند به علت است؛ مسأله این است که
پدیده نیازمند به علت است. پدیده یعنی ناپدیدی که پدید شده است. حادث هم
یعنی معدومی که موجود شده است.
بنابراین راز مطلب مسأله ی حدوث است. اینکه چرا اساساً ب نیازمند به علت
است، چرا بخار نیازمند به یک عاملی است که آن را به وجود بیاورد، این چرایش
در حدوثش خوابیده است. چون بخار یک حقیقتی است که نبوده و بعد پیدا شده
است لذا نیازمند به علت است. بخار در اول که نبود، آن آب بود بعد بخار شد. چون
این حالت بخار بودن وجود نداشت و بعد وجود پیدا کرد پس نیازمند به علت است
مجموعه آثار شهید مطهری . ج10، ص: 186
و الاّ اگر این حالت بخار بودن این سابقه ی ناپدیدی و سابقه ی نیستی را نمی داشت یعنی
این بخار از ازل بخار بود دیگر ما نمی گفتیم که چرا این بخار شد. اکنون که می گوییم
چرا بخار شد، به معنی این است که بخار نبود و حالا بخار شد، لذا می گوییم پس چرا
بخار شد؟ این، حرف متکلمین است.
لازمه ی حرف متکلمین همان است که در درسهای پیش گفتیم. لازمه ی حرف آنها
این است که اگر چیزی پدیده نباشد- به این معنا که گفتیم- یعنی اگر وجودی سابقه ی
عدم و نیستی نداشته باشد که وجود و عدمش به دو زمان تقسیم شوند که زمان قبلی
زمان عدم باشد و زمان بعدی زمان وجود، دیگر این شی ء بی نیاز از علت است،
یعنی واجب الوجود است، چون «بی نیاز از علت» یعنی واجب الوجود. از این جهت
است که از نظر متکلم قِدم مساوی است با وجوب وجود و قهراً حدوث مساوی
است با امکان (البته این حرفها را آنها نگفته اند ولی لازمه ی حرفشان همین است)
ولهذا آنها قدم را از صفات مختص واجب الوجود می دانند. نه تنها می گویند
واجب الوجود قدیم است، بلکه می گویند قدم اختصاص دارد به او و غیر از او دیگر
قدیمی نیست.