در
کتابخانه
بازدید : 1437056تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
شرح مبسوط منظومه
Expand مقدمه مقدمه
Expand <span class="HFormat">مقصد اول: امور عامّه</span>مقصد اول: امور عامّه
Expand <span class="HFormat">ادامه فریده اول وجود و عدم</span>ادامه فریده اول وجود و عدم
Collapse <span class="HFormat">فریده ی دوم</span>مواد ثلاث<span class="HFormat">وجوب و امکان و امتناع</span>فریده ی دوممواد ثلاثوجوب و امکان و امتناع
Expand مواد ثلاث و اقسام وجودمواد ثلاث و اقسام وجود
Expand جهات ثلاث و بداهت آنهاجهات ثلاث و بداهت آنها
Expand اعتباری بودن مواد ثلاث اعتباری بودن مواد ثلاث
Expand اقسام هریك از مواد ثلاث (1) اقسام هریك از مواد ثلاث (1)
Expand اقسام هریک از مواد ثلاث (2) اقسام هریک از مواد ثلاث (2)
Expand <span class="HFormat">امكان</span>امكان
Collapse شناخت شناخت
Expand شناخت (1) شناخت (1)
Collapse شناخت (2) شناخت (2)
Expand شناخت (3) شناخت (3)
Expand شناخت (4) شناخت (4)
Expand فریده ی سوم: حُدوث و قدم فریده ی سوم: حُدوث و قدم
فریده چهارم قوه و فعل
Expand فریده ی پنجم: ماهیت و لواحق آن فریده ی پنجم: ماهیت و لواحق آن
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
نظریه ی دیگری از سوی صدرالمتألهین ابراز شد که یکی از بهترین نظریات ایشان همین نظریه است و آن این است که نه صورت حسی به مرحله ی خیال بالا می رود و نه صورت خیالی به مرحله ی عقل بالا می رود. اینها مراحل و مراتب مختلف هستند که امکان ندارد هیچ کدام از مرتبه ی خودش تجافی کند. وقتی حس با خارج عینی مقابل می شود بعد صورت حسی ابداع می شود، معنایش این نیست که خارج آمده است در ذهن؛ تغییر پیدا کرده و به این شکل درآمده است بلکه خارج سر جای خودش است و در رابطه ی حس و خارج، این صورت- این صورت مماثل- متناسب با عالم حس در عالم حس ابداع می شود. همان رابطه ای که وجود عینی با صورت حسی دارد، همان رابطه را صورت حسی با صورت خیالی دارد؛ یعنی قوه ی خیال آن رابطه ای را با ادراک حسی دارد که ادراک حسی با شی ء عینی دارد؛ یعنی صورت حسی سر جای خودش هست، خیال از این صورت حسی یک صورت راقیتر و عالیتر و متناسب با مرتبه ی وجودی خودش می سازد؛ و باز عقل در مرتبه ی بالاتر همان رابطه ای را که خیال با حس و حس با عین داشت با صور خیالی دارد (نه اینکه در آن صورت خیالی دست ببرد، که چنین چیزی امکان ندارد) یعنی اینها معد می شوند برای عقل که بتواند در مرتبه ی خودش و در رتبه و درجه ی خودش صورت معقول را که متناسب با قوه ی عاقله است بسازد و بیافریند.

پس اجمالاً در این جهت همه اتفاق نظر دارند که شروع کار ذهن از حواس است، اعم از اینکه صورت عقلی را همان صورت حسیِ دست برده شده بدانیم یا آنکه صورت عقلی را مرتبه ی عالیتری از صورت خیالی و همچنین مرتبه ی خیال را عالیتر از مرتبه ی حس بدانیم. به هر حال شروع کار ذهن از حواس است که اینها را «معقولات اولیه» می گویند، یعنی اولین معقولاتی که در ذهن وارد می شود و بلاواسطه، صورت عالم خارج است؛ به این معنی صورت عالم خارج است که این
مجموعه آثار شهید مطهری . ج10، ص: 266
معقولات صورت عقلانی امور عینی هستند. این امور عینی یک صورت در مرتبه ی حس پیدا کردند، یک صورت دیگر در مرتبه ی خیال پیدا کردند و یک صورت دیگر در مرتبه ی عقل. اینها را که ما «معقولات اولیه» می نامیم به این معناست که اینها صور عقلانی امور عینی هستند و به نحوی بر امور عینی منطبق می شوند، و به عبارت دیگر کلیِ همان امور عینی هستند [1].

مجموعه آثار شهید مطهری . ج10، ص: 267
مجموعه آثار شهید مطهری . ج10، ص: 268
مجموعه آثار شهید مطهری . ج10، ص: 269
پس فلاسفه ی ما می گویند اولین معقولات ما معقولات اولیه یعنی معقولات مسبوق به محسوسات است [2]. این معقولات، معانی کلیه ای است که قبلاً جزئیِ آنها در خیال آمده و قبل از آنکه درخیال بیاید در حس آمده و قبل از آنکه در حس بیاید فردش در عالم عین وجود داشته و در رابطه ی میان حس و عین صورت حسی اش پیدا شده است.


[1] . - لفظ «معقولات» هم در اینجا شاید خیلی درست نباشد.

استاد: اینکه «معقولات» دانستیم یعنی در مرتبه ی عقل است، چون ما گفتیم که فعلا درباره ی شناخت عقلی بحث می کنیم، به مرتبه ی حسی و خیالی نظری نداریم. آنها فقط مقدمه برای بحث شناخت عقلی هستند. بحث ما درباره ی شناخت علمی است.

- در شناخت علمی هم ما باز این صورتهای حسی مرتبه ی اول را باید «معقولات» بدانیم؟ .

استاد: نه، ما دیگر کاری به آنها نداریم. آنها فقط مقدمه ای بودند برای اینکه معقولات پیدا بشوند.

- عرض می کنم این لفظ «معقولات اولیه» شاید مسامحه است؛ شاید اصلا بجای «معقولات اولیه» مدرَکات اولیه باید بگوییم.

استاد: نه، پس شما توجه نکردید. اول این مطلب را عرض کردم که اگر بحث ما در باب معرفت، بحثی بود اعم از معرفت سطحی و معرفت علمی، آن وقت عناصر حسی و عناصر خیالی هم عناصر معرفت بودند. مثلا من خانه ی خودم را می شناسم، من کوچه ی منزل خودم را می شناسم؛ نه فقط من می شناسم، بلکه آن اسب هم کوچه ی خانه ی خود را می شناسد، او هم طویله ی خود را می شناسد، ولی این شناخت را می گوییم «شناخت حسی» . این فعلا از بحث ما خارج است. بحث ما روی شناخت علمی است. شناخت علمی مساوی است با کلیت. در عالم علم کلیت مطرح است. این است که بحث ما فعلا روی «معقولات» است.

- آیا در «معقولات اولیه» کلیت جاری است؟ .

استاد: اصلا «معقول» مساوی است با «کلی» . معقول بودن مساوی است با کلی بودن.

اینکه چیزی معقول باشد و جزئی، دیگر معنی ندارد.

- آن طور که بنده از درسهای قبل استفاده کرده ام فرض بفرمایید اگر من از این مداد یک تصویری در ذهن دارم- همین که «این» مداد است- این جزء معقولات اولیه است.

استاد: نه.

- یا بگوییم ماهیتش است.

استاد: خیر، تا وقتی که شما از این مداد تصور دارید این تصور، عقلی نیست. این یک تصور حسی است. تصور شما آن وقت عقلی است که شما فقط مداد را تعقل می کنید بدون اینکه این مداد و آن مداد و. . . در کار باشد. آن وقت است که به آن می گوییم «معقول» . - یعنی آن وقتی که به اصطلاح این «تجرید» اول صورت گرفته است.

استاد: بله، آن وقتی که دیگر رسیده است به حد کلیت و معقول شده است. «معقول» که می گوییم یعنی «کلی» . اصلا معقول بودن مساوی است با کلی بودن.

- استاد! شما اگر این را در مقابل نظریه ی فلاسفه ی غربی می فرمایید، معمولا نظر افرادی مثل لاک درباره ی همان شناخت حسی است. واقعاً آنچه که درباره ی شناخت می گویند و اشکالاتی که می کنند به همان معنای شناخت حسی است؛ یعنی مسائلی که مطرح می کنند و اشکالاتی که ذکر می کنند و می گویند که شناخت ما مطابقت با واقع ندارد همه مربوط به شناخت حسی است.

استاد: خیر، شناخت علمی را می گویند، ولی می گویند میان شناخت علمی و شناخت حسی تفاوت زیادی نیست، تفاوتش در همان حد تجرید و تعمیم است. آنها تجرید و تعمیم را انکار نمی کنند؛ منتها تجرید و تعمیم را یک چیزی می دانند نظیر آنچه که خواجه و امثال خواجه گفته اند. می گویند اینهمه مقام که برای عقل قائل هستند، عقل چنین مقامی را ندارد. هرچه هست محسوسات است. عقل همان قوه ای است که روی همان محسوسات تصرفات مختصری می کند، آنها را یا تجزیه و ترکیب می کند یا تجرید می کند و تعمیم می دهد. آن تجرید و تعمیم را هم یک امر بسیار ساده ای تلقی می کنند نظیر آنچه که خواجه و امثال خواجه می گفتند ولی بحث آنها هم روی شناخت علمی است نه روی شناخت حسی که در حدی است که حیوانات و کودکان هم دارند.

- مسأله بر سر این است که کودکان و حیوانات که اصلا به شناخت خودشان آگاهی ندارند، ولی درمورد انسان این طور نیست، انسان به شناخت خودش آگاهی دارد.

استاد: آن آگاهی که برای انسان هست که انسان شناخت دارد و می داند که شناخت دارد مسأله ی علیحده ای است، ولی شناخت حیوان هم بالاخره خودش یک نوع شناخت و یک نوع معرفت است.

- شما الان می آیید شناسایی عقلی را اثبات می کنید ولی بعد وقتی که شناسایی حسی ما با واقع مطابقت نداشته باشد آن شناسایی عقلی چه ارزشی دارد؟ .

- بنده فکر می کنم مسأله ای که مورد نظر ایشان است این است که این حضرات خود انطباق این شناخت حسی (به همین معنای معقولات اولیه) با عالم خارج را قبول ندارند. فکر می کنم توضیح سؤال ایشان این مسأله ی کیفیات اولیه و کیفیات ثانویه است که ما یک چیزی را از عالم خارج حس می کنیم و رنگ و طعم و امثال اینها را به عالم خارج نسبت می دهیم. اینها حتی این محسوسات را هم در عالم خارج موجود نمی دانند؛ یعنی در همین جا و در . همین مرحله هم ذهن را آینه ی عالم خارج نمی دانند، بلکه کیفیات اولیه را به عالم خارج نسبت می دهند و ذهن را مبدع کیفیات ثانویه می دانند.

- بله؛ یعنی این عوارض مادی، همین هوا و این اشیائی که وجود دارند، خواه ناخواه در رساندن تأثیرات خارجی به ما تأثیر دارند، بنابراین هیچ وقت خارج آنگونه که در واقع هست به ما نشان داده نمی شود، پس شناخت حسی ما مطابقت با واقع ندارد؛ آن وقت آن شناخت خیالی هم که از آن بخواهد منشعب بشود قهراً با واقع مطابقت ندارد و همچنین شناخت عقلی هم که بعد از شناخت خیالی حاصل می شود با واقع مطابقت ندارد. استاد: این مطلب، مطلب دیگری است گرچه حرف خوب و مهمی هم هست. قبلاً هم ما در باب وجود ذهنی این مسأله را مطرح کردیم. این مسأله، مسأله ی انکار شناخت است به طور کلی، یعنی هیچ شناختی ارزش شناختی و نظری ندارد. اتفاقاً مسأله ی بسیار مهمی هم هست و مسأله ای است که امروز شاید بیش از گذشته مطرح است. اما این مسأله، مسأله ی انکار شناخت است به طور کلی. ما فعلا داریم روی نظریه ی کسانی بحث می کنیم که قائل به شناخت هستند، اما کسانی که اساساً می گویند شناختی در عالم نیست فعلا با آنها بحثی نداریم. آنها ارزش نظری شناخت را منکرند؛ می گویند اصلا همه ی شناختهای ما فقط ارزش عملی و فنی دارد. راسل هم در کتاب جهان بینی علمی به همین مطلب اشاره می کند. می گوید از شگفتیهای علم در زمان ما یکی همین است که روز به روز بر ارزش فنی و عملی علم افزوده می شود و روز به روز از اعتبار و ارزش علم از جنبه ی نظری و از جنبه ی اینکه آنچه که علم ارائه می دهد همان کشف واقعیت است کاسته می شود، به طوری که الآن از نظر علم حتی این مسأله که دنیای خارج وجود دارد قابل تردید است. اینها درباره ی این مسأله که دنیای خارج وجود دارد یا نه، چه می گویند؟ آنجا که روی کرسی فلسفه شان نشسته اند چه می گویند؟ می گویند احتمالا دنیای خارج وجود دارد. خود آقای راسل هم که روی کرسی فلسفه نشسته است می گوید احتمالا دنیای خارجی وجود دارد. اینها همه به خاطر بی ارزش دانستن حس نزد آنهاست. تازه آن مقدار هم که شما می گویید نمی شود گفت. من چه می دانم که این هوایی که در بیرون هست آیا حواس من این را به همان نحو که هست نشان می دهد یا به نحو دیگر. از نظر علم، معلوم نیست و علم نمی تواند ثابت کند که اصلا هوایی وجود دارد و حس شما نشان می دهد، یا هیچ چیزی نیست یا اصلا یک چیزی است که بکلی مغایر با همه ی تصورات شماست. این یک بحث دیگری است؛ بحث انکار شناخت است که این مسأله قبلا درباب وجود ذهنی مطرح شد و ما در آنجا در این باره بحث کرده ایم و نظر خود را هم گفته ایم.

پس آن نظریه، نظریه ی کسانی است که اصلا منکر شناخت هستند. ما الآن نظریه ی کسانی را بحث می کنیم که قائل به شناخت هستند و می خواهیم ببینیم هرکدام از اینها این شناخت را چگونه تحلیل و توجیه کرده اند. مثلا مادیین قائل به شناخت هستند ولی شناخت را یک امر بسیار ساده ای می دانند و یک توجیه عوامانه ای در باب شناخت دارند که می گویند: ذهن مثل یک آینه ی ساده ای است در مقابل خارج که هرچه در خارج هست همان را منعکس می کند. اما آنهایی که روی عناصر شناخت بیشتر فکر کرده اند- که قائل به شناخت هم هستند- دیده اند که مسأله ی شناخت با این حرف توجیه پذیر نیست.

این است که هرکسی یک نظریه ای انتخاب کرده است.

پس آن بحث شما یک بحثی است که ما الآن روی آن سخنی نداریم. بحث ما روی امکان شناخت است و این بحث بعد از این است که به اصل مسأله ی شناخت قائل باشیم. لذا ما الآن نظریه ی کسانی را داریم نقل می کنیم که قائل به شناخت هستند و در باب اینکه در ساختمان این شناخت چه عناصری شرکت دارد، آیا این عناصر همه محسوس است یا همه معقول است یا نیمی محسوس است و نیمی معقول و اینکه محسوس از کجا پیدا می شود و معقول از کجا، روی این حرفها داریم بحث می کنیم.
[2] . - آیا این غلط است که بگوییم «معقولات اولیه» بی واسطه مسبوق به محسوسات است؟ .

استاد: «بی واسطه» اگر بگوییم درست است؛ این کلمه را اگر بگذارید خوب است. از کلمه ی «هم همین معنی را می فهمیم.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است