در
کتابخانه
بازدید : 1437262تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
شرح مبسوط منظومه
Expand مقدمه مقدمه
Expand <span class="HFormat">مقصد اول: امور عامّه</span>مقصد اول: امور عامّه
Expand <span class="HFormat">ادامه فریده اول وجود و عدم</span>ادامه فریده اول وجود و عدم
Collapse <span class="HFormat">فریده ی دوم</span>مواد ثلاث<span class="HFormat">وجوب و امکان و امتناع</span>فریده ی دوممواد ثلاثوجوب و امکان و امتناع
Expand مواد ثلاث و اقسام وجودمواد ثلاث و اقسام وجود
Expand جهات ثلاث و بداهت آنهاجهات ثلاث و بداهت آنها
Expand اعتباری بودن مواد ثلاث اعتباری بودن مواد ثلاث
Expand اقسام هریك از مواد ثلاث (1) اقسام هریك از مواد ثلاث (1)
Expand اقسام هریک از مواد ثلاث (2) اقسام هریک از مواد ثلاث (2)
Expand <span class="HFormat">امكان</span>امكان
Collapse شناخت شناخت
Collapse شناخت (1) شناخت (1)
Expand شناخت (2) شناخت (2)
Expand شناخت (3) شناخت (3)
Expand شناخت (4) شناخت (4)
Expand فریده ی سوم: حُدوث و قدم فریده ی سوم: حُدوث و قدم
فریده چهارم قوه و فعل
Expand فریده ی پنجم: ماهیت و لواحق آن فریده ی پنجم: ماهیت و لواحق آن
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
فیلسوفان ما بجای دونوع، به سه نوع معنی و مفهوم قائل هستند:

1. یک نوع از معانی یا صور را «معقولات اولی» می نامند که مقصود همان چیزهایی است که مستقیماً از راه حواس وارد ذهن شده است، مثل تصوری که از رنگها داریم، تصوری که از حجمها داریم، تصوری که از شکلها داریم، تصوری که از طعمها، بوها و امثال اینها داریم. اینها همه صوری هستند که از حواس وارد ذهن ما شده اند. اینها را «معقولات اولیه» می نامند و در اصطلاح قدمای ما «مقولات» همینها هستند نه آنهایی که کانت آنها را «مقولات» می نامد. این فقط به اصطلاح مربوط می شود: کانت به آنها «مقولات» می گوید و این حکما به اینها «مقولات» می گویند.

2. نوع دوم یک سلسله صور هستند که این صور به منزله ی حالات و عوارض آن صور- یعنی معقولات اولیه- هستند ولی به منزله ی حالات و عوارض آنها در ذهن؛
مجموعه آثار شهید مطهری . ج10، ص: 258
و اینها با عالم خارج هیچ ارتباطی ندارند. «ارتباط ندارند» به این معنی که صورت هیچ امر خارجی نیستند بلکه همان طور که این شی ء وقتی که در خارج وجود عینی دارد به حکم وجود عینی اش یک سلسله صفات و احکام و آثار پیدا می کند که این صفات و احکام و آثار، دیگر در ذهن نیست و این شی ء که در ذهن می آید مجرد از این آثارش می آید، همان طور وقتی که همین شی ء در ذهن می آید یک سلسله احکام و آثار ذهنی پیدا می کند که باز آن احکام و آثار ذهنی ربطی به خارج ندارد.

اینها را «معقولات ثانیه ی منطقی» می نامند. مثلاً ما تصوری از کلیت [1]داریم، کلی بودن نه کل بودن، کلی بودن به معنی عام بودن. حتی جزئی بودن به معنی «امتناع صدق بر کثیرین داشتن» هم از همین قبیل است. صفت جنس بودن یا نوع بودن، صفت معرّف بودن (اینکه در تعریفات، یک چیز معرِّف است و یک چیز معرَّف) ، همچنین صفت قیاس بودن، صفت حجت بودن، همه ی اینها یک سلسله صفاتند برای [برخی ] امور پس از آنکه از خارج وارد ذهن می شوند؛ یعنی فقط وجود ذهنی اشیاء است که این صفات را دارد نه وجود عینی آنها.

فلاسفه ی ما مدعی هستند- و ادعایشان درست هم هست- که تمام آنچه به منطق مربوط است از این مقوله است. اصلاً کلیت یک صفت ذهنی است برای وجود اشیاء در ذهن. انسان در ذهن دارای کلیت است ولی انسان در خارج کلی نیست. انسان در خارج هست، اما انسان در خارج کلی نیست؛ کلیتش مربوط به عالم ذهن است.

انسان را ببرید در ذهن می شود «کلی» ، بیاورید در خارج دیگر «کلی» نیست.

پس اینها یک سلسله معانی هستند که قضایایی را که از این معانی تشکیل می شود «قضایای ذهنی» می خوانیم و اینها را به خارج هیچ سرایت نمی دهیم. ما نمی گوییم انسان در خارج کلی است. اصلاً همیشه این معانی و این صفات را از شی ء خارجی نفی می کنیم: انسان در خارج کلی نیست؛ حیوان در خارج جنس نیست؛ انسان در خارج نوع نیست. اینکه مثلاً می گوییم «سقراط انسان است و انسان ناطق است پس سقراط ناطق است» این سقراطی که در خارج انسان است «صغری» نیست و این انسانی که در خارج ناطق است «کبری» نیست، بلکه «سقراط انسان است» با وصف ذهنیتش صغری است و «انسان ناطق است» در عالم.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج10، ص: 259
ذهن کبری است. صغری بودن و کبری بودن دو صفت از صفات اشیاء است در عالم ذهن.

پس این نوع معانی و مفاهیم که ما آنها را «معقولات ثانیه ی منطقی» می نامیم از مختصات ذهن است. اما حال که می گوییم از مختصات ذهن است، آیا با مقولات کانت یکی شد؟ نه، مقولات ذهنی کانت مستقل از امور خارجی هستند. کانت می گوید آنها را ذهن قبلاً از خودش دارد، ولی اینها می گویند نه، ذهن قبلاً از خودش هیچ چیزی ندارد بلکه بعد از آنکه اشیاء از خارج وارد ذهن شد، وجود ذهنیِ امور عینی دارای این صفت در ذهن می شود. به عبارت دیگر: اینها صفاتی هستند برای امور عینی پس از آنکه در ذهن وجود پیدا کردند، نه اینکه آنها قبلاً وجود دارند و بعد اینها که آمدند با یکدیگر ازدواج می کنند.

پس این تفاوت فاحش میان معقولات ثانیه ی منطقی- که فیلسوفان ما می گویند- و مقولات کانتی هست که مقولات کانتی به صورت صفات امور خارجی در ظرف ذهن نیست بلکه اموری است که قبلاً وجود دارد و بلکه آنچه که از خارج می آید در ظرف آنها ریخته می شود. فلاسفه ی ما نمی گویند که آن معانی و مفاهیم قبلاً در ذهن وجود دارد و بعد آن چیزی که از خارج می آید به آن ضمیمه می شود، مثلاً کلیت در ذهن وجود دارد بعد انسان که از خارج می آید، انسان و کلیت در آنجا با یکدیگر ضمیمه و یکی می شوند؛ نه، قبل از آنکه معقولات اولیه که صور محسوسه است در ذهن بیاید هیچ چیزی در ذهن وجود ندارد، ذهن خِلْوِ محض است. ولی ذهن این خاصیت را دارد که بعد از آنکه صور را از خارج گرفت و به آنها وجود ذهنی داد لازمه ی آن وجود ذهنی یک سلسله خاصیات است [2]. پس باید شیئی در ذهن باشد و.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج10، ص: 260
وجود ذهنی پیدا کند تا این خاصیت در آنجا پیدا بشود. این، تفاوت فاحش این
مجموعه آثار شهید مطهری . ج10، ص: 261
نظریه است با نظریه ی کانت [3].

3. نوع سوم یک سلسله معانی و صور هستند که اینها را گاهی «امور اعتباریه» (به اصطلاح این مبحث) [4]می گویند و گاهی «معقولات ثانیه ی فلسفی» می نامند. اینها نوع سومی از معانی و مفاهیم هستند. نه از معقولات اولیه هستند که صورتهایی باشند از اموری که در عالم خارج وجود دارند و مستقیماً از راه حواس وارد ذهن شده باشند و نه از معقولات ثانیه ی منطقی هستند که صرفاً حالاتی ذهنی باشند برای.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج10، ص: 262
وجود اشیاء در ذهن که حکایتگر از خارج نباشند بلکه حکایتگر از خود ذهن باشند. اینها اموری هستند که درعین اینکه از خارج گرفته نشده اند حکایتگر از خارج هستند. حال چگونه اینها از خارج گرفته نشده اند و معذلک به نحوی حکایتگر از خارج هستند، این همان مسأله و معمای بزرگ است که در مسأله ی شناخت باید به آن پاسخ داد و این معمای بزرگ را بیشتر، این نوع از معانی و مفاهیم (معقولات ثانیه ی فلسفی) به وجود می آورد. بحث ما که بحث «وجوب و امکان و امتناع» بود درباره ی این قبیل معانی و مفاهیم بود. ادامه ی این بحث را به درس بعد موکول می کنیم.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج10، ص: 263

[1] . که این «کلیت» و بعضی مفاهیم دیگرِ نظیر آن را کانت در ردیف همان مقولات خودش شمرده است.
[2] . - اینکه می فرمایید ذهن این خاصیت را دارد که بعد از آنکه معقولات اولیه در آن وارد شد می تواند به آنها خاصیات ذهنی بدهد آیا آن خاصیتی که ذهن دارد خودش به صورت یک استعداد نیست؟ .

استاد: نه، آن خاصیت معنایش همان وجود پیدا کردن در ذهن است، هیچ چیز دیگری نیست. وقتی ما می گوییم ذهن چنین خاصیتی را دارد معنایش این است که ما یک قوه ی ادراکی داریم که می تواند امور خارجی را در خودش ایجاد کند، یعنی می تواند امور خارجی را در خودش منعکس کند. بعد که آن امور عینی را در خودش منعکس کرد این می شود همان «وجود ذهنی» . آن وقت وجود ذهنی برای خودش خواصی پیدا می کند.

ولی تا وجود ذهنی نباشد قهراً خواصش هم نیست.

- می توانیم بگوییم همین که در اینجا چیزی هست به نام ذهن که اشیاء را ذهنی می کند. . .

استاد: نه، این را که ما در گذشته هم خواندیم. ما چیزی در خارج به نام ذهن ماورای امور ذهنی نداریم. مگر حاجی این مطلب را نگفت؟ حاجی در بحث وجود ذهنی گفت نسبت ذهن به امور ذهنی نظیر نسبت خارج است به امور خارجی. این دیگر صرفاً یک تعبیر است که ما می گوییم: «اشیاء در خارج وجود دارند» ؛ اصلاً خارج یعنی همین وجود اشیاء. آیا اگر ما این اشیاء را منتفی کنیم باز خارجی هست ولی اشیاء در خارج وجود ندارند؟ ! یا «خارج» یعنی همین اشیاء؟ مسلم است که «خارج» یعنی وجود همین اشیاء.

در اینجا هم اگر ما می گوییم این شی ء در ذهن وجود پیدا می کند اصلاً «ذهن» یعنی همینها. مادامی که هیچ چیزی در ذهن وجود پیدا نکرده است اصلا ذهنی وجود ندارد.

ما در کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم هم این مطلب را گفته ایم که انسان در ابتدا فاقد ذهن است. اصلا فاقد ذهن است؛ نه اینکه فاقد ذهنیات است، چون امر ذهنی که نباشد ذهن هم نیست؛ همچنانکه قبل از خلق اشیاء، خارج وجود ندارد. به هر نسبت که اشیاء در ذهن وجود پیدا می کند ذهن گسترش پیدا می کند، همان طور که با پدید آمدن اشیاء در خارج عالم خارج اتّساع پیدا می کند؛ اگر یک چیز جدید خلق بشود خارج جدید خلق شده است.

پس این صرفاً یک تعبیر است که ما عرض می کنیم که امور ذهنی در ذهن وجود پیدا می کنند، نه اینکه ما یک «ذهن» ی داریم علاوه بر این ذهنیات؛ ما «ذهن» ی نداریم. ما قوه ی ادراکی داریم که صلاحیت ادراک دارد، یعنی صلاحیت ایجاد وجود ذهنی دارد. به هر نسبت که برخورد عین با آن قوه ی ادراکی صورت گیرد به همان نسبت ذهن درست می شود؛ هرچه این برخورد بیشتر می شود همان قدر ذهن درست می شود، یعنی مرتب ذهن درست می شود و توسعه می یابد. هرکه کمتر می داند ذهن کوچکتری دارد و هرکه بیشتر می داند ذهن وسیعتر و بزرگتری دارد. آن که فقط یک چیز می داند، مثلاً بچه ای را درنظر بگیرید که فقط یک صورت در ذهن او منعکس شده است، ذهن او همان یک صورت است.

- آن وقت این صلاحیت ایجاد وجود ذهنی همان حرفی نیست که کانت می زند؟ .

استاد: نه.

- بالاخره این یک چیزی است که از جانب انسان عرضه می شود به عالم خارج.

استاد: این یک قوه ای است که امکان ایجاد چنین چیزی را دارد. یک قوه ای که امکان ایجاد چنین چیزی را دارد، این که ذهن نیست. مثل این است که ما بگوییم یک قوه ای در عالم داریم که امکان آفرینندگی دارد؛ یعنی این قوه ای است که امکان آفرینندگی دارد ولی مادامی که نیافریده است واضح است که دیگر خارجی هم وجود ندارد. درآنجا هم همین طور است؛ یک قوه ای است که امکان ایجاد صور ذهنی را در یک شرایط خاص دارد ولی مادامی که هنوز چیزی وجود پیدا نکرده است دیگر ذهن هم نیست. آن قوه ذهن نیست، بلکه منشأ خلق ذهن است، نه اینکه خودش ذهن باشد.
[3] . - این طور که شما فرمودید مثل اینکه تفاوت خیلی عظیمی بین این دو نظریه هست.

استاد: بله، این تفاوت خیلی عظیم هم هست.

- ولی بنده می خواهم بگویم که تفاوت خیلی هم عظیم نیست و می شود اینها را به هم نزدیک کرد، زیرا بحث ما همان طور که فرمودید بحث شناخت و شناسایی است و کانت می گوید شناسایی دوطرف دارد. طرف اولش این است که تجربه کنیم و حسی وجود داشته باشد که اگر آن نباشد اصلا شناسایی نیست. در این صورت تا آن مرحله ی اول یعنی احساس نباشد ذهن هم خود به خود در شناسایی چیزی نیست.

استاد: در «شناسایی» چیزی نیست؛ راست می گوید.

- و این هم که گویی به نظر می آید که قالبهایی ساخته وپرداخته شده به آن صورت در اینجا هست و خودش ضمناً یک چیزی هم هست معلوم نیست که کانت بخواهد مطلب را به این شکل بگوید.

استاد: نه، کانت می گوید چیزی هست ولی آن، شناخت نیست. چیزی هست، امور فطری یا فطریات هست ولی فطریات، شناخت نیست. شناخت از وارد شدن امور حسی و تجربی در قالب این فطریات پیدا می شود، ولی چیزی هست. اما اینها می گویند اصلا چیزی نیست؛ قبل از اینکه صور حسی وارد ذهن بشود اصلا در ذهن چیزی نیست.

- یعنی اگر به آن صورت استعداد درک کمیت، استعداد درک کیفیت و غیره بگوییم بازهم این دو نظریه به یکدیگر نزدیک نمی شود؟ .

استاد: نه، استعداد درک مطرح نیست؛ خیر، نظریه ی کانت این نیست. حرف او بالاتر از استعداد است، اساساً مربوط به فطریات است. صحبت در مرحله ی استعداد نیست.

- می توانیم بگوییم که استعداد فطری است.

استاد: نه «استعداد فطری است» که مسأله ای را حل نمی کند. استعداد را که همه می گویند فطری است. او می گوید اصلا این مقولات (به قول خود او) که به هیچ وجه در خارج وجود ندارد معنی ندارد که بگوییم از خارج گرفته شده است. راست هم می گوید.

می گوید آخر معنی ندارد که بگوییم کلیت، جزئیت، اضافه، حمل و امثال اینها از خارج گرفته شده است. تا این مقدار راست هم می گوید ولی او دیگر به این مطلب نرسیده است که بعد از آمدن آن معقول اوّلی در ذهن، اینها به صورت یک صفت در ذهن تحقق پیدا می کنند. او خیال می کند قبل از آمدن معقولات اولیه اینها یک تحققی دارند و بعد که معقولات اولیه آمدند اینها دست به دست یکدیگر می دهند و شناخت پیدا می شود.
[4] . قبلا گفتیم که «امور اعتباریه» اصطلاحات بسیار دارد. یک اصطلاحش در همین جاست.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است