البته یك مشكل بزرگی كه این نظریه پیدا می كند- صرف نظر از مشكلات
دیگرش- مشكل حل خطاهاست، زیرا ذهن خطا می كند ولی عین كه خطا نمی كند،
درعین خطا معنی ندارد.
البته هگل این مشكل را با مسأله ی «تكامل حقیقت» به شكلی حل كرده است. او
می گوید هر فلسفه ای كه در دنیا پیدا شده است حقیقت است چون یك مرحله ای از
واقعیت را بیان كرده است. فلسفه ها و واقعیت همدوش با یكدیگر تكامل پیدا
می كنند. فلسفه ی افلاطون حقیقت است، فلسفه ی ارسطو هم حقیقت است. چون خود
واقعیت متحول و متكامل است حقیقت هم همدوش با واقعیت متحول و متكامل
است. هر فلسفه ای نماینده ی یك مرحله از تكامل واقعیت است. همان طور كه واقعیت
تكامل پیدا كرده است فلسفه ها هم همدوش با واقعیت تكامل پیدا كرده است.
این حرفی است كه هگل گفته است. ولی این حرف مشكل را حل نمی كند و با
این وسیله نمی شود خطاها را جبران كرد، زیرا در زمان واحد و در عصر واحد دو
فیلسوف با دو مكتب دو نظریه ی صددرصد مخالف یكدیگر می دهند كه ما می دانیم
یكی از اینها به طور مسلّم خطاست.
به هرحال غرض این است كه اینها همه مشكلاتی است كه از همین مسأله ی
شناخت و چگونگی رابطه ی ذهن و خارج پیدا می شود.