در
کتابخانه
بازدید : 1436796تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
شرح مبسوط منظومه
Expand مقدمه مقدمه
Expand <span class="HFormat">مقصد اول: امور عامّه</span>مقصد اول: امور عامّه
Expand <span class="HFormat">ادامه فریده اول وجود و عدم</span>ادامه فریده اول وجود و عدم
Expand <span class="HFormat">فریده ی دوم</span>مواد ثلاث<span class="HFormat">وجوب و امکان و امتناع</span>فریده ی دوممواد ثلاثوجوب و امکان و امتناع
Collapse فریده ی سوم: حُدوث و قدم فریده ی سوم: حُدوث و قدم
Collapse <span class="HFormat">حدوث و قدم</span>حدوث و قدم
Expand حدوث و قدم (1) حدوث و قدم (1)
Expand حدوث و قدم (2) حدوث و قدم (2)
Expand حدوث و قدم (3) حدوث و قدم (3)
Expand حدوث و قدم (4) حدوث و قدم (4)
Expand حدوث و قدم (5) حدوث و قدم (5)
Expand حدوث و قدم (6) حدوث و قدم (6)
Expand حدوث و قدم (7) حدوث و قدم (7)
Expand حدوث و قدم (8) حدوث و قدم (8)
Expand حدوث و قدم (9) حدوث و قدم (9)
Collapse حدوث و قدم (10) حدوث و قدم (10)
Expand سبق و لحوق سبق و لحوق
فریده چهارم قوه و فعل
Expand فریده ی پنجم: ماهیت و لواحق آن فریده ی پنجم: ماهیت و لواحق آن
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
ولی ما می توانیم مطلب را به نحو دیگری تقریر کنیم که پایه و زیربنای این تقریر حرف غزالی است بعلاوه ی یک حرفی که خود حکما دارند و آن اینکه معنای
مجموعه آثار شهید مطهری . ج10، ص: 450
این جمله ی «کان اللّه و لم یکن معه شی ء» اصلاً زمان نیست که ما از اول بگوییم: «کان اللّه فی زمان و لم یکن معه فی هذا الزمان شی ء» که آن وقت این حرفها پیش بیاید. اصلاً «شی ء» در «و لم یکن معه شی ء» شامل خود زمان هم می شود؛ یعنی «و لم یکن معه شی ء حتی الزمان» نه اینکه «کان اللّه فی زمان و لم یکن معه شی ء الاّ الزمان» . آن که این سخن را گفته، مرادش این بوده است: «کان اللّه و لم یکن معه شی ء حتی الزمان» .

به طور قطع گوینده ی این سخن- که حدیث است- نخواسته است برای خدا شریکی در مرتبه ی وجود قائل بشود و بگوید: «کان اللّه فی زمان غیرمتناه» یا «فی ازل غیرمتناه» (که آن ازل را هم یک شی ء غیر از خدا بگیرد) «و لم یکن معه شی ء» مگر همان زمان و همان ازل، که یک شی ء را با خدا فرض کند.

در اینجا «کان» و نظایر آن در مورد خدا منسلخ از زمان است و مرتبه را بیان می کند. خداوند با اشیاء هست (الآن هم همین طور است) [ولی ] اشیاء هیچ وقت با او نیستند. این حدیث می خواهد بگوید که خداوند هست بدون اینکه چیزی با او باشد؛ یعنی در مرتبه ی او هیچ چیزی نیست. او در مرتبه ی همه ی اشیاء هست ولی اشیاء در مرتبه ی او نیستند؛ ولهذا وقتی به آن عارف گفتند: «کان اللّه و لم یکن معه شی ء» گفت:

«والان کما کان» یعنی الآن هم: «کان اللّه و لم یکن معه شی ء» . این، مرتبه را بیان می کند.

بنابراین احتیاجی نیست که مسأله ی «امتداد موهوم» را مطرح کنیم. پس اینکه شما گفتید اگر سابقه ی عالم هزار سال، صد هزار سال، یک میلیون سال یا یک میلیارد سال باشد آیا خدا قبل از این بود یا نبود، [در پاسخ می گوییم ] اصلاً قبلی نبوده که ما بگوییم در آن قبل خدا بود یا نبود. در اینجا مرتبه باید [منظور] بشود. خدا وجودش بر زمان تقدم دارد و از این جهت است که خدا قبل از زمان بوده است. اصلاً ظرف زمان در آنجا فرض نمی شود. آن وقت مسأله ی زمان هم در مورد خداوند می شود مثل مسأله ی مکان (که این مطلب در لابلای حرفهای گذشته ی ما بود) . اگر ما قائل شدیم به تناهی ابعاد مکانی عالم و گفتیم این عالم در ابعاد خودش متناهی است آن وقت درباره ی ماوراء این مکان چه می گوییم؟ آیا می گوییم خدا در ماورای این مکان هست یا در ماورای این مکان نیست؛ به این معنا که برای مکان یک ماورائی که آن ماوراء هم از جنس مکان باشد و خالی باشد درنظر می گیریم، آن وقت می گوییم خدا در آن مکان خالی وجود دارد یا وجود ندارد؟ ! این که اساساً معنی ندارد.

این معنایش این است که در عالم وجود و عالم هستی هر موجودی یک
مجموعه آثار شهید مطهری . ج10، ص: 451
مرتبه ای دارد. کسی که قائل است که ابعاد مکانی عالم محدود است می خواهد بگوید عالم طبیعت در ذات خودش نمی تواند امتدادی بیش از این مقدار را بپذیرد؛ معنایش محدودیت عالم است در ذات خودش. خدای متعال جزء عالم که نیست؛ با عالم هم اگر هست به معنای این است که معیّت قیّومیّت نسبت به عالم دارد. از طرف او فیض همیشه غیرمتناهی است، ولی قابلها احیاناً متناهی هستند و احیاناً غیرمتناهی. بحث «تناهی ابعاد» بحث در تناهی قابلیت عالم است در بُعدپذیری.

بنابراین عالم که فعل خداوند است یک فعل متناهی از نظر مکان است.

غزالی می گوید عین این حرف را شما در باب زمان بگویید؛ بگویید که عالم در ذات خودش از نظر زمان متناهی است. در واقع بحث متکلم و غیرمتکلم از نظر غزالی برگشتش به این است که آیا زمان مانند مکان متناهی است یا متناهی نیست؟ غزالی می خواهد بگوید ما که می گوییم عالم حادث است مقصودمان این است که عالم همچنانکه از نظر مکان متناهی است از نظر زمان نیز متناهی است، حال شما اسمش را می خواهید «حدوث» بگذارید می خواهید «حدوث» نگذارید، می خواهد کلمه ی «حدوث» و اینکه «عالم موجود بود بعد از آنکه نبود» صدق کند یا صدق نکند.

بله، اگر حدوث را به این نحو تعریف می کنید که «باید بر عالم صدق کند که عالم موجود شد بعد از آنکه نبود» و اینکه می گوییم «عالم حادث است» یعنی در زمان وجودش وجود دارد و قبلاً زمانی وجود داشته است که در آن زمان عالم معدوم بوده است، ما می گوییم: نه، عالم به این معنا حادث نیست. پس این دعوای لفظی است [1].

مجموعه آثار شهید مطهری . ج10، ص: 452
اینجا اگر کسی بخواهد بیشتر درباره ی این موضوع بحث کند باید مسائل دیگری را که حاجی در اینجا طرح کرده است طرح کند [2]، یعنی آن مسائلی که نه تحت این عنوان که «مرجح حدوث عالم چیست؟ » [ذکر شده است ] - که سخن از مرجح به میان آوردن به این نحو که عرض کردیم فقط با فرض زمان مستقل درست است- [بلکه تحت عناوین دیگر ذکر شده است ] [3].

مجموعه آثار شهید مطهری . ج10، ص: 453
پس اگر ما زمان را مستقل از عالم ندانیم و زمان را هم جزء عالم به حساب آوریم دیگر سخن از مرجح در اینجا معنی ندارد. پس آن وقت سخن باید درباره ی چه چیزی باشد؟ باید سخن درباره ی آن مطلب باشد که باز فلاسفه روی آن بحث کرده اند:

«فی أنّ الزمان یمتنع ان یکون له طرف موجود» یعنی زمان بر خلاف مکان، محال است که یک طرف و نهایت بالفعل داشته باشد.

در مکان، نهایت بالفعل داشتن اشکالی ندارد کمااینکه نهایت بالفعل ایجاد کردن هم اشکالی ندارد. مثلاً این شی ء را به عنوان یک شی ء مکانی که درنظر بگیرید اینجا یک حد شی ء است و آنجا حد دیگر شی ء است؛ این طرف یک حدش، آن طرف یک حدش و آن طرف دیگر یک حد دیگر آن است. این شی ء را من می توانم به دو قسمت تقسیم کنم. پس از تقسیم، این قسمت جدا از آن قسمت قرار می گیرد و آن قسمت هم جدا از این قسمت قرار می گیرد. کل عالم را هم که درنظر بگیریم عالم می تواند نهایت مکانی بالفعل داشته باشد یعنی می تواند به صورت یک کره وجود داشته باشد که قهراً وقتی به این صورت وجود داشته باشد متناهی است.

ولی زمان قابل جدا کردن نیست. آیا می شود زمان را همین طور که در حال گذشتن است [قطع کنیم ] ؟ مثلاً فرض کنید یک امتداد و کششی همین طور از صبح آمده تا رسیده است به اینجا، درست سر ساعت 12 با یک وسیله ای این زمان را قطع کنیم و ببُریم تا میان دو جزئش فاصله بیفتد، یک قسمت آن طرف قرار بگیرد و یک قسمت این طرف و این وسط بدون زمان خالی بماند. چنین چیزی محال است.

همچنین محال است که زمان طرف داشته باشد به معنی اینکه ابتدا داشته باشد، و طرف داشته باشد به معنی اینکه انتها داشته باشد. پس بهتر است که ما بحث را از
مجموعه آثار شهید مطهری . ج10، ص: 454
ناحیه ی مسأله ی مرجح حدوث عالم خارج کنیم و همان بحثی را که خود غزالی مطرح کرده است مطرح کنیم. او گفته است که چه مانعی دارد که عالم از نظر بعد زمانی محدود و متناهی باشد؟ .

جواب این است (البته خود جواب را در اینجا ذکر نمی کنیم) که در محل خودش ثابت شده است که زمان نهایت پذیر نیست؛ زمان طرف پذیر نیست، که «طرف» به همان معنای نهایت است، به آن معنا که می گوییم سطح طرف جسم [تعلیمی ] است و خط طرف سطح است و نقطه طرف خط است.

اما راز مطلب چیست؟ چرا زمان نهایت پذیر نیست و مکان نهایت پذیر است و چه تفاوتی میان زمان و مکان هست؟ البته مطلب راز مفصلی دارد که در درسهای اسفار [4]درباره ی آن بحث کرده ایم. در اینجا بالاجمال تفاوت میان زمان و مکان را شرح می دهیم.


[1] . - اینها از این طرف می روند رو به آن طرف؛ از اول شروع نمی کنند بیایند. . .

استاد: می دانم؛ می خواهد بگوید اگر شما دنبال لفظ هستید و می گویید ما لفظ «حدوث» را به موردی اطلاق می کنیم که شی ء وجودش در زمانی باشد و قبل از وجودش هم «زمان» ی باشد ولی آن ظرف زمانِ قبل از وجودش ظرف عدم این باشد، به این معنا عالم حادث نیست، زیرا عالم قبل از زمان وجودش وجود نداشته است، نه اینکه زمانی وجود داشته و در آن زمان عالم معدوم بوده است. اگر حدوث را به این معنا بگیرید عالم حادث نیست.

ولی ما بر سر لفظ بحث نداریم؛ بحث بر سر متناهی بودن یا غیرمتناهی بودن زمانی عالم است.

- به همین تعبیر هم که گفته شد می شود بگوییم: پس مطابق این بیان وقتی گفتیم «کان اللّه» خدا بماهو خدا هیچ چیزی همراهش نیست. آن وقت سؤال می کنیم که مرجح حدوث این اشیاء چیست.

استاد: مرجح حدوث این اشیاء که می گویید، یعنی مرجح چه چیز؟ مرجح به این معنا دیگر مورد ندارد؛ دیگر آن وقت جای مرجح نیست.

- ما همان جا گفتیم خدا از آن جهت که خداست فقط کان اللّه.

استاد: بسیارخوب، کان اللّه؛ و در مرتبه ی او چیزی هم نیست.

- بعد آن وقت از مرتبه ی خدا. . .

استاد: و در مرتبه ی پایین تر که مرتبه ی فعل اوست همه چیز هست.

- مرتبه ی فعل او بالاخره غیر از مرتبه ی ذاتش است.

استاد: بله، واضح است که فعل شی ء در مرتبه ی ذاتش نیست. در مرتبه ی ذات خداوند چیزی با او نیست. خداوند فاعل فعلی است؛ در مرتبه ی فعل او فعلش است نه ذاتش. ذاتش محیط بر فعلش است ولی فعلش معیت با ذاتش ندارد. فعلِ فعلش هم همین طور است؛ یعنی باز آن فعل فعل در مرتبه ی فعل نیست. فعل فعل فعل هم باز در مرتبه ی فعلِ فعل نیست. مراتب وجود هرکدام نظام معینی دارند و هرچیزی در مرتبه ی غیرخودش نیست.
[2] . [ظاهراً مقصود مسائلی است که در ضمن سه فصل آتی از همین باب «سبق ولحوق» شرح منظومه مطرح شده است. ]
[3] . - یعنی ما نمی توانیم بحث از مرجح را در «مرتبه» بکنیم؟ یعنی هروقت ما صحبت از مرجح می کنیم بایدزمان مستقل را مفروض بگیریم؟ .

استاد: نه، کلمه ی مرجح را ما در آنجا به کار می بریم که یک شیئی که دارای اجزاء و مراتبی هست وقتی نسبتش را با یک شی ء دیگر می سنجیم می بینیم نسبت تمام اجزائش با این شی ء دیگر علی السویه است، آن وقت در این مورد مرجح می خواهد که این شی ء در این جزئش پیدا بشود یا در جزء دیگر.

مثلا فرض کنید کاغذ سفیدی در اینجا داریم. یک نقطه ی سیاه در اینجا می تواند وجود داشته باشد، در آنجا هم می تواند وجود داشته باشد، در آن جای سوم هم می تواند وجود داشته باشد. این صفحه ی سفید نسبتش با این نقطه ی سیاه علی السویه است. اگر این نقطه ی سیاه در اینجا پیدا شد یک علت خارجی باید وجود داشته باشد که چرا در اینجا وجود پیدا کرد؟ چرا در آنجا وجود پیدا نکرد؟ چرا در آن جای دیگر وجود پیدا نکرد؟ .

اگر ما به زمان مستقل از عالم قائل باشیم آن وقت در مورد عالم می توانیم بگوییم این زمان مستقل همانند صفحه ی سفید غیرمتناهی است؛ عالم در این نقطه پیدا شده و در این جلو و در این قبل غیرمتناهی اش پیدا نشده است؛ چرا در اینجا پیدا شده است؟ چرا در آنجا پیدا نشده است؟ چرا در آن جای دیگر پیدا نشده است؟ .

و یا در مورد اجزاء عالم هم می توانیم این حرف را بگوییم. در مورد اجزاء عالم ولو اینکه ما زمان را مستقل از عالم ندانیم باز این حرف درست است. مثلا می گوییم زید به عنوان یک جزء از اجزاء عالم چرا در این تاریخ متولد شد؟ چرا صد سال پیش متولد نشد؟ چرا صد سال بعد متولد نشد؟ اینها علت می خواهد. اما در کل عالم که زمان هم جزء اوست دیگر سخن از مرجح معنی ندارد.
[4] . [این سلسله دروس، تحت عنوان «حرکت و زمان» به چاپ رسیده است ] .
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است