ضمناً یک مطلب دیگر هم ما از این بحث فهمیدیم و آن این است که ذهن ما قادر
است از معانی حرفیه معانی اسمیه بسازد، یعنی قادر است معنی حرفی را به معنی
اسمی تبدیل کند. البته وقتی که تبدیل می کند دیگر آن خاصیت رابطه بودن از آن
گرفته شده است، ولی ذهن می تواند چنین تبدیلی را بکند. مثلاً در همان مثال «سیر
کردم از بصره تا کوفه» ، «ابتدا» به صورت معنی حرفی در ذهن من آمده است و
«انتها» هم به صورت معنی حرفی، ولی بعد ذهن من قادر است که از همین ابتدای
مجموعه آثار شهید مطهری . ج10، ص: 299
اینچنینی یک مفهوم مستقلی به نام «ابتدا» بسازد و از همین انتهای اینچنینی یک
مفهوم مستقلی به نام «انتها» بسازد و مثلاً بگوید: «الابتداء خیرٌ من الانتهاء»
[1]. این می شود معنی اسمی.
[1] . - و آن هم در جمله؛ یعنی این «مِن» اگر خودش همین طور به تنهایی و به صورت مستقل ذکر می شود دیگر
معنی «ابتدا» ندارد و این معنی اسمی از آن قابل انتزاع نیست.
استاد: همین که می گوییم مستقل در مفهومیت نیست به همین معنی است. این معنی
درضمن جمله قابل فهم است نه در ضمن لفظش. به لفظ مربوط نیست، به معنی اش
مربوط است، چون معنی اش در ضمن طرفین قابل تصور است. درست مثل «نسبت»
است در قضایا. نسبت در قضایا هم معنی حرفی است. مثلاً شما وقتی که می گویید: «زیدٌ
قائمٌ» زید را به صورت معنی اسمی تصور کرده اید، قائم را هم به صورت معنی اسمی
تصور کرده اید، ولی یک رابطه ای به نام «نسبت» هم به صورت معنی حرفی در ذهن شما
آمده است ولذا به صورت «تفکر» درآمده است، یعنی به صورت «قضیه» درآمده است.
اما اگر شما این معنی حرفی را از حرفی بودنش خارج کنید یعنی یک معنی اسمی از آن
انتزاع کنید و بگویید: «زید، قائم، نسبت میان ایندو» این دیگر فکر نیست، یعنی قضیه
نیست