در
کتابخانه
بازدید : 1437024تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
شرح مبسوط منظومه
Expand مقدمه مقدمه
Expand <span class="HFormat">مقصد اول: امور عامّه</span>مقصد اول: امور عامّه
Expand <span class="HFormat">ادامه فریده اول وجود و عدم</span>ادامه فریده اول وجود و عدم
Expand <span class="HFormat">فریده ی دوم</span>مواد ثلاث<span class="HFormat">وجوب و امکان و امتناع</span>فریده ی دوممواد ثلاثوجوب و امکان و امتناع
Collapse فریده ی سوم: حُدوث و قدم فریده ی سوم: حُدوث و قدم
Collapse <span class="HFormat">حدوث و قدم</span>حدوث و قدم
Expand حدوث و قدم (1) حدوث و قدم (1)
Expand حدوث و قدم (2) حدوث و قدم (2)
Expand حدوث و قدم (3) حدوث و قدم (3)
Expand حدوث و قدم (4) حدوث و قدم (4)
Expand حدوث و قدم (5) حدوث و قدم (5)
Expand حدوث و قدم (6) حدوث و قدم (6)
Expand حدوث و قدم (7) حدوث و قدم (7)
Expand حدوث و قدم (8) حدوث و قدم (8)
Collapse حدوث و قدم (9) حدوث و قدم (9)
Expand حدوث و قدم (10) حدوث و قدم (10)
Expand سبق و لحوق سبق و لحوق
فریده چهارم قوه و فعل
Expand فریده ی پنجم: ماهیت و لواحق آن فریده ی پنجم: ماهیت و لواحق آن
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
یکی از متکلمین (کعبی) گفته است که مرجح زمان خود زمان است؛ یعنی نیازی نیست که ما بیاییم مرجحی بیرون از زمان فرض کنیم. به عبارت دیگر کعبی حرفش این است که اگر قبل از عالم، زمانی وجود می داشت و این زمان دارای اجزاء متشابهی بود و معنی وجود و حدوث عالم در فلان نقطه از زمان این بود که عالم مقارنِ این جای زمان خلق شده است، آن وقت شما می توانستید بگویید چرا مقارنِ آنجا خلق نشد و مقارن اینجا خلق شد؟ اما ما می گوییم زمان هم خودش جزء عالم است. وقتی که خود زمان هم جزء عالم و همراه عالم است و از عالم و با عالم پیدا می شود این دیگر مرجح بیرونی نمی خواهد؛ می گوییم خود زمان که با عالم خلق می شود مرجح ذات خودش است، احتیاجی به مرجح دیگری ندارد. کعبی اینچنین گفته است.

حاجی در اینجا به نحوی جواب می دهد که این جواب قابل خدشه و مناقشه است. می گوید اینکه شما می گویید مرجح حدوث عالم خود زمان است؛ چون زمانی قبل از این نبود عالم در این زمان آفریده شد؛ چون زمان از آنجا شروع می شود عالم در این زمان خلق شد؛ ما نقل کلام به خود زمان می کنیم که خود زمان چرا در ازل وجود ندارد؟ .

ولی این ایراد، ایراد واردی نیست؛ چون اگر زمان هم باز زمانی می داشت این ایراد درست بود. وقتی که ما می گوییم اساساً زمانی نبوده است، پس ازل به این معنا یعنی به معنای یک امتداد غیرمتناهی معنی ندارد [1]. پس اگر کسی گفت عالم در این زمان- مثلاً در یک میلیارد سال پیش- خلق شد، مرجح اینکه عالم در یک میلیارد سال پیش خلق شد خود زمان است به معنای اینکه قبل از این، زمان نبود بلکه.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج10، ص: 437
قبلش عدم بود و اصلاً «قبل» در آنجا معنی نداشت. آن وقت ما نمی توانیم به این نحو اشکال کنیم که مرجح زمان در آن وقت چه بود؟ در آنجا دیگر سؤال از مرجح غلط است. در آنجا مرجح معنی ندارد، زیرامعنای مرجّح این است که در یک ظرف متشابه الاجزاء چرا این شی ء در اینجا واقع شد نه در آنجا. ما می گوییم: خود ظرف، وجودش از اینجا شروع می شود. پس به این [ترتیب ] ایراد غلط است.

بله، اینجاست که یک بیانی به وسیله ی غزالی- که گفتیم در این مسأله هیچ کس به اندازه ی غزالی از طرف متکلمین خوب بحث نکرده است- در دفاع از نظریه ی متکلمین ابراز شده است که شاید قویترین بیان غزالی در اینجا باشد. غزالی در بیان خودش همین تشبیهی را که الآن ما گفتیم یعنی تشبیه زمان به مکان را ذکر می کند و نظریه ی خودش را توضیح می دهد.

می گوید [2]: این حرف شما درست نیست که به ما ایراد می گیرید که: «شما که می گویید عالم حادث است، زمانش هم حادث است، پس مرجح حدوث زمان چیست» ؟ او [یعنی متکلم ] می گوید زمان حادث است؛ یعنی زمانی نبوده است و اصلاً ما زمان ممتدی نداریم؛ آن امتداد فقط وهم است برای ما.

می گوید: اصلاً اینکه ما می گوییم عالم حادث زمانی است، شما با لفظ مناقشه نکنید که حدوث عبارت است از وجود بعد از عدم، و حدوث عالم یعنی وجود عالم در زمانی بعد از عدم عالم در زمان پیش، تا بعد بگویید: «اگر عالم در یک زمان حادث باشد به این معناست که وجودش بعد از عدمش در زمان پیش باشد و ما نقل کلام به زمان پیش می کنیم که چرا در زمان پیش موجود نشد» ؛ اینها مناقشه در لفظ است. می خواهد لفظ «حدوث» به آن معنایی که شما درنظر دارید- یعنی مسبوقیت وجود شی ء به عدم زمانی- صدق کند، می خواهد صدق نکند، مدعا چیز دیگری است؛ این الفاظ برای آن مدعا قاصر باشد یا نباشد به هر حال مقصود ما چیز دیگری.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج10، ص: 438
است. ما می گوییم به سوی گذشته که برویم، عالم و زمان محدود است یعنی تا نامتناهی پیش نمی رود. به سوی آینده هم که برویم آینده اش محدود است؛ در آینده هم زمان و زمانیات تا نامتناهی پیش نخواهد رفت. این عین همان چیزی است که خود شما در مورد مکان می گویید.

شما می گویید عالم از نظر مکان ابعادش محدود است. آیا در آنجا هیچ وقت می آیید یک چنین اشکالی بکنید که عالم اگر از نظر مکان محدود باشد معنایش این است که تا اینجا وجود مکان است و بعد از آنجا عدم مکان است که بگویید بعد از آنجا باید یک مکانی باشد که عدمش در آن مکان باشد؟ می گویید این حرف موهوم است. چطور شما محدودیت ابعاد مکانی را هرگز به این شکل تفسیر نمی کنید که معنای اینکه ابعاد عالم از نظر مکانی محدود است این است که تا آنجا که عالم امتداد دارد، امتداد دارد و بعد از آنجا یعنی بعد از پایان مکانی، عدم عالم در آن «بَعد» وجود دارد. می گویید آنجا دیگر اصلاً بعدی نیست تا عدم عالم در آن بعد وجود داشته باشد. پس چرا در اینجا می گویید باید قبلی باشد که عدم عالم در آن قبل باشد که آن مستلزم زمان است؟ نه، اصلاً معنای حرف ما که قائل به حدوث زمانی عالم هستیم این است که این عالم همان طور که از نظر ابعاد مکانی محدود است از نظر ابعاد زمانی هم محدود است.

این اشکال بسیار قویّی است که غزالی در اینجا مطرح کرده است و اتفاقاً چون این حرف غزالی در متن حرفهای فلاسفه ی بعد از خودش نیامده است- زیرا این حرف در کتاب تهافت بوده است و شاید چندان مورد توجه نبوده است، لذا در متون حرفهای فلاسفه زیاد مطرح نشده است- باید روی آن بحث کنیم و ببینیم که این اشکال غزالی را روی مبانی فلسفی چگونه می شود جواب داد؛ که البته مطلب جواب دارد و جوابش را بیان خواهیم کرد.

پس کعبی که یکی از متکلمین است آمد و در جواب سؤال فلاسفه که: «مرجح حدوث عالم چیست» گفت: «خود زمان» ، و گفتیم که در واقع معنای حرف کعبی این است که می گوید: شما گویی مبنای حرف و سؤال و ایراد خودتان را بر این قرار
مجموعه آثار شهید مطهری . ج10، ص: 439
داده اید که زمان الی غیرالنهایه وجود داشته است، و زمان هم یک شی ء متشابه الاجزاء است؛ بعد سؤال کرده اید که «چرا عالم در این جزء از زمان وجود پیدا کرد و نه در جزءهای دیگر» ؛ قهرا این حرف جواب ندارد. ولی وقتی می گوییم زمان خودش هم جزء عالم است آن وقت در پاسخ اینکه عالم چرا در این زمان وجود پیدا کرد، می گوییم چون قبل از این اصلاً زمانی نبوده است؛ و نمی توانید به ما ایراد بگیرید که «خود زمان چرا در قبل وجود پیدا نکرد» ؛ چون زمان نبوده است، قبلی نبوده است تا سؤال شود که چرا در قبل وجود پیدا نکرد.

پس حرف کعبی برمی گردد به اینکه زمان امری است محدود و متناهی؛ عالم هم به حکم اینکه زمان و حرکت یک امر آغازدار و انجام داری است دارای آغاز و انجام است. همان طور که مکان یک امر پایان داری است زمان هم یک امر پایان داری است؛ از آن طرفش پایان دارد، از این طرفش هم پایان دارد. آن اشکالی که شما می کردید که مرجح چیست، دیگر در اینجا مطرح نمی شود.

پس روح حرف کعبی در اینجا این است که سؤال از مرجح بنا بر این فرضِ غلط است که زمان، مستقل از عالم وجود دارد؛ بعد می گویید حال که زمان وجود دارد چرا عالم در یک «آنِ» معین از این زمان وجود پیدا کرد؟ چون اصلاً زمانی نبوده است و زمان از اینجا شروع می شود قهراً عالم هم با زمان خلق شده است. در مورد خود زمان هم نمی توانید بگویید چرا زمان قبلاً خلق نشد؟ وقتی که زمان نباشد قبل هم وجود ندارد، همان طور که وقتی مکان نباشد جا وجود ندارد و «بَعد» وجود ندارد و سخن از اینکه «بَعدش چیست؟ » معنی ندارد. اصلاً معنای اینکه می گوییم عالم از نظر ابعاد مکانی محدود است این است که بَعد ندارد؛ یعنی یک مقدار که جلو می رویم بعدی دارد، چون جسمی در آنجا هست؛ باز آن هم بعدی دارد، آن هم بعدی دارد، آن هم بعدی دارد؛ آخر کار به جایی می رسیم که بعدی ندارد. در زمان هم عیناً همین حرف می آید [3].

مجموعه آثار شهید مطهری . ج10، ص: 440
مجموعه آثار شهید مطهری . ج10، ص: 441
این یک نظریه درباره ی مرجح حدوث عالم بود که از طرف متکلمین ابراز شده بود و البته نظریه ی قوّیی است و قبلاً گفتیم با آن حرف غزالی که توأم بشود قابل توجه است و این جوابی که حاجی در اینجا می دهد برای پاسخ دادن به آن کافی نیست.


[1] . خدا را هم که ما می گوییم «ازلی است» معنایش این نیست که او وجودی است که در یک امتداد غیرمتناهی وجود دارد. آنجا امتدادی در کار نیست، و لهذا در آنجا تعبیر به «سرمد» می کنند. در تعبیر نهج البلاغه آمده است که «سَبَقَ الاوقاتَ کَونُه والعدمَ وجودُه» خداوند وجودش بر زمان تقدم دارد. چیزی که وجودش بر زمان تقدم دارد حتی ازلیت او هم به معنای اینکه در همه ی زمانها بوده است نیست. ازلیت خداوند به معنای بودن در زمانِ غیرمتناهی نیست.
[2] . این نظریه تقریباً توجیه حرف کعبی هم هست.
[3] . - در اینجا می شود اشکال کرد که در مکان، تشبیهش درست است، چون ما در مکان که سخن از «بَعد» می گوییم، واقعاً می گوییم که مکان هرچه که هست در خودش است؛ بیرون از مکان، مکان قائل نیستیم. اما در مورد زمان که سخن از قبل و بعد می گوییم همین امتداد موهومی را که بالاخره شما فرض می کنید درنظر می گیریم. شما می گویید حدوث زمانی عالم به معنی این است که عالم از نظر زمانی محدود است. ما می گوییم: حالا شما حدوث را این طور معنی کردید؛ بیایید قدم را هم معنی کنید. آن وقت قدم چه معنایی دارد؟ اینهایی که می گویند عالم قدیم است یعنی چه؟ .

استاد: آنهایی که می گویند عالم قدیم است می خواهند بگویند زمان محدود نیست، بلکه نامحدود است.

- خیر، آنها هم ممکن است بگویند که ما قبول داریم که عالم از نظر زمانی محدود است ولی به هر حال این امتداد زمانی باید متصل به ذات خالق باشد یعنی همیشه باید متصل به آن علتش باشد.

استاد: آن، بحث انفکاک معلول از علت تامه است. اجازه بدهید، حال عرض می کنم.

آنها می گویند بحث ما بر سر لفظ که نیست. شما اسم این را می خواهید «حدوث» بگذارید، می خواهید «قدم» بگذارید. شما می خواهید بگویید رشته ی زمان الی غیرالنهایه وجود داشته است، عالم الی غیرالنهایه هرچه جلو برویم وجود داشته است؛ یعنی اگر ما بخواهیم عمر عالم را تحت محاسبه دربیاوریم به جایی نخواهیم رسید و نمی توانیم حساب کنیم که عالم چقدر عمر دارد. عالم پیر است، عالم کهن است؛ کهن به معنی اینکه اصلاً آغازی ندارد. ولی ما می خواهیم بگوییم آغاز دارد. «حدوث» که ما می گوییم به معنی همان آغاز داشتن است. شما می گویید این جسم به یک سطح منتهی می شود، این سطح به یک خط منتهی می شود، این خط به یک نقطه منتهی می شود. ما می خواهیم بگوییم این زمان به یک نقطه منتهی می شود. ما این را می خواهیم بگوییم، حال شما اسمش را می خواهید «حدوث» بگذارید می خواهید نگذارید. ما سر لفظ که بحث نداریم، بر سر این مطلب بحث داریم.

آن وقت قهراً مسأله ی انفکاک معلول از علت تامه هم اشکالی ایجاد نمی کند. این باز مثل این است که کسی بگوید شما که می گویید ابعاد عالم محدود است پس به یک جا می رسیم که عالم تمام می شود و بعد از آنجا خالی می ماند، پس بین عالم و خدا که آن طرفِ عالم قرار دارد فاصله واقع شده است. دیگر فاصله در آنجا معنی ندارد. عالم در ذات خودش نامحدودی مکانی قبول نمی کند. ماده در ذات خودش نامحدودیت را قبول نمی کند؛ نمی تواند نامحدود باشد؛ ولهذا آیا از نظر مکانی می شود گفت که عالم از خدا جدا شده است؟ جدایی معنی ندارد. عالم اگر از نظر مکانی نامحدود هم باشد با خداست؛ خدا با عالم است؛ اگر از نظر مکانی محدود باشد باز هم خدا با عالم است؛ چون غلطاست که ما بگوییم: خدا در کجای عالم است؟ بلکه باید بگوییم: عالم در کجای خداست؟ عالم در مرتبه ی فعل خداست. سخن در این فعل است که آیا متناهی است یا نامتناهی.

از نظر زمانی هم عالم در مجموع خودش یک فعل خداست، حال این فعل یا متناهی است یا نامتناهی. اگر این فعل خدا از نظر زمان متناهی هم باشد انفکاک پیدا نشده است.

انفکاک باز بر اساس این است که ما یک زمان منهای عالم داریم. وقتی که زمان منهای عالم نداریم اصلاً انفکاک در اینجا معنی ندارد.

از این جهت است که باید این مسأله ی مرجح حدوث عالم را- به تعبیری که در اینجا مطرح شده است- نه از راه انفکاک معلول از علت تامه (که تاکنون گفته اند) بلکه از راههای دیگر مورد بحث قرار داد و بر متکلمین اشکال و ایراد وارد کرد. از طریق انفکاک معلول از علت تامه که وارد بشویم اشکالی بر حرف متکلمین نیست. اگر اشکالی بر حرف متکلمین باشد از راههای دیگری است که آن راههای دیگر را باید بعداً ببینیم که آیا می توانیم وارد بحثش بشویم یا نه.

- آیا در این نظریه، زمان حتما باید از اجزاء و «آن» ها تشکیل شده باشد؟ .

استاد: نه.

- بنا به فرمایش شما آن «آنِ» الست که وجود دارد. . .

استاد: ما همیشه گفته ایم که فرق است میان دو «آن» ؛ یعنی همیشه دو «آن» قابل فرض است: «آن» ی که مبدأ زمان است و «آن» ی که زمان مبدأ اوست.

«آن» ی که مبدأ زمان است آن اجزاء فرضی است که از آنها زمان تشکیل می شود؛ و این مسلّماً دروغ است، چون زمان یک واحد متصل است نه یک مجموعه ی جمع شده از ذرات ریز آنات.

ولی «آن» به آن معنای دیگر یعنی طرف زمان، که متأخر از زمان است و مثل نقطه است برای خط.

این مثل این است که شما یک وقت نقطه را به نحوی فرض می کنید و می گویید نقطه یعنی آن چیزی که از چیده شدن آنها پهلوی یکدیگر خط به وجود می آید. این غلط است؛ خط جمع نقطه های چیده شده در کنار یکدیگر نیست. و یک وقت می گویید: نه، خط یک امتداد واحد متصل پیوسته است ولی چون نهایت دارد نهایت خط را من «نقطه» می گویم. به آن معنا نقطه قابل اعتبار است.

- مثل «آنِ» وصول است.

استاد: همین طور است؛ به آن معنا قابل اعتبار است.

[مراد از «مبدأ» ، منشأ و علت است نه آغاز] .
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است