درباب ماهیت و وجود مسأله از این هم دقیقتر است. یک فیلسوف اصالت
وجودی به اینجا می رسد که ما وقتی به این شی ء می گوییم «انسان» و به همین شی ء
می گوییم «وجود» و این در آنِ واحد هم وجود انسان است هم انسان است؛ آیا آن
که موجود است وجود است وانسان بودن از این وجود انتزاع می شود یا آن که
درواقع موجود است انسان است و وجود از انسانِ موجود انتزاع می شود؟ اصالت
وجودی می گوید اصلاً موجود واقعی «وجود» است. این وجود که یک وجود
محدودی است وقتی که در ذهن ما پیدا می شود یک معنی ای از آن انتزاع می شود به
نام انسان.
بنابراین «وجود» موجود بالذات است و «انسان» موجود بالعرض؛ یعنی از قبیل
وصف شی ء به حال متعلق است منتها درمعنای خیلی دقیقش. ازنظر اینکه وصف.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج10، ص: 237
شی ء به حال متعلق است با آنجا که یک راننده می گوید «پنجر شدم» هیچ فرقی
ندارد؛ تنها فرقی که هست این است که در آنجا راننده و اتومبیل دو موجود مستقل از
یکدیگرند و بینشان اضافه است، یعنی دو جوهر مستقلند و یک اضافه ی اعتباری
بینشان است. در آنجا که می گوییم «جسم سفید است» جسم و سفیدی دو موجودند
ولی دو جوهر مستقل نیستند بلکه یکی جوهر است و یکی عرض اوست، سفیدی
عرض است و جسم جوهر؛ عرض که نمی تواند وجودی مستقل از جوهرش داشته
باشد. ولی در اینجا که می گوییم انسان موجود است اصلاً یک موجود است و دو
مفهوم؛ دو مفهوم است و یک موجود و یک واقعیت؛ یعنی بر یک واقعیت ما دو معنا
اطلاق می کنیم: وجود، ماهیت. در اینجا وقتی خیلی دقت می کنیم می بینیم
موجودیت را واقعاً باید به وجود نسبت بدهیم؛ آن چیزی که موجود بالذات است
خود وجود است و ماهیت موجود بالعرض است.