جواب حلّی ای كه می دهند این است كه می گویند مگر شما از كلمه ی «موجود» چه
می فهمید؟ آیا واقعا «ذی وجود» فهمیده اید؟ آیا معنی «وجود» ذی وجود است و
مجموعه آثار شهید مطهری . ج9، ص: 474
معنی «عدم» ذی عدم است؟ حال فرض كنیم حرف شما صحیح باشد و «موجود» به
معنی ذی وجود باشد؛ ما نیز به این معنا می گوییم كه وجود موجود نیست، یعنی
وجود ذی وجود نیست. اكنون استدلال شما را مورد بررسی قرار می دهیم: شما
گفتید اگر وجود موجود باشد یعنی ذی وجود است؛ حالا كه ذی وجود نیست پس
باید ذی عدم باشد. می گوییم نه، اینطور نیست كه اگر وجود ذی وجود نباشد پس
باید ذی عدم باشد. نقیض «وجود» لا وجود است نه ذی عدم. فرق است میان «ذی
عدم» و «لا وجود» ؛ یعنی اگر شما از كلمه ی «معدوم» فقط ذی عدم می فهمید و از كلمه ی
«موجود» فقط ذی وجود می فهمید ما می گوییم اصلا نقیض «وجود» لا وجود است
و به این معنا می گوییم وجود موجود نیست یعنی ذی وجود نیست. در عین حال كه
گفته ایم وجود ذی وجود نیست معنایش این نیست كه وجود متصف شده است به
نقیض خودش؛ نه، وجود ذی وجود نیست چون خودش وجود است. اگر می گوییم
«وجود» حقیقت است نه به معنای این است كه «وجود» شی ء ذی حقیقت است؛
چون اصلا «وجود» یعنی متن حقیقت، اصلا «وجود» یعنی حقیقت و «وجود» یعنی
واقعیت. وجود ذی وجود نیست و وجود ذی واقعیت نیست، چون خود وجود یعنی
واقعیت و واقعیت ذی واقعیت نیست. واقعیت خودش واقعیت است؛ این ماهیت
است كه عقل آن را به عنوان «چیزی دارای واقعیت» اعتبار می كند اما وجود
خودش واقعیت است. پس اگر شما از كلمه ی «موجود» ذی وجود فهمیده اید و این
«ذی» را حتما در آن معتبر گرفته اید ما قبول نداریم كه وجود ذی واقعیت باشد.
اما حقیقت این است كه معنی «موجود» ذی وجود نیست، كه این همان بحث
معروف مشتق را به میان می آورد كه شما چگونه از كلمه ی «موجود» ذی وجود
می فهمید و یا به تعبیر دیگر- كه اصولیون می گویند- «ذات ثبت له الوجود»
می فهمید؟ شما از كجا مشتق را این طور تعریف و توصیف می كنید؟ اگر بپرسید پس
حقیقت مسأله چیست می گوییم: مفهوم «موجود» یك معنی اعمّی است كه هم
شامل «ذات ثبت له الوجود» می شود و هم شامل «ذات هو الوجود» . حال ببینیم چرا
چنین است؟
مجموعه آثار شهید مطهری . ج9، ص: 475